نگاهی به اولین صعود زمستانی K2

کار بزرگ نپالی‌ها اگرچه عظیم و در خور ستایش است مخصوصاً با جنبه‌های حاشیه‌ای آن که تقریباً مورد توجه همه هم قرار گرفت (یعنی فریاد بلند شرپاها بر تحقیر و تبعیض صدساله برعلیه‌شان).

 اما در بکارگیری تعابیری چون "بزرگترین چالش قرن بشر" و جملاتی از این دست حضور اغراق را حس می‌کنم. چالش بزرگ قرن برای بشریت شاید عبور از کهکشان باشد! حتی در حوزه کوهنوردی هم می‌توان سبک و سیاق پیشروان کوهنوردان جهان را در جاهای دیگری جست.

 صعود زمستانه کی دو مهم بود از آن منظر که نقطه پایانی بود بر پروژه دیرمانده بشر از گذشته. پروژه‌ای که در دوره تقدم اعداد بزرگ بر کیفیت‌های بزرگ در مغز انسان جوانه زده بود و حالا با چند ده‌سال تاخیر به پایان رسید. پروژه‌ای که متاثر از رقابت کشورها برای انجام یک ماجراجویی بزرگ بعد از جنگ جهانی دوم بود و با مقاصد ملی‌گرایانه تبلیغ می‌شد.

 حقیقت این است که توجه به قللِ صرفا بلند در دنیای نوین کوهنوردی از مرکز توجه به حاشیه رفته و نگاه آن‌را به صعودهای با کیفیت‌تر بدون در اولویت قرار دادن ارتفاع قله معطوف کرده است. میدانم که این دقیقا بر عکس آن چیزیست که بر جو و ذائقه جامعه کوهنوردی ایران حاکم است این را می‌توان ازتعداد فالوررهای ایرانی فاتحان هشت‌هزاری‌ها در مقایسه بادیگر کوهنوردان صعودهای فنی جهان‌و پای ثابت جشنواره‌ها دید، که شاید بتوان  آن را از اثرات مدیریت دولتی کوهنوردی دانست (که همین موضوع هم در جهان نادر و کمیاب است و کمتر کشوری برای کوهنوردی‌اش فدراسیونی مثل ورزش‌های دیگر بوجود آورده و آن را مدیریت می‌کند.)

 وقتی بجای کلاب‌ها و انجمن‌ها مدیریت دولتی بر فعالیتی چون کوهنوردی سیاست‌گذاری می‌کند نتیجه‌اش رسوخ سیاست‌های کلان حاکمیت سیاسی آن کشور بر بند‌بند اندیشه کوهنوردان آن کشور خواهد شد. هم‌این‌گونه است که کج‌رفتاری‌های حاکمان سیاسی ایران در تزویر و فساد (که این‌روزها بیش از هر زمان دیگری به چشم می‌آید) را می‌توان در جامعه کوهنوردی این کشور هم دید.

پی‌نوشت:
من تجربه و سواد بالایی در این رشته ندارم اما در حد دانسته‌هایم می‌توانم بفهمم که چنین صعودی چقدر می‌تواند دشوار باشد و علی‌رغم موضوع صحبتم سعی کردم حتی اندکی از عظمت این صعود نکاهم. در نهایت این صعود بزرگ و این تلاش تیمی عظیم شرپاهای قدرتمند نپالی و شرکت سون‌سامیت شایسته تحسین و تبریک است (هرچند نزدیک تر به آنچه در جهان شاهد بودیم و نه به اندازه اغراق ایرانی‌ها) و امیدوارم نگاه به روز تر به کوهنوردی در جهان زودتر از آنچه پیش‌بینی می‌شود بین کوهنوردان ایرانی پذیرفته شود.

بچه‌ای که گریه نمی‌کند پستانش ندهند

اخبار و رسانه‌ها خبر تعطیلی دو هفته‌ای کشور را با آب و تاب تکرار می‌کنند. اما اگر لیست مشاغلی که از این تعطیلی مستثنا شده‌اند را از نظر بگذرانید متوجه می‌شوید که عملا هیچ محدودیتی اعمال نشده این تنها یک خبر صوری است و صرفا کارکرد تبلیغاتی دارد. 

حقیقت تلخ این است که کشور امکان تعطیلی مشاغل به دلیل وضعیت نامطلوب اقتصادی را ندارد. این موضوع مختص ایران نیست و تقریبا در تمام کشورهایی با شرایط اقتصادی مشابه ایران تعطیلی و محدودیت عملی‌ای برای کرونا اعمال نشده است. از طرفی نارضایتی مردم از حاکمیت به حدی رسیده که هر تصمیم حاکمیت (حتی موارد مثبت نادر) مورد اعتراض قرار می‌گیرد. از جمله اینکه چرا دولت برای بالارفتن آمار مبتلایان و مرگ و میر کرونا چاره‌ای نمی‌کند. (اگرچه ماه‌هاست که آمارهای اعلامی نه فقط در ایران که تقریبا در همه جهان دست مایه سیاست بازی‌های دولت ها و ابزاری برای کنترل و جهت‌دهی جوامع شده).

در اثنای این سیاست بازی‌ها اما آنچه غیرقابل تحمل است ظلم و اجحافیست که به برخی مشاغل از جمله حوزه ورزش شده و مصداق دقیقی از ضرب المثل ترکی "آغلامیانا ممه یوخ" شده است. (بچه ای که گریه نمی‌کند پستانش ندهند).

تحقیقاتی که در مورد مکان‌های موثر انتشار ویروس کرونا شده اماکن ورزشی را جزو محل هایی با ریسک کم ارزیابی می‌کنند اما دیوار کوتاه جامعه ورزشی او را تبدیل به حیات‌خلوت سیاستمداران کرده‌است. اینکه فعالیت ورزشی امری غیرضروری، حاشیه‌ای و تفننی‌ست پارادایمی غلط است که با طولانی شدن محدودیت های ناشی از کرونا عرصه را به فعالان این حوزه تنگ کرده و زندگی بسیاری را تحت تاثیر جدی قرار داده است. به طوری که تا نیاز به حرکتی نمایشی برای مبارزه با کرونا لازم شود جاده گاوازنگ را می‌بندند انگار که کوهپیمایی عصرگاهی کوهنوردان در دامان این کوه خطری بیشتر از مسافرت‌های غیرضروری جاده‌های شمال دارد که همچنان بدون محدودیت در جریان است.

خود من در هفته‌های ابتدایی شیوع کرونا هرگونه فعالیت کوهنوردی و تمرین‌های مرتبط را تعطیل کردم با این امید که این تعطیلی یکی‌دو ماه بیشتر طول نخواهد کشید. اما برای کسی که ورزش کردن برایش بخشی از زندگی او و چیزی بیش از یک تفنن و تفریح است تعطیلی هشت ماهه بسیار جانکاه شده است. بخصوص که امورات غیرضروری و پرخطر دیگر بدون تعطیلی در جریان هستند تحمل این سختی را سخت‌تر می‌نماید.

شاه رفت!

مرداد 93 حین انجام تست مربیگری سنگ در پلخواب قرار شد برای بخش تِرَد، مسیر دوست دارم را صعود کنم.

تجربه زیادی در ابزارگذاری نداشتم اما خالی از آن هم نبودم. ابزارهایم را درست چیده بودم و قسمت پرریسک مسیر را نشان کرده بودم. همان ابتدا عباس محمدی که پای مسیر اچ تست می گرفت از من خواست رول سوم را قبل از ورود به کلاهک استفاده کنم، دو نفر قبل از من به اصطلاح یه تِک (بدون فیکس و دست به کوئیک شدن) آن را صعود کرده بودند و من هم  دوست داشتم بتوانم این کار را انجام دهم. اولین بار بود روی این مسیر میرفتم و صعود آنسایتم بود.

ابتدای کلاهک فرند قرمز را گذاشتم دو و نیم متر جلوتر یه گیره خوب داد و کیل ریزی گذاشتم و رد شدم، لک خون های کهنه وتازه که نشان از زخم شدن انگشت در شکاف نازک داشت اطراف شکاف تا انتهای کلاهک انگار که بخواهد مسیر را نشانه گذاری کرده باشد نمایان بود. .وسطهای کلاهک دیگر پا نمیداد و کل فشار روی دست و نیم بند انگشتی بود که در شکاف فرو رفته بود. یک لحظه دچار تردید شدم، پشت سر را نگاه کردم یک پا عوض در جهت عکس مسیر زدم و همان گیره خوب را دوباره گرفتم و پشت کیل قرمز، فرند ریزی گذاشتم و برگشتم. صدای خنده کنایه آمیز دو مربی که پای شیرین در حال تست گرفتن بودند  تردیدم را بیشتر کرد. داشتم به انتهای کلاهک می رسیدم که پایم سر خورد و یک لحظه بعد خودم را معلق با پای گیر کرده بین طناب و سرو ته یافتم. صدای خنده بلند تر و کنایه ها عیان تر شده بود می دانستم که ضعیف بوده ام و خطاهایی هم داشته ام اما حس خوبی نداشتم.

دست به طناب چرخیدم و بالا را نگاه کردم، کیل در رفته بود اما فرندی که بعدا اضافه کرده بودم نگهم داشته بود. مربی ای که به کارم نظارت می کرد به جمع دست در جیبان در حال خنده پیوسته بود و من یاد سه سال پیش و دوره مربیگری کوهپیمایی افتاده بودم و ذکر صبح و شب ما که این دوره با مفاهیم خنده دار و روش های برگزاری نخ نما هیچ چیز برای ما نداشته جز اتلاف پول و وقت و اعصاب.

چند روز پیش مرتضی نادی سنگنورد و کوهنورد با تجربه و با اخلاق همانجا و همانطور پاندول شده و ابزارهایش زیپ کرده، مرتضی روی دیواره های بلند و در زمستان کار کرده بود او کسی نبود که همه ابزارهایش بد بنشینند. «اشتباه فردی»! ای که عده ای از روی ناآگاهی و عدم شناخت مرتضی به او نسبت می دهند در قامت رعنای او نبود.

من نمی دانم مسئول دوره مقصر بوده یا مربی ای که بالای سر مسیر بوده و اصولا این به اصطلاح اشتباه را چند تای ما هزاران بار انجام داده ایم و فقط اندازه او بد نیاورده ایم، اما می دانم این سیستم مربی پرور نیست. دایره ای از خودی ها تشکیل می دهد و از جوانان از همه جا بیخبر برای همان خودی ها پول میسازد عنوان درجه یک و دو می فروشد و هیچ نمی داند که این روش های نوین پولسازی و مارکتینگ شاید در کف بازار نهایتا باعث کسادی کسب رقیب شود اما در کوهنوردی نازنینی مثل مرتضی را از ما میگیرد و درختی که بزودی قرار بود پربار و سترگ گردد را به سنگی سیاه و سرد تبدیل می کند.

کاش یک نفر پیدا شود بیاید بگوید مرتضای ما زنده است و همین هفته قرار است زنگ بزند و با همان لحن باحالش ادای حرف زدن های توی بیسیم مرا دربیاورد.

 

 

A pure formality

هفته گذشته جلسه ای از طرف چندی از فعالان گردشگری طبیعت در حضور نمایندگانی از نیروی انتظامی و سازمان گردشگری برگزار شد، موضوع جلسه «ساماندهی تورهای غیررسمی‌ای بود که بدون رعایت هیچ چارچوب و قاعده‌ای اقدام به برگزاری برنامه های گردشگری در طبیعت به شکل غیرحرفه‌ای می‌کنند، باعث تخریب طبیعت می‎شوند و بعضا آسیب‌های جسمی و جانی برای سرکت کنندگان پدید می‌آورند.

از من هم خواسته شده بود در جلسه حضور داشته باشم. با اینکه پیش ذهنیت مثبتی در مورد چنین جلساتی ندارم اما از آنجایی که از سوی اشخاص و جمعی دغدغه‌مند برای حضور در این جلسه معرفی شده بودم اندک امیدی به برگزاری هدفمند و مفید آن داشتم. 

اینگونه جلسات به دلیل تفاوت فاحش در انگیزه شرکت‌کنندگان معمولا مثمر ثمر نیستند. یعنی مسئولینی که اغلب به امور آشنا نیستند (که اشکالی هم ندارد و دلیل حضور کارشناسان در جلسات همین است) بدون داشتن انگیزه شخصی صرفا به دلیل موظف‌ بودنشان در  جلسه حضور پیدا می‎کنند. آخرین جلسه این‌چنینی‌ای که شرکت کرده بودم جلسه‌ای درخصوص مشکل تخریب منطقه امند و پشت سمبله بود در حضور معاون ورزشِ اداره کل ورزش و جوانان استان که آنجا معاون محترم اداره ورزش سر و ته قضیه را با پیشنهاد بستن جاده اصلی با بلوک‌های سیمانی بزرگ هم آورد و ما را به خداوند منان سپرد. در جلسه اخیر هم اگر چه بانیان آن مشتاق یافتن راه‌حلی عملی و صحیح بودند اما عنان جلسه به دست آقای محمدیاری از اداره میراث فرهنگی افتاده بود و عمده وقت جلسه به خاطره‎گویی‎های ایشان و قدری نیز به توضیح واضحات گذشت، نهایتا هم آقای مسئول آشکارا فرمود که هدف و تلاشش صرفا یافتن راهکاریست که بتوان در صورت بروز هرگونه حادثه‌ای در این تورها با استناد به ابلاغیه‌ها و صورتجلسات رفع مسئولیت کرد. صحبت‌های ما که خبرهای دسته اولی از بطن ماجرا داشتیم و دانسته‌هایمان صرفا انعکاسی از نامه‌ها و پاراف‌های پشت میزی نبود و می‎توانست به راه‎حلی صحیح و عملی بینجامد هم نادیده گرفته شد.

باری اساس بسیاری از مشکلات جامعه و کشور ما در همین تناقض پیداست، مسئولیت‌ها و تصمیم‌گیری‌ها و مدیریت دست کسانیست که نه دغدغه بهبود اوضاع دارند و نه بعضا تخصص و تعهدش را، از طرفی آنکه در خویش احساس مسئولیت اجتماعی می‌کند و درگیر ریاکاری و تشریفات معمول نشده است بی‌مبالات و ناآشنا به تعاملات! لقب می‌گیرد و با بی‌توجهی به حاشیه رانده می شود.

 

به قدر سعی، از مقصود، هرکس بهره ای دارد
که منزل پیش پای خود بود دامن سواران را

 

نام مطلب از فیلمی ساخته جوفه تورناتوره گرفته شده است.

حرمت امامزاده به متولی آن است

 

و "ما"یی که باید تغییر کند

گزاره «برای تغییر جامعه پیرامون خود اول باید "ما" تغییر کنیم» جمله ای زیبا و فانتزی که فقط به درد لایک کردن می‌خورد نیست، حقیقتی‌ست که نمی‌خواهیم آن را بپذیریم، فرافکنی می‌کنیم و می‌خواهیم زحمات تغییر را دیگری به جان بخرد و ما از اثرات آن بهره‌مند شویم. 

اما حقیقت آن است که تا وقتی که این داروی شفابخشِ تلخ را سر نکشیم نه خود و نه جامعه ما مزه سعادت را نخواهد چشید.

دو هفته پیش به دعوت دوستم در کلاس درسش حاضر شدم، غروب همان شنبه‌ای بود که اینترنت قطع شد، دانشجویان کلاس، بحث را به موضوع تظاهرات کشاندند و از استاد پرسیدند آیا بعد از اتمام کلاس آن ها را تا مقصد خیابان سعدی و محل برگزاری تظاهرات همراهی می کند یا نه؟

استاد گفت نه! وقتی دلیل را جویا شدند با طعنه گفت: راستش من خبری شنیده‌ام که احتمالا شما از آن بی‌خبرید، من شنیده‌ام که اگر موفق شوید و این حکومت را بالاخره براندازید، بعدش دوباره یکی از خود ما قرار است حاکم بعدی شود! عجب دور باطل بیهوده‌ای! من که نیستم. دفعه بعد اگر قرار شد از کره و ژاپن حاکم بیاورند بگویید من هم به تظاهرات می‌پیوندم!

می‌دانم، کمی مبالغه کرد اما اصل صحبتش درست بود، تمام رفتارهایی که در مسئولان حاکمیت می‌بینیم و بدان معترضیم را در مقیاس خُرد خودمان هر روز انجام می‌دهیم، همانقدر دروغ ، همانقدر حقه‌بازی، همانقدر اختلاس، و همانقدر صدور حکم اعدام.

مگر ما و اطرافیانی که از نزدیک شاهدشان هستیم عادل و منصف و درستکار هستیم که منتظریم وقتی یکی‌مان به مسئولیتی برسد همه اینها را در او ببینیم و یک شبه تمام رذایل حیوانی‌اش به فضائل انسانی تبدیل شود؟ مگر وقتی می توانیم خرده پولی را در تشریفات اداری به نفع خود کنار بگذاریم از آن امتناع می کنیم که انتظار داریم یکی دیگر شبیه من که مسئولیت و پول بزرگتری در اختیار دارد از آن پرهیز کند مگر وقتی  یک وام بانکی خوش درصد که با رابطه و یا به قصد رشوه به ما پیشنهاد می دهند آن را رد می‌کنیم که انتظار داریم فرزند فلان وزیر درستکار باشد و درشرایطی که امکانش را دارد در سیستم بانکی رخنه و اختلاس نکند؟

مرزبندی ای که  بین حقیقتی که قبول داریم و شعارهایی که میدهیم قائل شده‌ایم اصل و سنگ بنای نافرجامی ما در رسیدن به جامعه ای سالم، با فرهنگ و سیاستِ سالم است.  

آنجا که در مدحِ  مهربانی و نیکی به دیگران سخن می گوییم و جمله از اینجا و آنجا  کپی می‌کنیم تا پست‌های اینستاگرامی‌مان زیباتر شود اما به فرزندمان می گوییم احمق نباش، به فکر منافع خودت باش!
شنیده‌ایم، اما هنوز باور نداریم که این جملات زیبا مانیفست موفقیت و سعادتمندی ما هستند نه لافی بی‌ارزش و نمایشی

سبلان امسال زیباتر، تمیز تر و منظم تر از همیشه

 

پس از چند سال بی نظمی و بی مسئولیتی در قبال پناهگاه شمالشرقی سبلان، خبرهای خوبی از وضعیت امسال  منطقه سبلان و به طور اخص این پناهگاه به گوش میرسد.

به نظر می آید تجربه موفق سبلانِ امسال در توقف انعقاد قرارداد با بخش خصوصی و سپردن طبیعت بی پناه قلل معروف به پیمانکارانی که دغدغه ای جز پول و درآمد بیشتر ندارند میتواند الگوی خوبی برای قلل دیگر ایران نیز باشد.

امسال سبلان توسط کوهنوردان بومی و دلسوز منطقه اداره میشود. میزان همکاری و همدلی بین مسئولان و کوهنوردان کم سابقه و دلگرم کننده است.
اگر در سالهای اخیر به جبهه شمالی سبلان رفته بودید امسال هم سری به آنجا بزنید و از نظم و  تمیزی محسوس آن لذت ببرید.

امسال تلاش های خوبی توسط مسئولان پناهگاه شمالشرقی سبلان برای مدیریت سیل جمعیتِ بعضا بی مسئولیت (که بدون هیچ آموزش و کنترلی توسط تورهای متعدد و مختلف به منطقه سرازیر میشوند) ، کنترلِ تولید زباله  و رهاکردن آن در طبیعت و نیز تفکیک پسماندها از مبدا و انتقال آنها به شهر صورت گرفته که جای قدردانی و سپاس دارد.

سبلان زیبا عروس کوه های ایران نیازمند دغدغه مندی و مسئولیت پذیری همه کوهنوردان است.

 

داوران امسال جشنواره و یک گام دیرتر

جشنواره صعودهای برتر همانطورکه از نفس آن برمی آید و نیز همانطور که در الگوی جهانی آن یعنی جشنواره کلنگ طلایی شاهد هستیم دو بال و دو ستون اساسی دارد، "تشویق نوآوری و بکارگیری استراتژی های نوین صعود" 
چند سال قبل و در چنین روزهایی یعنی زمانی که لیست اعضای هیات داوران جشنواره صعودهای برتر اعلام شد.دوستی، از کسی که نقش موثری در انتخاب این افراد داشت پرسید : معیار انتخاب افراد چیست و آیا هماهنگی ای بین سابقه و رزومه افراد با جشنواره وجود دارد؟

در جواب لینکی برای وی ارسال شده بود که به صفحه منتشر شده در سایت فدراسیون با لیستی بلندبالا از رزومه یکی از داوران اشاره میکرد. لیستی از همراهی تیم های ملی در صعودهای بلند و کلاسیک ملی بر روی هشت هزار متری ها، صعودهایی بزرگ، طاقت فرسا و قابل احترام اما کاملا در تضاد با روح جشنواره! یعنی داوری که در جلوه گاه تکرار و عدم نیاز به هرگونه خلاقیت و هوش فنی فعالیت اصلی خود را انجام داده، قرار بود نوآوری، نبوغ در طراحی صعود، خستگی ناپذیری و استفاده از شیوه های نوین صعودها (بویژه صعودهای فنی) را در بین کاندیداها تشخیص داده و امتیاز دهی کند.

باری با مشاهده لیست اعضای داوران جشنواره صعودهای برتر امسال امیدوار شدم، براستی آدمی امیدوار می شود وقتیکه می بیند نامهایی که همچون خورشید در آسمان کوهنوردی ایران می درخشند و بیشترشان سابقه چشمگیری در طراحی های فنی و به سرانجام رساندن نشدنی ها با دست های خالی دارند و کمترین تاثیرپذیری ها از جریان های رانتی حوزه کوهنوردی را دارند به عنوان داوران جشنواره امسال انتخاب شده اند.

این اتفاق مبارک را به فال خیرمیگیرم هرچند آرزومیکردم این کار اندکی قبل تر وپیش از آنکه اعتماد بسیاری به جشنواره سلب شود و بسیاری از نوآوران و پیشروان حرکت کوهنوردی کشور از حضور در جشنواره خودداری کنند صورت می گرفت. 

خداخافظ افشین

گفتی که:
"چو خورشید٬ زنم سوی تو پر٬

چون ماه ٬ شبی می کشم از پنجره سر!"

اندوه٬ که خورشید شدی٬

تنگ غروب!

افسوس٬

که مهتاب شدی٬

وقت سحر! 

#فریدون_مشیری

 

افشین ابراهیمی جم، کوهنورد، سنگنورد و مدرس نقشه خوانی 13 خرداد 98  مارا با اندوهی بزرگ تنها گذاشت

 

پایان خوش یک اشتباه

روز هفتم برنامه بود و با یاسر که تازه نفس و استراحت‎کرده بود بالای طول چهارم مشغول بودیم.

هوا خوب بود، خوب که چه عرض کنم به نسبت روزهای پیش بهتر بود باد کمتر شده بود اما هنوز 60-70 کیلومتری سرعت داشت و سرما هم که مزید بر علت. غیر از ما مینا و هومن و مصطفی هم بالای طول یک مشغول انتقال بار و رول کوبی بودند. محمد دیروز کار کرده بود و در کمپ استراحت می کرد و گاهی هم پیامی می فرستاد و صدای خنده مان را بلند می‎کرد.

یک تکه سخت را عبور کردم و چون میانی خوراش خوب نبود توفیق اجباری‎ای شد که سریعتر بالا برسم.

ابتدای پله دوم دیواره کارگاه زدم، یاسر یومار زد و رسید و میانی‎ها را گرفت تا ادامه دهد قبلا تقسیم کار کرده بودیم.

پله دومِ این قسمتِ دیواره، گرده ای دارد که به طول تقریبی 60 متر تا عمودیِ آخرِ دیواره کشیده شده و از باد غربی محصور است همه جور میانی هم میخورد.
یاسر با دو طول به پای عمودی آخر که 110 متر بود رسید و کارگاه زد. شکافی که قبلا مشخص کرده بودم در نقطه شروع دو آبرفتی 2-3 متری داشت و بعد یک طاقچه کوچک، سمت چپش دهلیز پت‎و‎پهنی بود که مسیر تابستان 52 از آنجا می‎گذشت (بعدا فهمیدیم)

شروع به صعود آبرفتی‎ها کردم اولی را ساده و دومی را خیلی سخت صعود کردم صعود طبیعی بود و هرجا لازم بود دستکش سه‎انگشتی را در می‎آوردم و با پنج‎انگشتی نازک گیره می‎گرفتم و رد می‎شدم.

تجربه خوب میانی نزدن در طول‎های پایین‎تر اینجا به ایده‎ای خطرناک تبدیل شده بود و من قانع شده بودم که تا آن طاقچه کوچکِ بالای آبرفتی‎ها یک میانی کافی خواهد بود تا کارگاه را به آنجا منتقل کنیم. همان یک میانی را هم نزدم!

بالای آبرفتیِ دوم اما خبری از طاقچه نبود، یک کف سنگیِ یکپارچه به طول 2 متر با شیب تقریبا 60 درجه و مقداری یخ، منتهی به یک فیس عمودی تا خود آسمان! قبل از این که بررسی دقیق‎تری برای فرار کرده باشم حس بُز آوردن کاملا بر من مستولی شد.

سمت چپ کاملا یخ بود و من برای برنامه امروز منطقه یخی‎ای پیش بینی نکرده بودم پس پیچ یخ هم نداشتیم. سمت راست کف سنگی ادامه پیدا می‎کرد و در واقع در شعاع 5 متری من هیچ میانی‎ای نمی شد کار گذاشت الا پیچ یخ که نداشتیم.
آنقدر مستاصل بودم که با آنکه جواب را می دانستم از یاسر پرسیدم احیانا پیچ یخ برنداشته که گفت "نه اونجا پیچ یخ برای چی؟"

بعد از اینکه به کلی ناامید شدم حساب کردم چقدر طناب دارم و دیدم که تقریبا 8 متر طناب از کارگاه فاصله دارم.

مغزم قفل بود با اینکه کلا آدم خلاقی هستم اما هیچی نمی‎شد از توی این یکی در آورد. 40 دقیقه به همین منوال گذشت هیچ راه دررویی نبود، روزنه بازگشتی هم در کار نبود. خوب فهمیده بودم اشتباهات کوچکی که گاهی انجام می‎دهی و به بدسرانجامی منتهی نمی‎شوند مرا ترغیب به تکرار بیشتر آنها کرده‎اند و حالا یکی از همان اشتباه‎ها به طور بالقوه مرا کشته است.

تمام وقت روی دو گیره کوچک بودم، یک نیشِ کرامپون از هر پا روی گیره بود و سرما هم کم‎کم داشت کار خودش را می‎کرد. خواستم علاج واقعه قبل از وقوع بکنم و در جهتی که بهتر است بپرم که در رفتم و وقتی فیکس شدم فهمیدم که افتاده‎ام.

ابزارهای روی دوشم توی صورتم خورده بود و اولین برخوردم با دیواره روی دست راستم بود. خودم را جمع و جور کردم و دیدم یاسر بالاتر از ابزار حمایت را دو دستی گرفته و من را نگاه می کند. دستم را که خیلی درد می کرد بغل کردم و گفتم "نشکسته، ولی خیلی درد می کنه"

 

 

 

 

عکس اول: در سمت چپ شکاف عریض مسیر تابستان سال 52 و پایین تر روی برف‎ها ما و دو شکاف آبرفتی تیره
عکس دوم: آرنج دست راستی که روز بعد با دو مسکن تا قله همراهی‎ام کرد

ما برای اینکه به قله رسیدیم تشویق شدیم اما این از وظیفه ما نسبت به اشتباهاتی که کردیم و اگر تنها کمی خوش شانس نبودیم نتیجه متفاوت 180 درجه گرفته بودیم کم نمی‎کند.

نوید روزهای خوب کوهنوردی کشور

با نگاهی هرچند اجمالی بر دوره‎های مختلف کوهنوردی ایران در دهه‎های گذشته می‎توان به روشنی دید که در هر دوره‎ای که پتانسیل عددی کوهنوردی بالا بوده رشد کیفی برنامه‎های کوهنوردی کشور در سالهای آتی نیز متاثر از مهره‎های محرک و پیشرو قابل توجه بوده است.

 

 

    صعودهای پرتعداد ایرانیان بر روی هشت‎هزارمتری‎ها در اوایل دهه 90 را همین تعداد بالای روی‎آورندگان به کوهنوردی جدی در اوایل و اواسط دهه 80 رقم زدند.

و قطعا صعودهای خارق‎العاده و بی‎نظیر روی دیواره‎های کشور در دهه 60 از جوانانی که در دهه 50 به دلایلی که موضوع این بحث نیست به کوهنوردی جدی روی آوردند تغذیه شد.

بلاتردید دوره جاری کوهنوردی کشور بالاخص در 3-4 سال اخیر و امروز دوره‎ای خاص به لحاظ حضور پررنگ و پرتعداد جوانان علاقمند به این ورزش است که اثرات زودهنگام آن را میتوان در صعودهای نو و چالش برانگیز امسال و سال گذشته دید.

آنچه در این اثنا بسیار حائز اهمیت است چگونگی جهت‎دهی به حرکت این جمعیت علاقمند و تشنه عصاره ناب کوهنوردی است. با اینکه نقش بنگاه‎های اقتصادی در سوق‎دهی این نسل به سوی برنامه‎های آبکی و صرفا پولساز بسیار قوی است و میتوان اعتراف کرد که برآیند کلی حرکت به  آنسوی بی‎سو متمایل است اما نمی‎توان نقش موثر تک مهره‎های نیک‎اندیش این وادی را هم دست کم گرفت.

مربیان جوانی که هر سال با برنامه‎ای جدید و نو برای جوانترها انگیزه می‎سازند و خود پیشرو و دستگیر خیل عظیمی از آن‎ها بر روی دیواره‎ها و قلل ستبر می‎شوند. اگر نامی از فرشاد میجوجی یا نسیم عشقی می‎برم بدین دلیل است که این دو سمبل این مربیان هستند وگرنه اینها تنها کسانی نیستند که بدون حمایت ارگان‎های دولتی ، بی‎آنکه حتی تقدیر و تشویق شوند یا از قِبَل خوش‎خدمتی برای صاحب‎منصبان کوهنوردی برای خود شرکت و سودی دست و پا کرده باشند بخش زیادی از مسئولیت حفظ اصل کوهنوردی را که همانا قدم نهادن در راهی نو و تربیت جوانترهای علاقمند است به دوش می‎کشند.

تجربه دهه‎های اخیر به روشنی نشان می‎دهد که همواره جریان زلال کوهنوردی راه خود را یافته و خروجی نسل جدید کوهنوردی کشور که مملو از جوانان علاقمند و پیشرو است بسیار پربار خواهد بود. اخبار کوهنوردی را دنبال کنید، بزودی خبرهای صعودهای نو، شکستن مرزهای محدودیت و پیشرفت جهش‎وار کوهنوردی کشورمان را خواهید شنید.


عکس از شرکت سیموند

 

یه الاغ زنده بهتر از یه شیر مرده است!

ارنست شکلتون در دومین تلاش خود برای دستیابی به قطب جنوب  ۱۹۰۶  بیشتر از هر کسی که پیش از او این تلاش را کرده بودند به پایان راه نزدیک شد. او به فاصله ۱۸۰ کیلومتری رسید. ( کل مسیر ۱۳۰۰ کیلومتر است) اما با این حال با در نظر گرفتن شرایط بد تیمش دستور عقب نشینی داد
او پس از بازگشت به خانه حرفی در مورد شکست به همسرش  امیلی نزد.

تنها یک روز بی مقدمه به امیلی گفت  :«عزیزم یک الاغ زنده بهتر از یک شیر مرده‌ست مگه نه؟»
جمله ای که ضرب المثل شد!

وضعیت دماوند، تیر 97

چند نکته در مورد دماوند امسال برای عزیزانی که قصد این قله زیبا از مسیر جنوبی را دارند:

1-برف بیشتری به نسبت تیرماه هر سال در منطقه است اما دما به شکل محسوسی بالاست.

2-قرارگاه پلور منظم تر از همیشه به سرویس دهی به کوهنوردان می پردازد که جای تقدیر دارد.

3-قاطرچی های گوسفندسرا اتحاد را کنار گذاشته و در بازاری رقابتی به نفع کوهنوردان قیمت ها را پایین آورده اند.

4-زباله در مسیر بارگاه و قله بیداد می کند، خبری از فعالیت های زیست محیطی نیست، NGO ها غایبند و تنها ارگان دولتی این امر یعنی کمیته حفظ محیط زیست فدراسیون حتی با چند بنر فرمالیته اظهار وجود نکرده است. 

5-بازار ایجاد کمپ های متعدد برای ورود گردشگران خارجی به جای تقویت کمپهای موجود هم داغ است. مسئولان همین کمیته محیط زیست فدراسیون به طور شبانه روزی در حال تلاش برای تسخیر پناهگاه قدیمی جنوبی دماوند  برای شرکت های خصوصی خود هستند و همین باعث پایین آمدن حس مسئولیت پذیری کوهنوردان در قبال حفظ محیط زیست و بیش از پیش آشفته شدن وضعیت منطقه شده است.

6-مسئولین بارگاه سوم مهدی و حاتم دوست داشتنی با صبوری مثال زدنی با هر قشری تعامل و به ایشان سرویس دهی می کنند.

7-هر دو رودخانه اول و دوم مسیر گوسفندسرا تا بارگاه بسیار پر آب و چشم نواز است.

 

تولد دوازده سالگی

امروز تولد 12 سالگی وبلاگ آیاز است.

سو به کدامین جهت

گاهی هم لازم است که مسیر اشتباه را بروی، وگرنه به پایان نمیرسی
تصمیم برای رفتن یک راه اشتباه اگرچه سخت اما پیدا کردن یک همراه برای آن سخت‌تر و تقریبا ناممکن است

اگر در راه بمانی گم یا تلف شوی همه خواهند گفت ما که گفتیم این راه اشتباه بود
این را خواهند گفت در حالیکه راه درستی که می‌شناسند را نرفته و انتهایش را ندیده‌اند
سرهای خود را تکان خواهند‌داد و همدیگر را تایید خواهندکرد
حتی این را در کتاب‌ها هم خواهند نوشت. و صرفا به نوشتن هم بسنده نخواهندکرد
حتی یک مقدمه پر و پیمان هم به آن خواهند افزود.
حتی کتاب را در روزنامه ها تبلیغ خواهند کرد...
حتی ....

راه‌های درست تنها وقتی معلوم می شود درست‌اند که به انتهایش رسیده باشی
وقتی همه باهم در یک راه هستند نمی‌توان در مورد درستی آن راه سوال کرد مگر آنکه راه اشتباه را انتخاب کرده سوال کند.
او می تواند درستی راه آنها را به چالش بکشد،
و وقتی این‌کار را بکند دیگر دشمن است
ابلیس است
خداوند او را لعنت کند
نفرین ملائک، کائنات، کوه ها، دریاها، ملت ها، قبیله ها آویزه گردنش باشد.

اما...
آنکه با گردن‌آویزی از نفرین زمین و زمان به راه می‌افتد، تک و تنها و به راه اشتباهی که از نظر او تنها راه درست است تن به جاده می‌سپارد خواهد مرد؟ یا خواهد رسید؟

#حیدر بیات
ترجمه آیاز

مسابقات سنگنوردی گرجستان

26 می تا 1ژوئن تورنمنت سنگنوردی گرجستان برگزار شد و با چند مدال رنگین برای سنگنوردان کشورمان به پایان رسید.

نکته‎ای که از لحظه‎ی برگشت به طور مستمر ذهن مرا به خود مشغول کرده مظلومیت سنگنوردان و به طور کلی بیشتر ورزشکاران ماست (نگفتم همه آنها چون فوتبالیست‎ها واقعا در این مورد استثنا هستند).

نمایشی که بچه‎های ما در این مسابقات از خود نشان دادند تقریبا همه بینندگان مسابقه را تحت تاثیر قرار داده بود. سعید صفری، سبحان اقوامی، محمد خانزاد، فرزانه شهروی، سعید قربان‎زاده و سولماز عشقی همگی آنقدر خوب بودند که تحسین همه را برانگیزند اما تفاوت سرعت دوثانیه‎ای علی نجفی با قهرمان معروف گرجی (جاپاریتزه) و صعود بی‎نظیر محمد سلطانی وقتی بارها از من سوال میشد مگر او چند سالش است و من با لبخند می گفتم 16! و دیدن تعجب آنها مرا بیش از هرچیز ذوق‎زده می کرد.

و خوشحال بودم که فقط ذوقم را می‎دیدند و افسوسم را از نگاهم نمیخواندند.
افسوس اینکه علی روزی 16-17 ساعت برای چندرغاز کار می‎کند و عصرها تن خسته خود را به تمرین می‎رساند تا خود را نزدیک سطح 1 جهان بالا نگه دارد.

افسوس اینکه محمد با این سن کمش بیشتر از دو ماه است که تک و تنها دارد با کفش سنگ سوراخ شده و دلار 7 تومنی و کلی مشکلات دیگر میجنگد و حتم دارم حتی در برگشت کسی به استقبال او  ومدال خوشرنگش نخواهد آمد، شاید اصلا هیچ مسئولی در جریان قهرمانی او نباشد.

افسوس اینکه چقدر این محمد و سعید و فرزانه و سولماز و خیلی اسم‎های دیگر محجوب و قوی هستند و نگاه تحسین برانگیز آن‎وری‎ها را بر می‎انگیزند اما محبت و حمایت این وری ها را نه

 

گفتگویی با پیتر هابلر

گفتگویی با پیتر هابلر
Steve house
ترجمه محسن سعیدزاده


نوامبر 2012 در مهمانخانه ‎ای در شهر لیینتس ( Lienz) اتریش من دوساعت ‎و‎نیم از وقتم را صرف گفتگو با قهرمان کوهنوردی شخصی ‎ام کردم، کوهنورد اتریشی پیتر هابلر.

هابلر بیشتر به این دلیل که همطناب رینهولد مسنر در چند رکورد تاریخی در عرصه کوهنوردی بوده است شناخته می شود:

  • صعود 10 ساعته ‎ی رخ شمالی آیگر در سال 1969 (ظاهرا این صعود در بین صعودهای کرده ‎ایِ صورت گرفته تاکنون همچنان یک رکورد است)
  • اولین صعود آلپی یک قله 8000 متری (گاشربروم I در سال 1975)
  • اولین صعود قله اورست بدون اکسیژن کمکی در سال 1978.

هابلری که من دیدم 70 ساله‎ ای خوش اندام با انبوهی از موهای خاکستری بود. بسیار سرزنده صحبت می‎کرد و در واقع این قرار ملاقات را او در این مهمانخانه خاص ترتیب داده بود زیرا معتقد بود اینجا بهترین خوراک goulash (نوعى غذا که با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود) در تیرول را دارد. (خوشمزه و تند بود و با polenta "حریره جو و شاه بلوط "سرو شد.) آنچه در ادامه می خوانید گزیده ‎ای از گفتگوی ماست.

پیتر» من در منطقه زیلر ziller کوه‎های آلپ بسیار تمرین می‎کردم (هابلر در دره زیلر تیرول متولد شده و زندگی می‎کند) روی تیغه ‎های ترکیبی بلند زیادی کار کردم. به این دلیل بود که من همیشه در قسمت‎های ترکیبی مسیر خیلی سریع بودم. برای من هیچ چیز برای تمرین بهتر از آن نبود. شما باید محتاط باشید، بهترین مسیریابی را یاد میگیرید، یاد میگیرید چطور با ریزش ها تا کنید. همچنین من همه تست های لازم برای راهنمای کوهستان شدن را قبول شدم که باعث شد چیزهای زیادی در مورد ایمنی، تکنیک‎های خوب در کار با طناب، یخچال ها و بهمن ها یاد بگیرم. من با افراد دیگری مثل مسنر هم صعودهای دشواری داشتم.

"روزهای تمرینی من همراه بود با دویدن سریع روی تپه‎ های پرشیب و پایین آمدن سریع از آن، تورهای اسکی، من تورهای اسکی زیادی رفتم. ما نشانگر ضربان قلب نداشتیم، کامپیوتر نداشتیم. حالا مردم بیچاره وضع بدی دارند، مجبورند قبل از صعود به هواشناسی توجه کنند، مجبورند به دوستانشان مسیج بفرستند، و بعد چیزی را از اینترنت روی کامپیوترشان دانلود کنند. ولی ما می‎توانستیم فقط روی خود کوه ‎ها تمرکز کنیم، که خیلی خوب بود.

"من هیچ کاری جز کوهنوردی نمی‎کردم، البته که روابط من در زندگی شخصی کم و بیش خجالت ‎آور بود، در زندگی من زنانی بودند که هر وقت از من پرسیدند " من یا کوه؟ جواب من فقط این بود: معذرت میخوام، کوه "

من همیشه لاغر و سبک بودم، حتی هنوز هم همان وزن 16 سالگی ‎ام را دارم، 63 کیلو. فکر می‎کنم این موضوع کمکم کرد که در ارتفاع خیلی دست و پا گیر نباشم. (یرزی) کوکوچکا و (کورت) دیمبرگر کسانی بودند که قبل از اکسپدیشن‎ ها کمی وزن خود را بالا می‎بردند. من از این کار خوشم نمی آمد هیچوقت هم انجامش ندادم.

من مخالف اکسیپدیشن ‎های عریض و طویل بودم، تیم‎های پرتعداد، به استثنای اورست. در اورست من و مسنر عضو یک تیم پرتعداد اتریشی بودیم. اما ما تنها تیمی بودیم که در آن فصل اجازه فعالیت روی اورست را پیدا کردیم. در طول برنامه من فقط 4 تِرِکِر را در بیس ‎کمپ دیدم. در تمام اکسپدیشن‎ هایم من فقط یک همطناب داشتم، بیشترینشان در صعود کانچن جونکا بودند سه نفر، من کوچک بسته شدن تیم‎ ها را دوست داشتم. و علاقمند بودم تا کارها ساده انجام گیرد. ساده!

همیشه با چوب ‎اسکی‎ هایم در کوهنوردی ‎ها و ترکینگ ‎ها حرکت می‎کردم، باعث میشد زانوهایم کمتر آسیب ببینند. به کار راهنمایی کوهستان می‎پرداختم فکر می‎کنم اولین کسی بوده باشم که با اسکی کوه‎ها را بالا میرفت و فرود می‎آمد.

در هیدن‎پیک (گاشربروم I ) سال 1975 ، ما اصلا اهمیتی قائل نبودیم که چه ممکن است سرمان بیاید، دکترها مدام پیش ما می آمدند و در مورد خطر مغزی به ما هشدار می دادند که مثلا وقتی به خانه برگشتیم نمیتوانیم همسر خود را بشناسیم، یا خانه ‎مان را، و چیزهایی نظیر این. من اهمیتی به نظر آن ها نمی‎دادم. تا اینکه سال ها پیش دکتری داشتیم به نام Dr.Raimund Margeriter. که گفت "پیتر، یالا تو می‎تونی از پسش بربیای" سال 1978 او با ما به بیس کمپ اورست آمد. ما می‎دیدیم که شرپا ها در ارتفاعات بالای اورست بدون اکسیژن فعالیت می‎کنند، یا می‎دانستیم که هرمان بول در 1953 نانگاپاربات را بدون استفاده از کپسول اکسیژن صعود کرده بود. Matthias Rebitsch که در 1953 او نیز در ارتفاعات بالای نانگاپاربات بدون اکسیژن حضور داشت می‎گفت که ما می‎توانیم اینکار را انجام دهیم.

وقتی تمام این قهرمانان ما را ترغیب می‎کردند که می‎توانیم از پس آن بربیاییم به این معنی بود که باید تلاش بکنیم. اگر می توانستیم گاشربروم I را با به صورت سرعتی یا اورست را بدون اکسیژن صعود کنیم ما را ارضا می‎کرد بنابراین سخت تمرین می‎کردیم. نه به شیوه علمی، نه مثل الان، اما من عمیقا معتقدم که شیوه تمرینی ‎ام بی نقص بوده این تمرینات باعث شد که من بتوانم همه این کارها را انجام دهم، همین باعث شد که من تا الان زنده بمانم. البته که شانس طرف ما بوده، شانس، دوستان خوب، همنوردان خوب، این مهم ترین بخش بازی است.

موفقیت از نو بنایت می کند، موفقیت تو را بالا می کشد

من و رینهولد در مورد تمریناتمان برای اورست صحبت نکردیم. او هرآنچه فکر می کرد خوب است انجام می‎داد ، می‎دوید، اما کلا خیلی اسکی نمی‎کرد.

پیش از اجرای برنامه اورست (1978) من سخت تمرین می‎کردم. در مدرسه اسکی کار می‎کردم. بیش از 150 مربی آنجا بود و من سرپرست آنها بودم، بایستی هرروز کلاس‎ها را برنامه ‎ریزی می‎کردم. رئیس من تمام زمستان را به من مرخصی داد بنابراین توانستم تمرین کنم. مجبور نبودم کار کنم، هرچند او حقوق مرا پرداخت می‎کرد و تمریناتم را چک می کرد. اغلب روزهای دیگرم را به برگزاری تور اسکی در 2000 متر می‎پرداختم، حتی یک بار در هوای بد یک مسیر خاص را اسکی کردم. هر سه یا چهار روز رئیسم تمریناتم را چک می‎کرد و از من گزارش میخواست. و البته حقوقم را به طور کامل پرداخت می‎کرد. من تناسب اندامم در اورست را مدیون او هست.

Michael Dacher و Peter Hebler بعد از صعود نانگاپاربات (8126 متر) در 1985. عکس از مجموعه Peter Hebler

ما در بیس کمپ اورست ماندیم، ما تنها تیم در منطقه و در مجموع 3 ماه آنجا بودیم. . قبل از حمله نهایی به کمپ 3 در ارتفاع 7200 متر رفتیم. هم ‎هوایی خیلی خوبی کرده بودیم. در 6 ساعت از گردنه جنوبی به قله رسیدیم. تنها یک بار آن هم در گام هیلاری از طناب استفاده کردیم، یک رشته طناب 20 متری همراه داشتیم که با آن یکدیگر را حمایت می‎کردیم.

آن بالا من ترسیده بودم، وحشت زده بودم. سال پیش ازدواج کرده بودم و ما یک بچه داشتیم. خاطرم هست یک بار از طریق یخچال خومبو از بیس‎کمپ به کمپ 6200 متر رفتیم. روز بعد خوب شروع کردیم تا western CWM بالا رفتیم. چادر خود را برپا کردیم و بعد هوا بد شد. بوران شدیدی بود. ما فرصت نکردیم چادر خود را خوب فیکس کنیم و طوفان داشت چادر ما را می‎ترکاند. تمام شب را در حالیکه نشسته و با دست دیواره ‎های چادر را گرفته بودیم سپری کردیم. از ترس به خود ریده بودم. با خودم گفتم اگر آن بالا شرایط همینطور باشد من برمیگردم. روز بعد هوا صاف شد اما به خودم قول دادم که روی این کوه محتاط تر باشم.

سال 78 زمانی که ما در اورست بودیم یعنی خیلی وقت پیش، ما اولین کسانی بودیم که از کفش های پلاستیکی استفاده می‎کردیم، که سبک‎ترین کفش های موجود بودند. لایه داخلی کفش از فوم Avolite بود. شکل‎ دهی به این فوم خیلی سخت بود فوم خیلی ضخیمی بود. کفش ها از مارک Kastinger بودند. کفش های کوفلاخ که بعد آمدند فوم نازک‎تری داشتند ولی نه همانقدر گرم. کفش‎هایی که آنها در اورست استفاده کردند بسیار سنگین تر از چیزی بود که ما داشتیم. تا گردنه جنوبی خیلی آرام بالا رفتیم. وقتی به قله رفتیم من کوله پشتی ام را رها کردم، فلاسک نداشتم، و همینطور آب، فقط یک دوربین. دان سوت (لباس پر سرهمی) خود را پوشیدیم، سبک و گرم درست مثل جهنم! گترهای پوستی داشتیم که مثل یک پوش روی کفشهایمان عمل می‎کرد. و دستکش‎های پشمی ای که ساخت Dachstein اتریش بودند، بسیار گرم.

روی قله خیلی راحت نبودیم. بعد از 15 دقیقه قله را ترک کردم. با سرخوردن پایین می‎آمدم سرخوردن بدون کنترل در آن قسمت شما را به سمت رخ Kangshung منحرف می‎کند بنابراین مجبور بودم پس از هر بار سر خوردن بلند شوم کمی به سمت راست راه بروم و دوباره سر بخورم. با این روش توانستم یک ساعته از قله تا گردنه جنوبی پایین بیایم. شب راحتی نبود. بعد از یک شب سخت و بدون خوابیدن صبح روز بعد دوباره راه افتادیم. در اورست من اصلا حس اینکه صعود تاریخی ‎ای کرده باشم را نداشتم، احتمالا رینهولد می دانست اما من مطلع نبودم. ما می دانستیم سوییسی‎ ها که پیش از این روی یال بوده اند. Weissner در دهه 1930 توانسته بود K2 را بدون استفاده از کپسول اکسیژن صعود کند او فیزیک قدرتمندی داشت، سریع بود و از فکر قوی ‎ای هم بهره‎ مند بود. از خوش اقبالی من بود که چند بار ملاقاتش کردم. Weissner فوق‎العاده بود. کاری که در K2 کرد بی نظیر بود.


Peter Hebler و Steve House بعد از صرف Goulash در مهمانخانه ای در تیرول، لیینتس اتریش، عکس: Steve House

وقتی از برنامه برگشتیم آزمایش طولانی ‎ای را در بیمارستانی در دانشگاه زوریخ روی ما انجام دادند. چندتا از بچه های ما قله را با اکسیژن صعود کرده بودند. شب قبل دقیقا یادم نیست که چند بطری شراب خورده بودم و صبح روز بعد در حال انجام آزمایش بودیم. قبل از اینکه روی تردمیل برویم از عضلات پاهای ما نمونه ‎برداری کردند، آنقدر دردناک بود که بعدش نتوانستیم بدویم. مسخره بود، ما کلی درباره‎اش گفتیم و خندیدیم تا اینکه بالاخره روی تردمیل رفتیم و آزمایش را انجام دادیم. نتایج که آمد رینهولد از همه بدتر بود. سپس ما را به اتاقک فشار بردند. از 6000 متر شروع کردیم. هم‎ هوایی ما ازبین رفته بود. ما باید اسم خود را بلند مثل آواز میخواندیم تا اینکه به 8500 متر رسیدیم. و تمام شد. از اتاقک بیرون آمدیم و آنها نتیجه را به ما نشان دادند. ما نمی‎توانستیم حتی اسم خود را درست بنویسیم. در حالیکه وقتی درون اتاقک بودیم آنها از ما پرسیده بودند که آیا می توانیم اسم خود را صحیح بنویسیم و ما پاسخ داده بودیم بله البته. اما حالا باید میدیدید که چه بر سرمان آمده بود.

خاطرم هست که روی مسیرهای سخت یک سیب و یک هویج با خودم میبردم. دوستانم همبرگر و پنیر می‎آوردند. وقتی آیگر را صعود کردیم یک کوله با خود بالا می‎کشیدیم. یک رشته طناب داشتیم. چهار یا پنج میخ، چند پیچ‎یخ، و کمی پسته و کشمش در جیب‎هایمان بدون آب، چون روی دیواره آب زیاد بود. من خیلی بدخوراک هستم و کلا خیلی غذا نمی خورم (راست میگفت، حتی goulash و polenta ی خود را هم تمام نکرد)

من مردم را به استفاده از همه این چیزهایی که الان دارید ترغیب می‎کنم. من همیشه به صدای بدنم گوش می‎دادم. روش تمرینی ما همیشه صحیح نبود زیرا همیشه با شدت تمام بود. وقتی زیاده ‎روی می‎کردیم مجبور بودیم اندکی کمترش کنیم و وقتی بهتر می‎شدیم دوباره با شدت تمام ادامه می‎دادیم گاهی تا سر حد مرگ خسته می‎شدیم. اما حالا با این همه ابزار و وسایل شما می‎توانید تعداد ضربان قلب خود را ببینید، یا میزان افزایش ارتفاع را. حالا خودم هم از این لوازم استفاده می‎کنم.

چیزی که از کوهنوردی به دست آوردم اعتقاد راسخ به خودم بود. وقتی یک پسربچه بودم نمی‎دانستم که روزی قرار است به هیمالیا بروم. اما این میل و کشش بی‎حدومرز برای قله ‎ها، برای تجربه کردن ، برای راه ‎افتادن و با شرایط مختلف دست‎ وپنجه نرم کردن، جان به در بردن را ممکن کرد. به نظر من وقتی شرایطش پیش می‎ آید هرچه که آن بالا در 8500 متر یا 8800 متر اتفاق می‎افتد، خیلی از این کارها که می‎کنید یا مسنر می‎کند یا من می‎کنم از روی تفکر و تعقل نیست. اتوماتیک ‎وار انجام می‎شود. شما فقط انجامش می‎دهید.

پایین قله کانچن ‎جونکا یک تنوره کوچک وجود دارد ، شاید چهار یا پنج متر بلندی آن باشد. وقتی آنجا بودم آنرا ناخودآگاه و اتوماتیک ‎وار صعود کردم. این بخش اتوماتیکی از تمرینات می‎آید، از صعودهای قبلی شما. بسیاری از وضعیت‎های متتنوعی که داریم را قبلا تجربه کرده‎ایم . بسیاری از این عبورهای اتوماتیک وار است.

درست مثل که هرمان بول که برای صعودش خیلی سخت تمرین کرده بود. او آدم خوب و جالب توجهی بود.

سخت تمرین کن، تا انجا که می توانی لخت ‎تر برو، پیچیده‎ اش نکن، فقط برو و انجامش بده، در پشت زمینه کار تمرین‎های سخت زیادی خوابیده بود حتی برنامه‎ هایی که به عنوان گاید می رفتم نوعی تمرین بود. اغلب موارد بعد از اینکه تیم را به پناهگاه برمیگرداندم باید برای انگشتانم کاری می کردم. یا برای ریه ‎هایم. من هیجوقت در اول صبح‎ها تنبل نبودم. سخت تمرین می‎کردم. تورهای اسکی زیادی رفتم. وقتی تمرین می‎کردم از آن لذت می‎بردم تمرین برای من اصلا یک تلاش طاقت ‎فرسا نبود. از آن نمی ‎رنجیدم و با دیدن پیشرفت خود احساس خوشحالی می‎کردم.

می‎خواهم به جوان‎ها بگویم که با دوستان خوب همراه شوند، کسانی که بتوانند در شرایط بد مقاومت کنند. با Michael Dacher در نانگاپاربات، با رینهولد مسنر و چند تای دیگر وقتی شرایط بد می‎شد تیم قوی‎تر می شد. آنها آرام می‎شدند آنها مواظب اوضاع بودند انها بهترین هم‎طناب‎ ها بودند.

نگاهی به عقب به همه برنامه ‎هایی که اجرا کرده ‎ام شاید به نظر خسته کننده بیاید اما من یک کار را چند بار انجام دادم. در همه برنامه ها، آیگر، ماترهورن، Piller du freney، Grand pillar d’angel ، صعود انفرادی‎ام به Wilder Kaiser ، نمی‎دانستم چه چیز را باید تغییر می‎دادم.

امیدوارم روزی کوهنوردان واقعی‎ ای پا به عرصه بگذارند. امیدوارم. زیرا حالا در اینجا آدم‎های خیلی کمی رو سوی قله‎ ها می‎گیرند. حالا هرکسی را که می‎بینید به سمت صعودهای اسپرت در سالن‎های سنگنوردی می‎رود. هیمالیا همیشه می‎تواند هدف خوبی برای کوهنوردان جوان باشد. هرچند لازم است پیش از آن چند کوه کوچکتر را صعود کنند.

کوهنوردی برای من هیجان بود، حس خوشحالی و لذت که تا به امروز بوده است. من هنوز برای کوهنوردی از شهر بیرون می‎روم دوستش دارم، هنوز دوست دارم بروم آن بالا.


رینهولد مسنر و پیتر هابلر در حال استراحت در کمپ 2ی اورست چند روز قبل از آنکه اولین مردانی باشند که بلندترین قله جهان را بدون اکسیژن کمکی صعود کرده اند. عکس: از مجموعه پیتر هابلر

گام‎های پایانی برای اولین صعود بدون اکسیژن کمکی قله اورست


حق استفاده از متن و تصاویر برای کتاب Training for the new alpinism نوشته steve house محفوظ است.
بالاخص تصاویر که از مجموعه شخصی پیتر هابلر برداشته شده است.

روز کارگر

 


 

آن عکس معروف!

"من"ی که از حقیقت بی خبر است

چند سال پیش تو دانشگاه یه پسری بود که خیلی مشخص مشکلات روانی داشت. به همه ی دخترها به شکل خیلی ناشیانه پیشنهاد میداد. در نهایت، یه دختره که الآنم بچه معروفه، گفت این به زور من و بوسیده و دوره افتادن امضا جمع کنن از همه ی دخترا و در نهایت بردن نامه رو دادن به حراست دانشگاه، من همون موقع یک چیزی براشون نوشتم

"در پاسخ به شکواییه‌ی دوستی و همدلی دوستان دیگر در باب تعرض:

نیچه می‌گوید آن که نمی‌تواند دروغ بگوید، از حقیقت بی خبر است. با خوانشی بی‌ربط، می‌گویم که ما بی‌خبر از حقیقت نیستیم، چرا که با وفاداری تام به ساحت نمادین و ‌فورمالیسم نقد، دروغ می‌گوییم.

دروغ می‌گوییم به عبارتی نقد می‌کنیم. ما از حقیقت باخبریم. اما این دروغ گویی، جفای به ساحت مقدس حقیقت نیست. بلکه از بیخ و بن نشانی است از اشراف کامل به حقیقت. اما حقیقتی که به انگیزه‌های گوناگون آن را پس می‌زنیم. به گفته‌ی نیچه، دروغ گفتن، نشانی از آگاهی به حقیقت است. دروغ گفتن در مورد اینکه ما نمی‌توانیم دروغ بگوییم نیز خود دلالت بر این دارد که ما می‌دانیم که می‌توانیم دروغ بگوییم و دروغ می‌گوییم. ما می‌دانیم که دروغ می‌گوییم. به عبارتی: «همه چیز در من دروغین است».

برگردم به آن مسئله‌ای که مرا به بازگویی این گزاره‌ها برانگیخت. دختری جوان در مورد «خشونت جنسی» افشاگری می‌کند. برای دفاع از خود و دیگری. همگی با او هم دل‌اند و قرار بر آن است که فرد خاطی با واکنشی جمعی از تکرار رفتار خود برحذر داشته شود. می‌دانیم که تبعیض جنسیتی مقوله‌ی کلان تاریخی و اجتماعی است. وظیفه‌ی تبیین‌گر اجتماعی وفادار به حقیقت، به عنوان فردی که می‌داند در بهترین حالت، می‌تواند به دروغ گویی اعتراف کند، در قبال این مقوله‌ی کلان چیست؟ وظیفه‌ی او چیزی است جز اینکه افشا کند چه عواملی از لحاظ اجتماعی و تاریخی در شکل گیری این فرآیند موثرند؟ افشاگری در مورد افشاگرانی که همواره درصددند عاملیت خود را از صحنه‌ی اجتماعی حذف کنند و نوک پیکان را آگاهانه یا ناآگاهانه منحرف می‌کنند، وظیفه‌ی تبیین‌گر وفادار است. تبیین‌گر وفادار می‌داند که «نفرت» چیزی نیست که به ساحت نمادین تعلق داشته باشد. نفرت پدیده‌ای است ذاتا اجتماعی که کارکرد خود را در فرآیند دگرگونی اجتماعی، چه در سطح فردی چه جمعی، پیدا می‌کند. بنابراین، کارکرد نمادین نفرت چیست؟ آیا چیزی است جز فرافکنی نفرت از آن چیزی که واقعا از آن متنفریم؟ آیا چیزی است جز نفرت از اینکه نمی‌توانیم اعتراف کنیم که دروغ می‌گوییم؟ که ما آگاهیم که «پیشنهاد جنسی» به ماهو، اگر درون مایه‌ی رتوریکی باشد برای مثال در لولیتای ناباکوف، ارزنده و سودایی است اما اگر نمود استیصال فردی از ریشه طرد شده و تحقیر شده باشد، مصداقی است از خشونت جنسی؟

مشکل اینجاست که ساحت فرافکنی ما، واقعیت را دو شقه کرده است. واقعیت عینی و ذهنی. ساحت واقعیت عینی که اگر به کیفیت نمادین آن وفادار نباشیم، نمی‌توانیم بازی کنیم. اگر عین همواره به ما دروغ می‌گوید، ما نباید به همدستی با آن اعتراف کنیم. ما در چرخه‌ی پیچیده‌ای از طفره و فرافکنی‌، اعتراف به همدستی و دروغ گویی را به تعویق می‌اندازیم. واقعیت می‌گوید که اگر مردی در شبی تاریک، از ما «یه بوس» بخواهد، بدون ارجاع به متن رقت‌بار معنایی، اجتماعی و تاریخ او، ذاتا «مجرم» و عاملی بی‌بدیل است. اما اگر مردی در روز روشن، تمام تلاش خود را بکند که با بمباران کردن ما به میانجی واژگان پر طمطراق، اکیدا و اکیدا، حرف زدن، اظهار نظر کردن، دانستن، آگاه بودن و موضع گرفتن زن را به تعویق و تاخیر بیندازد، از اساس و از شکم مادر،سودا زده و منوالفکر است. واقعیت نمادین از واقعیت منفصل است. آن را می‌شناسد و به موجودیت‌اش آگاه است، برای همین دروغ می‌گوید. مردان هم از موجودیت زنان آگاه‌اند، برای همین باید آنقدر حرف بزنند، آنقدر به جای آن‌ها و برای آن‌ها و در همدردی با آن‌ها حرف بزنند، تا همه‌ چیز و از جمله واقعیت به تعویق بیافتد. در گامی دیگر، «ما» باید آنقدر حرف بزنیم، نقد کنیم، افشا کنیم، اعتراض کنیم،

تا قربانیان حقیقی هیچ مجالی برای زبان گشودن نداشته باشند. ما باید فضای نمادین زبان را برای تبرئه‌ی خود تسخیر کنیم. هیاهو، لباسی است که بر تن سکوت‌مان می‌پوشانیم. اگر افشا نکنیم، زمان ما را افشا می‌کند. حقیقت به زبان می‌آید. اگر ما نگوییم، زمان به ما می‌گوید که زن به همان اندازه قربانی وضعیت است که مردی که «یه بوس» می‌خواهد، گیرم با کیفیتی از اساس متفاوت، گیرم با رنجی مضاعف. «من» نباید دخالتی در دروغ گویی داشته باشد. «من» باید تلاش کند، عاملیت خود را عاملیتی مثبت جلوه دهد. پس افشا می‌کند، خود را حذف می‌کند. خود را قربانی می‌کند. آن کسی را افشا می‌کند که حریف او و گله‌‌‌اش نمی‌شود. زبان‌اش را نمی‌شناسد و می‌داند که او حقیقتا قربانی است. همه چیز در ما دروغین است. اما شاه لیر، دست آخر چهره حقیقی اطرافیانش را خواهد شناخت."

پاسخی به یک هجو

اصولا هر فعالیتی و یا حتی هر اعلام حضوری نیاز به پاسخگویی دارد، بماند که بسیاری از ما روش محافظه‎کارانه را برمیگزینیم و از خوف آنکه پاسخی ندهیم فعالیت‎های خود را هم روایت نمی‎کنیم یا برای آنکه اشتباهی از ما هویدا نشود گاهی حتی حضور خویش را در عرصه‎ای پنهان می‎کنیم.

اما همین پاسخگویی هم نه همیشه رواست و نه همه‎جا شایسته، به عنوان کسی که 12 سال است وبلاگ‎نویسی می کند و هیچوقت نه محافظه‎کاری کرده و نه از پاسخگویی هراسی داشته به عنوان کسی که لحظه‎لحظه خود را به قضاوت دیگران گذاشته‎ و نشان به آن نشان که اگر نقطه‎ای بود چون کوه بزرگنمایی می‎شد با شرافت زیسته‎ بپذیرید که در جواب کسی که دست به ماشه مدتها در انتظار بوده تا جبران مافات کرده باشد سکوت شاید بهترین پاسخ باشد. جایی که به طرفه‎العینی می‎توان از سکوت عموم استفاده کرده هر حرفی را به هر شکلی گفت و هر چیزی را به هرکسی نسبت داد اصولا "توجه" هم حتی زیادیست. 

ظاهرا جناب بشیرگنجی که همه نقشش در فضای کوهنوردی همین "حاضری" زدن ها در امور این چنینی است و اصولا کار دیگری در کوهنوردی ندارد هم اظهار فضل نموده‎اند.

بزم و عیشتان را برهم نمی‎زنم صرفا اینکه "تغاری بشکند ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه‎لیسان"

توضیحی در مورد دماوند

توضیحی که لازم است در مورد برنامه دماوند اخیرمان عرض کنم:

اولا از اینکه این توضیح را با تاخیر می دهم از دوستانم عذر میخواهم

روز پنجشنبه قرار بود از پناهگاه 4000 مستقیم به سمت قله حرکت کنیم که با توجه به باد شدید و بوران مجبور شدیم در پناهگاه 5000 بمانیم و جمعه به سمت قله حرکت کنیم.

باتوجه به اینکه بایستی در این روز صعود می‎کردیم و بعد مستقیم به روستا برمی‎گشتیم و در همان روز به خانه می‎رسیدیم تا بتوانیم شنبه در محل کار حاضر شویم مجبور شدیم صبح خیلی زود (ساعت 4) و با بیشترین سرعتی که می توانیم به سمت قله حرکت کنیم.

همین باعث شد هم هوای بد صبحگاهی و هم سرعت زیاد به بچه ها فشار مضاعفی تحمیل کند. وقتی به قله رسیدیم ساعت اندکی قبل از 8 بود، هوا بهتر شده بود اما هنوز خیلی سرد بود. گوشی من به محض خارج کردن از جیبم و قبل از آنکه عکسی بگیرد دشارژ و خاموش شد. دوربین عرفان را به کوهنوردی که از جنوبی بالا آمده بود دادیم تا از ما عکسی بگیرد یک عکس گرفت و بعد دوربین هم خاموش شد. البته به ما اطمینان داد که عکس گرفته.

عرفان اصرار داشت که دوربین را در زیر بغلش احیا کند تا بتواند عکس دیگری بگیرد که من به خاطر سردی هوا مخالفت کردم. 

- "من قرار است صعود تو را تایید کنم که می کنم"

آن لحظه فکر نمی کردم خودم هم قرار است برای اثبات صعودم تلاش کنم! بعد عکس را دید و خواست عکس دیگری از خود جای آنچه روی قله داشته جابجا شود و من اشتباه کرده و پذیرفتم. از آنجایی که اصل صعود را مورد مناقشه نمی‎دانستم این کار را به حساب یک وسواس کودکانه در مورد خوش منظر بودن عکس گذاشتم آن موقع فکر نمی کردم اشکالی داشته باشد، قرار هم نبود این موضوع را پنهان کنم فکر کردم اگر کسی سوال کند توضیح می‎دهم و مشکلی پیش نخواهد آمد. شاید اصلی ترین اشتباه من خوش‎خیالی بود که همه مخاطبان من دوستان من هستند، من را می شناسند و شبهه‎ احتمالی شان با توضیح من برطرف خواهد شد.

فوتوشاپ معمولا برای ادعای جعلی صعود است و گمان نمی کردم از دوستان من کسی شبهه‎ای در توانایی من برای صعود دماوند داشته باشد یا فکر کند من قصد ادعای دروغ در مورد چیزی که نیازی به آن ندارم داشته باشم.

قبول دارم که اشتباه کردم و نفس کار بد را به خاطر نیت نه چندان بد تایید کردم. درست است که فوتوشاپ شد اما این فوتوشاپ صرفا برای یک شیطنت کودکانه بود نه آنچه برای ادعای دروغین صعود مرسوم است.

از کسانی که سالهاست از من خوششان نمی آید و فرصتِ بالاخره پیش آمده! را مغتنم شمردند گله‎ای ندارم، من قبلا سر موضوعاتی مثل صعود یخار دوستانم ابوالفضل و حسین با آنها گلاویز شده‎ام و در مورد سوابقشان صحبت کرده‎ام، به سواستفاده از رانت کمیته و آوردن گردشگر بدون پرداخت پرمیت اعتراض کرده‎ و رازهای مگویی را گفته‎ام و در مواقع مقتضی ساکت نبوده‎ام، بدیهی است که حالا با یک اشتباه کوچک، مرا به بالای دار سوق دهند.اما از دوستانم انتظار دارم موضوع را انطور که هست ببینند و انگیزه‎های یک کوهنورد جوان ، آینده‎دار و فوق العاده با اخلاق را نگیرند.

روز کشف اورست!

هفدهم ژانویه را روز "کشف اورست" نامیده‌اند.

در توضیح چگونگی این واقعه می‎خوانیم "در سال 1234 شمسی (1856 میلادی) انجمن جغرافیای سلطنتی بریتانیا پس از اندازه‎گیری قلل مرتفع منطقه هیمالیا و ثبت ارتفاع "قله 15" به رقم 8840 متر به عنوان بلندترین قله جهان آن را به احترام "سر جورج ‎اورست" به نام او نامگذاری کرد.

در ادامه مطلب می‎خوانیم که بومیان نپالی این قله را "ساقاماراتا" و تبتی‌ها "چومولونگما" می‌نامند!

تناقض را ببینید. قله‌ای که ادعا می‌شود تازه کشف شده! قبلا اسم داشته! این ادبیات خودمحورپندارانه اروپایی ست که با تکیه بر پیشرفت صنعتی و تکنولوژیکی‎شان اولین مشاهدات خود را به عنوان "کشف" بشریت قلمداد کرده است.

پس از خواندن این متن یاد داستان اولین سفر اروپایی‎ها به قاره آمریکا و استفاده از اصطلاح "کشف آمریکا" افتادم. روزنامه گاردین در سال 2002 نوشت که یک شهروند اهل شیلی پس از پیاده شدن از هواپیمایی در فرودگاه شهر لندن فریاد برآورده است : "آااای مردم من انلگستان را کشف کردم!"

اهمیت تحقیقات و کار مطالعاتی و میدانی بریتانیایی‎ها در هیمالیا و تلاش برای ثبت شاخصه‎های علمی قلل آن، بر هیچکس پوشیده نیست. اما استفاده از واژه "کشف" برای آنچه آنها انجام داده‎اند چیزی جز بی‎اعتنایی به بومیان هم نیست، بومیان، این قلل را می‎دیده‎اند! همین کافی بود تا انگلیسی‌ها از بلندای تکبر خود پایین می‎آمدند و از واژه کشف استفاده نمی‌کردند.

این روز را که روز به نتیجه رسیدن تلاش‎های 150 ساله تیم تحقیقاتی بریتانیایی است به عنوان "روز شناسایی این قله به عنوان بلندترین قله جهان" گرامی می‎دارم.

 

پی‎نوشت: 

-پیش از این تصور می‌شد قله "کانچن جونگا" بلندترین قله جهان است.
-این روز همچنین یادآور اولین صعود یک دیواره در هیمالیا توسط "دوگال هستون" به سال ۱۳۴۸ (۱۹۷۰) است.

 

بخشی از مصاحبه steve house با پیتر هابلر

من در منطقه‎ی ziller کوه‎های آلپ بسیار تمرین می‎کردم، روی تیغه‎های ترکیبی بلند زیادی رفتم. برای همین بود که همیشه در قسمت‎های ترکیبی مسیرها من سریعتر بودم.

وقتی میخواستم تمرین کنم هیچ چیز برای من بهتر از این مسیرهای ترکیبی نبود روی این تیغه‎ها شما یاد می‎گیرید حین فعالیت سریع محتاط باشید، بهترین مسیریابی را یاد میگیرید، یاد می‎گیرید چطور با ریزش‎ها تا کنید و خیلی چیزهای دیگر.

ما آن موقع‎ها نشانگر ضربان قلب نداشتیم، کامپیوتر نمی‎دانستیم چیست، حالا مردم بیچاره خیلی وضع بدی دارند، مجبورند قبل از صعود به هواشناسی توجه کنند، مجبورند به دوستانشان مسیج بفرستند، و بعد چیزی را از اینترنت روی کامپیوترشان دانلود کنند. ولی ما این مشکلات را نداشتیم و می‎توانستیم فقط روی خود کوه‎ها تمرکز کنیم، این عالی بود.

پیتر هابلر و مایکل داشر بعد از صعود نانگاپاربات در سال 1364

نگاهی به 4 سال ریاست مسعود بیات‎منش بر هیات کوهنوردی زنجان

4 سال دوره‎ی ریاست مسعود بیات‎منش بر هیات کوهنوردی زنجان به اتمام رسید.

بیات‎منش در حالی مسند ریاست هیات زنجان را ترک می‎کند که زمان زیادی را به آن تکیه نکرده بود. پاییز 92 قبول زحمت ایشان خبر خوبی برای اهالی کوهنوردی زنجان بود، تجربه‎ی بد کردستان و یکی دو استان دیگر از جلو نیامدن کوهنوردان و سپردن این مسند به مدیران خارج از حوزه‎ی کوهنوردی، دلسوزان را برآن داشته بود تا از اشخاص مناسب همچون بیات‎منش دعوت به عمل آورند.
کوهنوردی زنجان در این 4 سال دوره‎ی آرامی را تجربه کرد از مناقشات معمول خبری نبود و نظم پایداری در همه‏ی امور آن خودنمایی می کرد.

از مشکلات این دوره هم شاید بتوان به عدم حضور مستقیم و مدیریت نیابتی بیات‎منش اشاره کرد. مدیریتی که به دلیل مشغله زیاد وی به اشخاصی سپرده شده بود که گاه نمی‎توانستند بدون حب و بغض‎ها و مسائل شخصی مسائل را رتق و فتق نمایند. و مجبور بودند برای جبران ضعف مدیریتی خود و به دست آوردن رضایت مدیران اداره ورزش سهم بیشتری از امکانات هیات را به معدودی سفارش شده  اختصاص دهند.

در دوره‎ی بیات‎منش پول بیشتری وارد هیات شد اما بخش عمده‎ی آن در محل مناسبی هزینه نگردید. هرچند تردیدی در نیت پاک و تلاش‎های غیرقابل انکار برای بهبود اوضاع کوهنوردی استان از سوی ایشان وجود ندارد اما عمده‎ی این اعتبارات به دلایلی که عرض شد صرف برنامه های شخصی چند نفر محدود گردید در حالیکه با یک کارشناسی سطحی هم میشد فهمید اگر این اعتبارات با نگاهی جامع‎تر صرف آموزش و ارتقای بدنه‎ی کوهنوردی و سنگنوردی استان می‎شد بازخوردی بسیار مفید‎تر و عمیق‎تر داشت.
منابع زیادی که صرف اجرای برنامه‎ی پربحث لنین93 گردید (فارغ از بی‎ضابطه‎گری‎ها در انتخاب افراد و نوع اجرای اردوها و برنامه‎ی اصلی) اگر صرف آموزش کاربردی و تربیت کوهنوردان با انگیزه می‎شد قطعا نتایجی بسیار بهتر از آنچه اکنون از آن برنامه باقی مانده می‎توانست داشته باشد. لنین سال 96 هم که خود قصه پر دردی‎ست از بی‎مسئولیتی و بی ضابطگی و سواستفاده از انگیزه‎های پاک چند جوان علاقمند و جیب‎دوزی برای همان سفارش‎شده‎ها.

قابل چشم‎پوشی نیست که در 4 سال گذشته وضعیت سنگنوردی و صعودهای ورزشی شرایط بهتری پیدا کرد، شاید به جرات بتوان گفت به اندازه همه سال‎هایی که تاکنون در زنجان سنگنورد تربیت یافته بود تنها در یکی از این سال‎ها از میان افراد علاقمند سنگنورد جذب و به سطوح بالاتر سوق داده شد، تعدد مدال‎ها در حوزه‎ی سنگنوردی، معرفی سنگنوردان بیشتر به مسابقات برون‎مرزی و تربیت قهرمانان از میان همان بدنه و نه صَرف همه امکانات به تک مهره‎ها مبین همین نکته است. از دیگر نکات مثبت قابل اشاره به زعم نگارنده نظم‎دهی و پیشبرد اصولی برگزاری دوره‎ها، استفاده عادلانه از همه‎ی مربیان و تلاش بر افزایش تعداد مربیان استان می باشد. هرچند هنوز استان از نبود مربی خانم در همه سطوح و رشته‎ها رنج می‎برد. به طور کلی ضعف فعالیت‎های هیات کوهنوردی در حوزه‎ی زنان بسیار قابل توجه بود به طوری که همه‎ی فعالیت هیات زنجان در بخش بانوان به اجرای چند برنامه در سطح یک گروه خصوصی و کمترین اثربخشی بر جامعه‎ی زنان کوهنوردان استان محدود می‎شد.

نیات خیر و دلسوزی‎های بیات‎منش می‎توانست با انتخاب افراد مناسب و کارآمد (و نه فرمایشی و تحت امر)برای کمیته‎ها و نیز حذف یکی دو عضو هیات رئیسه که عرصه را برای فعالیت اعضای جوان و باانگیزه حتی در خارج از مجموعه‎ی هیات تنگ می کردند تاثیرات مثبت ماندگاری بر تشکیلات کوهنوردی استان داشته باشد. اما هرکسی که برای مسئولیتی انتخاب می‎شد اجازه اعمال نظر حتی در کوچکترین مسائل کمیته خود را نداشت و خیلی زود میدان فعالیت خالی از افراد متخصص گردید و تقریبا 3 سال از این 4 سال، کل مجموعه هیات با تصمیمات یک نفر و اجرای یک نفر دیگر اداره شد و طبیعیست که در چنین شرایطی با اعمال نفوذ و سهم‎خواهی از بیرون می توان همه‏ی مجموعه‎ی هیات را به خدمت برنامه های شخصی خویش گرفت و از آن بهره برد در حالیکه کوهنوردان فعال و باانگیزه استان سهمی از این توجه و اعتبار دهی هرچند اندک نداشتند و هر روز از تعداد آنان کاسته می شد. تمام اعتباری که رسما به شکل بودجه و یا با تلاش‎های رئیس هیات و برخی دیگر به هیات آمد شاید از نظر بسیاری آنقدری نباشد که نیاز به تحلیل و موشکافی داشته باشد اما همین اعتبارات در جای صحیح می توانست کوهنوردان وسنگنوردان زیادی را تربیت و ارتقا بخشد.

برای مسعود بیات‎منش که با نیات پاکی آمد و اثرات خوبی گذاشت آرزوی موفقیت می کنم.

 

شرح در تصویر

همه باهم براي دماوند

هفته گذشته يك خانم لهستانی را به قله دماوند راهنمايی كردم كه بسياری از قلل معروف پنج و شش هزار متری جهان را صعود كرده بود، با اينكه به سختی پا بر قله گذاشت اما كنايه‌ای به سادگیِ صعود دماوند زد و اينكه اين تنها قله بالای پنج هزار متري اش بوده كه فقط ٢٤٠٠ متر تا قله‌اش كوهپيمايی كرده است.

-اينكه براي صعود يك قله پنج هزار متری زيبا و معروف مثل دماوند لزومی به وجود جاده‌ای تا سه هزار متر نيست -اينكه سيستم باركشی با قاطر بايستی نظم و سامان داشته باشد -اينكه با دريافت مبلغی به عنوان ورودی نبايد اين ذهنيت را در گردشگر دماوند ايجاد كرد كه اين مبلغ بابت حمل زباله‌اش بوده و او را به رها كردن زباله در طبيعت به اميد جمع‌آوری ارگانِ مسئولِ دیگر تشويق كرد

-اينكه هيچ نظارتی هرچند در سطح نازل بر توانايی فردی يا تجهیزات شخص و ظرفیت منطقه قبل از ورود به دماوند وجود ندارد را همه می‌دانيم

اما موضوع اينجاست كه اين مسائل احتمالا دغدغه يك كوهنورد دوستدار كوه و طبيعت است كه بواسطه همين علاقه‌اش رو سوی دماوند می‌گيرد.

اما دماوند غير از كوهنوردان، ميهمانان ديگری نيز دارد؛ کسانی كه برای امرار معاش از بابت حضور كوهنوردان به دامان آن آمده‌اند و از کثرت دغدغه‌های زيست محيطی‌اش آگاهی كافی ندارند. هر دو طيف بنا بر اقتضاي منافع خود (كه يكی حفظ محيط زيست و ديگری غم نان است) حاضر نيست عنان كار را به ديگری بسپارد. در كشمكش ميان كوهنوردان و ذينفعان اقتصادی دماوند، اتحاد شورای شهر و مسئولان منطقه‌ای به عنوان نماينده‌ی طيف مذكور، رودروی فدراسيون كوهنوردی به عنوان نماينده كوهنوردان ايستاده است و تا امروز هم به قدر كافی زورش به زور نماينده‌ی ما چربيده كه تنها دليلش نه فقط پيگيری مجدانه منافع اقلیتی از محلی‌ها كه متحد بودن آنهاست، موضوعی كه ما كوهنوردان از آن بهره‌مند نيستيم.

دليل اين عدم اتحاد بين كوهنوردان و به دنبال آن عدم حمايت از فدراسيون از سوی همه طيف‌های متفاوت كوهنوردان هرچه كه باشد بايستی بپذيريم كه هيچ ارگانی شايسته‌تر از فدراسيون به عنوان متولی امورات دماوند و ديگر مناطق گردشگری كوهنوردی وجود ندارد. متولی دماوند بايد دو فاكتور مهم داشته باشد: دلسوزی و تخصص كه نه شورای شهر رينه، نه سازمان گردشگری و میراث فرهنگی به تنهايی و نه هيچ ارگان ديگری هر دو را با هم ندارند اما فدراسيون كوهنوردی با بدنه‌ای كوهنورد و استخوان شكسته در دامان همين دماوند هم دلسوز اوست و هم تخصص كافی در مسائل زيست‌محيطی ويژه ارتفاعات را داراست.

فقط فدراسيون كوهنوردی است كه می‌تواند از هر گردشگری كه قصد ورود به منطقه را دارد مبلغی را به عنوان ضمانتِ بازگرداندن زباله دريافت و اوضاع نابسمان زباله‌ی دماوند را سامان دهد. همنورد عزيز، شك نكنيد اگر همه باهم يكصدا شويم، هر كدام به حد وسع خود چيزي بنويسيم، يا در اقدامی مشترك همانند آنچه در معدن كرمان و گلجيك زنجان انجام داديم حضوری موثر داشته باشيم آن وقت است که می‌توانيم كفه ترازو را به سمت خود سنگين‌تر كرده و دماوند عزيز را از دست غاصبان بی‌فكرش برهانيم.

فدراسيون كوهنوردی در اين كارزار تنهاست، به لحاظ تشكيلاتی بازوی قدرتمندی ندارد و این نياز به حمايت و عمل جمعی ما را دو چندان می‌کند. تنها بخش مربوط فدراسيون كه همان كميته محيط زيست آن است نیز بدون توجه به دغدغه‌ها و برنامه‌های كلی اين ارگان صرفا مشغول كسب درآمد با استفاده از نامش، بازاريابی گردشگر برای موارد شخصی و گاه حتي ورود گردشگران خارجی با معافيت پرداخت پرميت است. دست به دست هم از نماينده خود در اين كارزار حمايت كنيم.

شك نكنيد كه حضور ما و استفاده از پتانسيل بالای كوهنوردان می‌تواند مقامی بالاتر را مجاب به ورود به مسئله كند و كار را به كاردان بسپارد.

حرف مفت!

خردسال بودم كه به همراه پدر و مادر به روستايي دورافتاده رفته بوديم، فروشنده دوره‌گردي (كه مردم من به آن "اوسون چی" يعني كسی كه با كارها و حرف‌هايش شما را افسون می‌كند) مايعی مانند آب را درون كاسه‌ای چوبی ريخته بود و ادعای می‌كرد سٓم مار است و بابت خاصيت دارويی و اشاره به آن در طب سنتی قيمت گزافی از خريدارش طلب می‌کرد.

او در مقابل هر كسي كه می‌گفت اين آب است و سم نيست پيشنهاد عجيبی می‌داد... اگه آبه بگير سر بكش!

اينجا بود كه تفاوت آنكه حرف مفت ميزد و آنكه به حرفی كه می‌زند اطمينان كامل دارد و حاضر است پای تاوانش بايستد مشخص می‌شد، خب معلوم بود كه همه آن حرف‌ها از جنس همان "حرف مفت" بودند.

ديروز كه روي مسير ايتاليايی‌ها در ديواره علم كوه فعاليت می‌كردم در هر ميانی‌ای اين خاطره برايم يادآوری می‌شد، تقريبا ٥ طولی كه صعود كردم در رفتن يك هوك مساوي بود با پاندولي ٢٠ تا ٣٥ متري و حداقل شكستن دست يا پايي و در هر حركت دستی آن احتمال از جلوی چشمم رد می‌شد اينجاست كه بايد به كاري كه ميكني آنقدر اطمينان داشته باشي كه كمترين ترديد را به خود راه ندهي.

صعود اين مسير مانند برخي از فعاليت‌های كوهنوردی‌مان اطمينان كامل از كاری كه می‌کنيم را طلب می‌كند، اينجا نمی‌شود حرف زد و چون قرار نيست بهايي بابت اين حرف پرداخته شود آسوده خاطر بود و هر حرف گنجيده و نگُنجي! را براحتی به زبان آورد، يعنی كه اينجا جاي حرف مفت نيست.

انقدر جدي كه ٢ طول باقيمانده را به دليل تاريكی و اينكه روی مسير تنها بودم رها كردم تا بروم و از كاری كه قصد انجامش را دارم اطمينان بيشتری پيدا كنم و برگردم

 

 

به کجا می رویم؟

شما نیز اگر مثل من در هفته‌های گذشته به یکی از قلل معروف کشورمان سفر کرده باشید حتما از ازدحام عجیب و خاص امسال در این قلل متعجب شده‌اید. به شلوغی این فصل ساوالان عادت دارم اما با اینکه پناهگاه سهل الوصول شمال‌شرقی را ندیدم از سیل جمعیت غیرقابل باور روی قله و کنار دریاچه سلطان می‌توانستم حدس بزنم که الان در مسیر شمال‌شرقی و حوالی پناهگاه چه خبر است. جمعیتی سیل‌آسا بدون کوچک‌ترین آموزش و تخصص برای حضور در مناطق کوهنوردی.

قطعاً امسال نقطه‌ی عطفی در گسترش این ورزش در بدنه‌ی اجتماع و به تبع آن تجاوز بی‌رویه و بی‌ضابطه آنان در دل مناطق کوهنوردی است این را اخبار و تصاویر ارسالی از علم کوه و جبهه‌های مختلف دماوند و آنچه ماه گذشته در مسیر نسبتا و معمولا کم تردد شمالی دماوند دیدم تایید می‌کند.

حال تصور کنید مایی که سال‌ها وقت و هزینه صرف گسترش این ورزش و جذب کوهنوردان بیشتر به این ورزش کرده‌ایم مناطق کوهنوردی را جولانگاه ناکوهنوردان و عرصه‌ی ضابطه‌آمیز کوهنوردی را خالی از مشتاقان یافته‌ایم. جمعیتی که می‌توانست با اراده‌ی عمومی به سمت آموزش، سازماندهی و کار مفید و با کیفیت کوهنوردی سوق داده شود متآسفانه با ترغیب شرکت‌های منفعت‌جویی که تنها به سود بیشتر فکر می‌کنند در با جاخالی مسئولین امر! حالا به فکر کسب افتخاراتی بالاتر از دریاچه سبلان و محل خروج گاز گوگرد دماوند افتاده است. سرازیر شدن  به سمت قله‌های بدون کمترین بار فنی و کیفی در آنسوی مرزهای کشور و نائل آمدن به برچسب پر طمطراق هیمالیانورد! آن هم در کیلومترها دورتر از هیمالیا و گاه حتی قلل تکراری هشت هزارمتری با کمترین نیازی به خلاقیت، نبوغ یا کارهای فنی دقیق و نوین.

بدیهی است که کوهنوردی ما نیز همچون زندگی عموم مردم جهان از سوی شرکت‌های سودجو و سرمایه‌داران کلان طراحی و نظم‌دهی شود؛ در این بازار مکاره‎، جمعیت سیل آسای رو به گسترش، زامبی‌وار به مناطق کوهنوردی‌مان حمله می‌کنند و سود آن به جیب شرکت‌های سودجو و کسانی که بعضا برنامه‌های ملی و قابل الگوگیری کشور را در این سمت و سو طراحی می‌کنند می‌رود و تنها چیزی که عاید عموم جامعه کوهنوردی می‌شود این است:

1.    تخریب غیرقابل جبران طبیعت توسط کسانی که کوچکترین آموزشی در خصوص چگونگی حفظ آن ندیده‌اند شاید فقط عده ای از آنها دوره‌ای را به اجبار و برای تهیه پیش نیاز مربیگری خود گذرانده باشند که آن‎هم در واقع صرفا گریزی برای ایجاد درآمدِ طراحان این دوره بوده و کمترین اثر واقعی را روی آنان داشته است.

2.    حوادث متعدد و رو به افزایش در مناطق کوهنوردی پر تردد که اگر مسئولیت‌پذیری برخی امدادگران و کوهنوردان منطقه و عملیات و امداد و پیگیری ایشان برای مصدومان  نبود قطعا آمار آن بیشتر از چیزی بود که اعلام می‌شود مثلا فقط در منطقه ساوالان حضور علی کریمی و دیگر دوستان ایشان در هیات کوهنوردی مشگین شهر باعث می‎شود هر ماه یکی دو کشته و ده مصدوم کمتر، در این منطقه روی دستان کوهنوردی کشورمان باشد.

3.    همین حالا که این سطور نگاشته می‌شود قله‌های اتوبوس‎روی  پامیر عرصه جولاندهی کوهنوردانی از نقاط مختلف کشورمان است. تیم های پرتعدادی از نفرات آموزش ندیده و صرفا افتخارطلب و گاه حتی تیم‌های رسمی و منتخب استان‌ها که آن‎هاهم به همان دلایل اقتصادی و پولی در بستن نفرات ضابطه را کنار گذاشته‌اند. این در حالی است که قله‌ها و مسیرهای فنی کوهنوردی و دیواره‌های مهم و معروف کشور سهمی از این جمعیت سودآور ندارند و بخصوص در فصل سرد سال خالی از کوهنوردان هستند و  همین شرایط را برای نظرپردازی‌های مجازی و تحلیل‌های از راه دور بدون حضور در این مناطق و درک واقعی شرایط آنها مهیا می‌کند.
زمستان گذشته فقط یک تیم دو نفره در علم کوه که مهترین منطقه فعالیت فنی کشور است فعالیت کرد،  دیواره‌ها و مناطق فنی دیگر نیز بدین منوال.

بیایید از خود سوال کنیم، هر کدام از ما برای جلوگیری از این رویه ناصواب چه کرده‎ایم؟ برای تربیت خویش و دوستان و اطرافیانمان چه تلاشی کرده‎ایم؟ در بستن تیم‎ها و الگو و انگیزه‎دهی به جوانان چه اقدامی کرده‎ایم؟ جوانان تحت آموزش خود را با چه اهداف و آرمانی بار آورده‎ایم و سهم خود را در اثرگذاری روی نوع نگاه جوانترها به کوهنوردی چگونه ادا کرده‎ایم؟

امید که روزی احساس مسئولیت در قبال کوهنوردی و مناطق کوهنوردی کشورمان به یک امر عمومی بدل شود و هر کوهنوردی اعم از مسئول یا غیر مسئول سهم و دین خود را در جهت دهی صحیح کوهنوردی کشور ادا کند.

-----------------------------------------------------------

در همین رابطه بخوانید:

به نام كوهنوردي به كام جيب هاي پرنشدني!

قهرماني با دستان خالي


ويديو نشان دهنده لحظه ورود استانيسلاو كوكورين به محل برگزاري مسابقات وورد گيم لهستان و ميزان احترام و توجه به او است.

اينجا ببينيد
اما شرايط رضا عليپور كه در فينال تورنمنت گذشته او را برد و ركورد جهان را شكست چگونه است.

كسي كه با يك همراه از ايران به لهستان رفت و با حداقل امكانات حمايتي (در نبود اسپانسر) بار ديگر دو پله بالاتر از كوكورين افسانه اي قهرمان شد.
براستي او تا كي همينقدر انگيزه و توانايي براي قهرمان شدن با دستان خالي را خواهد داشت.

جشنواره ای که دیگر اعتباری ندارد

وظيفه جشنواره تنها ايجاد شور است وگرنه نتيجه اي كه به دست مي آيد واقعا واقعا خيلي مهم نيست، اين را نه حالا كه نام برنامه آزادكوه اعلام نشده مي گويم بلكه چند پست پيش از اين يعني يك ماه پيش گفته بودم. البته وظيفه اي كه جشنواره نتوانست از عهده آن بر بيايد و متاسفانه اعتبار آن آسيب جدي ديد (اعتبار جشنواره این نبوده که مرا تأیید کند یا غرض از این صحبت کم کردن از ارزش کار خوب بچه‌های شایسته‌ی یخار نیست) بلكه اعتبار آن به تمرکز بر مسائل فنی و اصول جشنواره است که نشان داد فاقد آن است. (چه در بخش كوهنوردي و چه در بخش ديواره نوردي)

ديدن اين تصوير بايد حال همه ما را خوب كند ديدن لحظه موفقيت كسي كه ماه ها براي رسيدن به هدف خود تلاش كرده حتما بايد حال همه ما را كه نشستيم و ديديم و گاهي لبخندي به تاييد هم زديم را خوب كند.

 

 

عکس از احسان بشیر گنجی



پی نوشت:
قرار بود این متن را روی سن بخوانم اما از دقایق ابتدایی جشنواره، وضعیت به گونه ای پیش رفت که ترجیح دادم صرفنظر کنم هر چند شاید بد نباشد از تریبون این وبلاگ و نه آن جشنواره به گوش شما برسد:

به نمایندگی از اعضای تیم و مجموعه ای که برای به ثمر رسیدن این برنامه همدلی و همکاری بی نظیری از خود نشان دادند از شما شکر می کنم.
تنها نکته ای که به آن اشاره خواهم کرد این است که هر دو برنامه دیگر شایسته و به اندازه کافی قابل احترام ارزش گذاری هستند و لازم است زحمات آقایان ایرانفر و قهیه ای و همینطور ریاضیات و حیدری پاس داشته شود  تا مبادا نگاه ویژه تر به این برنامه مصدع شایستگی های هر دو برنامه دیگر شده باشد.

همینطور لازم می دانم به طوره ویژه ای از خاص ترین شخص سیستم مدیریتی کوهنوردی ایران جناب آقای زارعی به سبب تمام نیات و تاثیرات مثبت ایشان بر کوهنوردی کشور تشکر کنم.

در قبال دماوند بی مسئولیت نباشیم

پیشتر در مطلبی با عنوان "چاره ای برای دماوند" سه راهکار عملی نوشتم تا اگرچه نتوان حال دماوند را بهتر کرد اما قطعا از بدتر شدن آن جلوگیری می کرد. دماوندی که حالش از یورش  زامبی‎وار کوهنوردان! بالاخص در مسیر جنوبی، پراکندگی گسترده و دور از باور زباله و از بین رفتن پوشش گیاهی بد است.
دو مورد آن شاید بی ربط به بحث این روزهای موضوع "راهبند" در دماوند نیست:

-سادگی صعود و سهل الوصول بودن کسبِ‎ افتخارِ ایستادن روی قله این‎کوه با انتخاب مسیر جنوبی باعث شده تعداد کوهنوردانی که هر ساله به مسیر جنوبی بروند حدود ده برابر مجموع این تعداد برای همه مسیرهای دیگر باشد. برای مرتفع کردن این عدم توازن، تعیین مبلغی بابت پرمیت صعود و حتی حضور در منطقه قطعا موثر و برای دستگاه های مدیریتی سودآور خواهد بود. به نحوی که رقم آن به همین نسبت (ده برابر) برای تشویق به صعودها از مسیرهای دیگر و جلوگیری از صعودهای پرتعداد، بعضا غیر ضروری و دور از صلاحیت از مسیر جنوبی متفاوت باشد.

-لزوم حضور یک راهنمای مجرب محلی در تیم های خارجی از دیگر عوامل کاهش آمار حوادث دماوند و نیز از قِبَل آن امرار معاش کوهنوردانیست که جوانی و منابع خود را صرف یادگیری و آموزش کوهنوردی در دامان همین کوه کرده‎اند.

معتقدم فدراسیون کوهنوردی توانایی برقراری این روال و ملزم کردن کوهنوردان به پرداخت پرمیت (و در نتیجه جلوگیری از تخریب بیشتر دماوند و تهیه امکانات ضروری بیشتر در آن) را دارد.
همانطور که فدراسیون کوهنوردی توانست با جدی گرفتن قانون رعایت پیش‎نیازها برای دریافت مدرک مربیگری، سیل مشتاقان آن را مجبور به ایستادن در صف های طویل و گران‎قیمت دوره های پیش نیاز و بعضا نامربوط نماید شکی نیست که با جدی گرفتن موضوع و پیگیری هایی (همچون موارد مشابه سابق) می تواند دماوند را از کمند راهبندان باج بگیر و غیرمسئول خلاص و صف صدها هزارنفری مشتاق آن را ملزم به پرداخت هزینه بیشتر و رعایت قوانین آن کند.
حقیقت این است که دماوند نیز همچون بقیه کوه‎های هم‎رده خود در جهان نیاز به راهبند دارد اما اینکه این راهبند توسط چه ارگانی و چگونه در سر راه آن قرار بگیرد موضوعیست که نباید به بی‎تفاوتی از کنار آن گذشت.
دماوند را دوست بداریم و در قبال آن احساس مسئولیت کنیم.

 

 

اين درددل خودماني

یک هفته از بازگشت ما از صعود زمستانی دیواره آزادکوه نگذشته بود که با استناد به دو عکس  و یک ویدئوی کوتاه (که تنها مدیای منتشر شده از برنامه آ‎ن‎هم نه رسمی که در صفحه‎ای شخصی و با انگیزه و حس و حال شخصی بودند) کلیت برنامه زیر سوال رفت. هرچند این حرکت و انگیزه‎ی صاحبش برای جامعه کوهنوردی ما بسیار آشنا بود اما نمیشد از اعضای جوان تیم که اغلب به فضای جامعه کوهنوردی کشور و اتفاقات مسبوق به سابقه آن آشنایی نداشتند انتظار نشنیدن و تحت تاثیر قرار نگرفتن داشت.

قبل از آن‎که گزارش، عکس  یا حتی توضیحی ارائه شود حکم شد که صعود از دهلیز صورت گرفته و بنابراین نام آن "صعود دیواره" نیست، عکس ها که به تدریج منتشر شد موضوع عوض شد، این‎بار ثابت گذاری و بعد اولین نبودنِ این صعود و ....و ... که بالاخره گزارش برنامه و تصاویر آن ارائه شد.

ظاهرا همه‎ی تلاش ها برای عدم انتخاب این برنامه در جشنواره صعودهای برتر صورت می‎گرفت اما دریغ که انگیزه‎ی اعضای تیم از اجرای این برنامه فراتر از انتخاب شدن در این جشنواره بوده و اصولا منطقی به نظر نمی رسد که کسی چنین صرف هزینه و وقت و ریسکی را برای به دست آوردن یک عنوان زودگذر به‎‌ جان بخرد. با احترامی که به این جشنواره و برگزار کننده‎گان آن قائلم و وجود آن‎را برای ایجاد انگیزه و دوام شور کوهنوردی های شاخص کشور لازم و موثر می دانم اما باید عرض کنم که آنچه ما طی لحظات سخت و لذتبخش دوران تمرین، حین برنامه و درآن شب های پرغوغا در زیر شلاق تندباد و چادرهای خمیده و اشک های روی قله به‎دست آوردیم با هیچ عنوان و جایزه ای قابل قیاس نیست.

فرد طرح کننده‎ی این مسائل هرچند ظاهرا یک نفر با انگیزه‎های مشخص و آشنا برای جامعه کوهنوردی ما بود اما می‎شد ردِپای مخالفت‎ها و ناراحتی‎های شخصی و بعضا حتی با انگیزه‎های خنده دار اِتنیکی را در تقویت و تحسین ایشان دید و تاسف خورد.

در همین راستا بود که چرایی قرارگیری این برنامه در لیست صعودهای کوهنوردی جشنواره و نه در بخش دیواره‎ی آن مطرح شد؛  جواب مشخص بود: 

آنچه در ایران به نام "کوهنوردی" معروف می‎باشد معادل کلمه "آلپینیسم" است و به‎نظر می‎آید "کوهنوردی" آن طور که از نامش برمی‎آید یعنی "نوردیدن کوه ها" و نه "دیواره ها" که اینطور نیست! در واقع "صعود قله های بلند"ی که در خلال آن "یخچال‎ها"، "دیواره‎ها در زمستان" و "مسیرهای ترکیبی" هم صعود می‎شوند "آلپینیسم" نام می‎گیرند. به همین دلیل است که صعود نانگاپاربات  و ماکالو با دیواره هایشان یا جنوبیِ آناپورنا یا رخِ شمالیِ آیگر یا زمستانی دیواره‎ی علم‎کوه در زمره "آلپینیسم" (کوهنوردی) و نه "بیگ‎وال" یا "اسپورت کلایمبینگ" (دیواره‎نوردی یا صعودهای ورزشی)  قرار می‎گیرند.

مطمئن نیستم که معدود جوانان فعال در عرصه کوهنوردی، زیر حجمه‎ی فشارهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و با این ضربه های انگیزه کُش تا کی بتوانند به فعالیت ادامه دهند اما شکی ندارم که تلاش های منفی، بر علیهِ ته مانده‎ی انگیزه کوهنوردان جوان کشور و سکوت محافظه کارانه صاحبنظران ادامه خواهد داشت و هیچوقت از پا نخواهند نشست.

 

همه آیند و باز ...باز روند... تویی که می مانی.

در یازدهمین سالگرد تولد این وبلاگ هنوز به نوشتنِ آن مشتاقم.

چه روزهایی که  مطالب را روی قله ها، و چه شب هایی قبل از خواب در چادر، یا روی یال ها و حتی وسط دیواره ها و در میان زمین و آسمان با اشتیاق بر روی کاغذ یادداشت کرده ام و به محض دسترسی به اینترنت اینجا نوشته ام. چه درد و دل ها که کرده ام و چه اتفاقات خوب و بد مختلفی را با شما و در میان سطور جاری این وبلاگ تجربه کرده ام.

قبول دارم که همچو سال‎های گذشته با دقت و حرارت کافی نمی‎نویسم و تنها به ثبت نوشته‎های رسمی از قبیل گزارش برنامه‎ها و اطلاعیه‎ها بسنده می کنم؛ که البته دلیل آن بر هیچ‎کس پوشیده نیست وجود شبکه های اجتماعی ای که وظیفه اطلاع رسانی های سریع و انعکاس عکس و پست های روزمره را انجام می دهند.
به زعم من اما این دلایل برای بستن وبلاگ و نقل مکان به نرم‎افزارهای ارتباط جمعی جدید اما ناپایدار کافی نیست. شبکه‎های اجتماعی رایج و پررونق امروز اگرچه با امکانات بسیارِ خود عده بیشتری را جلب کرده‎اند اما همچنان در موضوعِ بسیار مهم «مرجع بودن» و «تحت جستجوی اینترنتی قرار گرفتن» ضعف دارند. بنابراین مهم است که وبلاگ های خود را به عنوان مرجع اصلی مطالب خود حفظ و از شبکه های اجتماعی برای انعکاس مطالب آنها بهره بگیریم.

همچنین نمی توانم ناراحتی‎ام را از متروک شدن وبلاگ‎های خوبی که سالها خواننده‎شان بوده و پیگیری‎شان را کرده ام پنهان کنم.

از دیگر دلایل من برای اصرارِ بر نوشتن در وبلاگ، اصالت و پایداری آن است همان چیزی که در "وی‎چت" و "وایبر" و "فیسبوک" نبود و قطعا در "تلگرام" و "اینستاگرام" نیز نخواهد ماند.

همه آیند و باز ...باز روند... تویی که می مانی.

 


از اینکه پس از یازده سال هنوز اینجا را می خوانید خوشحالم و حضورتان را در سالروز تولد «وبلاگ آیاز»  پاس می‎دارم.

 

پیشنهاد ثبت روز 29 اردیبهشت به عنوان روز ملی کوهنوردی

بیشترین زمان برای صعود به ۱۴ قله‌ ۸ هزارمتری ۲۵ سال طول کشیده است. «ماریو پانزری» کوهنورد ایتالیایی از سال  ۱۹۸۸ تا ۲۰۱۲ میلادی این ۱۴ قله را فتح کرد و در ۴۸ سالگی وارد باشگاه هشت‌هزارتایی‌ها شد. عظیم می توانست از این لحاظ یک رکورد سنی بر جا بگذارد ولی متاسفانه شانس با او یار نبود و در دو سه سال پیاپی اتفاقات ناگواری از جمله زلزله مهیب نپال و بهمن عظیم بیس کمپ اورست و حادثه کشته شدن شرپاها در مسیر ثابت گذاری لوتسه، باعث شد تا این زمان به تاخیر بیافتد و بنایراین عظیم نتوانست رکورد دار سنی فاتح هر ۱۴ قله بالای هشت هزار متری باشد. او بهترین سن شروع هیمالیانوردی را از ۳۰ سالگی میداند.

برای اینکه به سخت کوشی و استقامت بالای این قهرمان کوهنوردی پی ببریم کافی ست به این نکته اشاره کنیم که عظیم قیچی ساز از معدود کوهنوردان دنیا ست که از سال های ۸۹ تا ۹۲ یعنی در طول ۴ سال ۱۰ قله بالای هشت هزار متری را صعود کرده که در سال های ۹۰ و ۹۱ هر سال سه قله صعود کرده بود که این خود یک رکورد در صعود قلل بالای هشت هزار متری برای او محسوب می شود.

-آلپ سولدوز

 

 

من نیز از پیشنهاد خانه کوهنوردان برای نام گذاری ۲۹ اردیبهشت به عنوان روز ملی کوهنوردی و نام عظیم قیچی ساز به عنوان کوهنورد ملی استقبال می کنم.
لینک کمپین

چهره آدم ترسو

 

+چهره آدم ترسو چه شکلیه؟

-شبیه پشت سرش، وقتی داره از نبرد فرار می کنه...!

دیالوگی از فیلم house of cards

 

جنوبی ساوالان، آلوارس

او میخواست چيزي را پس بدهد كه هيچگاه ندزديده بود!

"هفته پیش رو مطالب بسیاری در مورد «یولی» نوشته خواهد شد.

در مورد مردی که برای  نسل‎ها الهام بخش بوده است، کسی که در کوهنوردی یک شاهکار به شمار می رفت  شاید بیش از هر انسان دیگری که تاکنون پا بر روی این کره خاکی گذاشته است. اما یولی ای که من می‎شناختم، قدری متفاوت بود.  

کسی که در کل دوران شکل‎گیری شخصیتش از شروع تبدیل شدن به ماشین سوئیسی تا شکار شدن توسط رسانه ها و تحت فشار عموم قرار گرفتن‎اش را شاهد بودم. تلاشی مدام برای یافتن تعادلی غیرممکن بین رو راست بودن با خود به عنوان یک کوهنورد و تلاش برای نیل به شخصیتی که برای انسانهای دیگر الهام بخش باشد. زیرا در نهایت او به مردم عشق می ورزید.

او مثال بارزی از یک انسان فروتن و صادق در جهانِ به‎غایت خودمحور و خودبین امروزی بود. کسی که ناجوانمردانه در معرض انتقادهای تند قرار گرفت و همین باعث رنجش قلبی او شد، بسیار بیشتر از آنچه که کسی بتواند درکش کند.

او هیچوقت نتوانست تحت تاثیر فشارهایی  که به او وارد می شد قرار  نگیرد فشارهایی  با اتهام های بی اساس از سوی کسانی که نمی توانستند باور کنند آنچه از نظر آنها ناممکن است به فعل تبدیل شده است، ساده بود چون آنها هیچوقت شاهد جزییات صعود او نبودند.

تراورس لوتسه-اورست جلوی چشم جهانیان به نحوی رهایی او از این فشار ها بود.

او قرار بود با این کار توانایی خود را اثبات کند، چیزی که هرگز ضرورت نداشت"

-از صفحه فيسبوك jon griffith. دوست نزديك يولي اشتك



حقيقت اين است كه بالا رفتن هزينه دارد هزينه ي به جان خريدن تنگ نظري ها. در اين ميان،  انتظارِ نداشتن لغزش و تحت تاثير قرار نگرفتن،  انتظارِ سنگيني ست، حتي از شخصيت محكمي چون يولي اشتك

شايد صدور حكم قطعي با اين مضمون كه او تحت تاثير تنگ نظري هايي كه بر او با زير سوال بردن كاري كه در آناپورنا كرده بود روا داشته بودند دست به يك قمار با ريسك بالا زده است صحيح نباشد اما با اتكا به اشاره «جان گريفيت» به اين موضوع، شخصی که دوست نزديك يولي اشتك بود لاااقل مي توان بر اين نكته بسنده كرد كه  اشتك گام در مسيري گذاشت تا چيزي را پس بدهد كه هيچگاه ندزديده بود.!

متاسفانه هيچوقت نمي توان نه اميدي به پايان "تنگ نظري " ها داشت و نه "تحت تاثير قرار نگرفتن سابجكت ها و خارج نشدن از مدار منطقي" شان

گشایش مسیر "کیومرث" روی دیواره آزادکوه

تصریح می کنیم که از نظر ما او انسان شریفی ست! و بنیان شرافت از نظر من بر ستونهای  صداقت و صراحت و یک رنگی و عدم تزویر بنا شده.

تصریح می کنیم که از نظر ما در کوهنوردی منشا اثر بوده وبخشی از جریان فنی کوهنوردی امروز وامدار اوست.

او  امروز هفتاد ساله است و با کارنامه ای که در گذشته برای خود فراهم آورده می تواند اکنون  بر کنار بنشیند و گردن فراز کند و تحسین شود و برای خود احترام بخرد بشرط آنکه  دم نزند و با بزرگان گلاویز نشود و در میهمانیها بعنوان پیشکسوت کوهنوردی با لباسی آراسته و محاسنی آراسته و صد البته کلماتی فاخر و آراسته از آنچه برای کوهنوردی کرده بگوید ، و لوح سپاس و تقدیر بخاطر یک عمر فعالیت ورزشی از مسئولین ورزش کشور دریافت کند. و سکه بگیرد و وام بستاند  و ..

از نظر ما او انسانی شریف است از آن سو که در این آوردگاه بی قهرمان از خودش دارد هزینه می کند  بی آنکه سودی در این میان برای خودش برده باشد.  او چیزی از کوهنوردی ندزدیده، عمری را با کوه و در کوه گذرانده و به آداب مزورانه و مالوف ما در ارتباطات شهری مان که در ظاهر نرم و چاپلوسانه سخن گفتن است و در خفا طناب دار  یکدیگر را  بافتن ،  خو نگرفته است.

او کلامش تیز وتند و صریح و گزنده است  . همانگونه که طبیعت صریح و تیز و گزنده است .ولی تصریح می کنیم که کیومرث بابازاده از نظر ما انسانی شریف است از آن سو که جامه ی تزویر نمی پوشد و سیاست نمی ورزد...
و ما این صعود را به او تقدیم می کنیم و این مسیر را به نام کیومرث نامگذاری می کنیم.
به پاسداشت شرافت که گوهری خدشته نابردار است!

و به پاسداشت یک عمر اثرگذاری ایشان در کوهنوردی فنی کشور

 با تشکر از احسان بشیرگنجی عزیر به سبب تهیه متن و هماهنگی های جلسه


 

گزارش این جلسه و تصاویر بیشتر از آن را در کوهنامه بخوانید

گفتگویی با محمد نظر، اولین صعود کننده دیواره آزادکوه

-"هومن اون میخ نیست؟"

-"کو کجا؟"

-"اوناها زیر اون منقاریه، بالای سبزه"

-"نه بابا میخ کجا بود"

-"آقا میخه ببین!"

-"عه آره میخه، یه طنابچه هم بالاترش هست انگار "

 

ابتدا فکر کردم همان مسیری باشد که اوایل دهه 70 توسط مرحوم عباس جعفری گشایش شده اما وقتی دیوار نوشته بالای دهلیز را دیدم متوجه شدم این مسیر دیگری‌ست. هرچند نوشته رنگ و رو رفته، دو دهه قبل‌تر و سال 52 را آدرس می‌داد اما باور نکردم و گذاشتم به حساب ناخوانا بودن نوشته. طول‌های بالاتر پس از پله دوم در محلی که برج نامیدیم دوباره میخ‌ها را دیدیم که در موازات مسیر ما به صورت سریالی به درون دهلیزی خزیده بود و سر از قله در می‌آورد.

 

 

وقتی می‌شنوم که به یک تماس از سوی کسی که نمی‌شناسد جواب داده و قرار ملاقات گذاشته است تحت تاثیر قرار می‌گیرم. می‌گوید که در پیست اسکی توچال کار می‌کند و می‌تواند پس از اتمام کارش عصر روز جمعه ما را در بام شهر تهران ببیند. ساعتی زودتر به محل مورد نظر می‌رویم و منتظرش می‌شویم. سوال‌های بسیاری در ذهن دارم که هنوز نتوانسته‎ام با ترتیب موردنظرم آن‌ها را کنار هم بچینم و نمی‌دانم چطور آن‌ها را از او بپرسم تا از مدار سخن خارج نشود. تصور صعود این دیواره با ابزار، امکانات و آموزش‌های 43 سال پیش برایم سخت است.

 

از راه می‌رسد و آنسوی میز می‌نشیند چیزی که از همان ابتدا نظر من را به خود جلب می‌کند اینقدر راحت سخن گفتن از کاریست که در زمان خود اتفاقی عجیب به نظر می‌آمده،  برگه سوال‌هایم را به کناری می‌گذارم و فقط گوش می‌دهم:

 

"کوهنوردانی از کلوپ‌های مختلف، بارها برای صعود این دیواره تلاش کرده بودند. آن سالی که ما خیلی به این دیواره فکر می‌کردیم یکی از اعضای تیم کانون کوهنوردان (آقای خلج) از روی این دیواره پرت شد و پایش شکست. سال 48 هم یک تیم ژاپنی رفت و تلاش خوبی کرد اما آن‌ها هم با مجروح برگشتند. همه این‌ها باعث شد مصمم‌تر شویم. تیم ما متشکل از کوهنوردان کانون، گروه فلز مکانیک و گروه سبلان بود و من هم به عنوان مربی فدراسیون همراه شده بودم.

همانجا فضا کمی رقابتی شد و بچه‌های کانون به سرپرستی حسین صادقی زودتر کار خود را شروع کردند. تا ظهر فعالیت کردند و چند طول سخت را همان ابتدای دیواره گشایش کردند اما برگشتند و گفتند قابل صعود نیست. من و مرحوم ناصر گارسچی که از گروه فلز مکانیک بود همطناب بودیم. من سرطناب بودم و گاهی به صعود ته طناب او هم کمک می‌کردم که بالا بیاید. پس از صعود پله اول به دیواره یخی خوردیم و چون وسیله نداشتیم ناچار برگشتیم.

مستقیم رفتیم فدراسیون و از آقای فیضی که آن زمان مسئول انبار فدراسیون بودند پیچ و تبر یخ گرفتیم. رئیس فدراسیون وقت آقای مهندس نوروزی بودند، 2 حلقه طناب وایکینگ و چند میخ دادند و گفتند مسیر را ثابت بکشید تا کوهنوردان دیگری بعد از شما هم بتوانند روی مسیر بروند و تلاش کنند. اما از ما خواسته شد پیچ یخ‎ها را برگردانیم چون به‎هرحال در پایین و بالا شدن دما روی یخ نمی ماند و می‌افتاد. کرامپون‌هایی که گرفتیم فقط پنجه بودند.

هفته بعد عازم منطقه شدیم. این بار بچه‌های کانون نیامدند از جمله آقای خانی که کوهنورد خوبی هم بود. کُرده‌ای که در نظر گرفته بودم شامل من و ناصر گارسچی خدا بیامرز می‌شد هرچند تیم پشتیبان پر تعدادی هم کنار ما بود که یک روز زودتر از ما بالا رفتند و کمپ را برقرار کردند. ما یک روز دیرتر از روستا راه افتادیم. از ما خواسته شد به این دلیل که در تلاش اول تیم کانون هم حضور داشته یکی از اعضای کانون به نام آقای مهدی سلطانی که جوان 18-19 ساله ای بود را وارد کُرده کنیم که قبول کردیم.

ساعت 7 صبح پای دیواره بودیم. روی طناب‌هایی که از تلاش قبل ثابت گذاشته بودیم یومار زدیم و به منطقه یخی رسیدیم. حین صعود تصمیم می‌گرفتیم که میخ‌ها را کجا جا بگذاریم و ثابت‌ها را کجا بکشیم. حدود 30-40 میخ که از اتریش به فدراسیون آمده بودند و چند میخ دست ساز دیگر که مرحوم گارسچی ساخته بود را جا گذاشتیم. میخ‌های ناودانی، برگی و غیره. جاهای سخت من میخ می‌زدم و به ناصر می‌گفتم "این یکی رو بزار بمونه" و روی مسیر باقی می‌ماند.

-آقای نظر من یکی از میخ‌های شما را برای یادگاری برداشتم، یک میخ برگی Cassin

 

آره اون موقع‌ها از این میخ ها زیاد داشتیم تو فدراسیون

هرچند زمان ما میخ هم خیلی کم بود و هم قیمت زیادی داشت. بیشتر میخ‌هایی را که ناصر درست می‌کرد را در تمرین‌ها و کلاس‌هایی که تیم پیشرو در پلخواب و بندیخچال برگزار می‌کرد استفاده می‌کردیم و بعد درمی‌آوردیم.

بیسیم نداشتیم،  طول‌های بالاتر ما صدای بچه‌ها را از پای دیواره می‌شنیدیم اما آن‌ها صدای ما را نمی‌شنیدند و از ما می‌خواستند اگر حالمان خوب است سنگی به سمت چپ خود پرت کنیم و اینطور ارتباط برقرار می‌کردیم.

سرپرست برنامه آقای حسین صادقی بود. نزدیک ظهر بود که برای استراحت بالای پله دوم توقف کردیم؛ کوله‌ای که برایمان آماده کرده بودند که در صعود همراه داشته باشیم را باز کردیم و دیدیم که هیچ غذایی داخلش نیست. اشتباهی بزرگی رخ داده بود. چراغ قوه هم باطری نداشت. وقتی دیدیم غذایی نداریم ناصر پرسید چکار کنیم گفتم صعود می‌کنیم حتی شده با شکم خالی، گفت من کمی پسته هم دارم شاید 200 گرم بود که تقسیم کردیم و باهم خوردیم. دیواره را با یک کمپوت گیلاس و یک مشت پسته که ته کوله ناصر بود صعود کردیم.

کار را ادامه دادیم و کم کم هوا تاریک شد. چراغ قوه، باطری نداشت و گاهی ابر هم جلوی نور مهتاب را می‌گرفت. بعضا روی گیره ناخنی یا زیر کلاهک در شرایط سخت منتظر می‌ماندم ابر کنار برود و زیر نور مهتاب بتوانم بالاتر را ببینم و دوباره حرکت کنم. شاید 30 درصد مسیر را کورمال و با دست کشیدن روی سنگ صعود کردیم. آقای سلطانی خدابیامرز خب کم سن و سال بود و تجربه عمودی زیادی هم نداشت. شاگرد خودم بود در دوره کارآموزی و به روحیه‌اش آشنا بودم. در یک قسمت خطرناک هیجان زده شد و ترس برش داشت و خودحمایتش را از کارگاه باز کرد. دیدم ناصر داد می‌زند :" این پسره احمق خودش رو آزاد کرده میگه من تکون نمی‌خورم از اینجا چیکار کنم؟" مجبور شدم از میانه طول پایین بیام و دو تا بزنم تو صورتش  بهش شک بدم و تا آرام شود، خودحمایتش را دوباره در کارگاه انداختم و بالا رفتم.

حین صعود کم میانی می‌زدم، کلا به این شکل صعود عادت داشتم.  وقت کمتری را صرف میانی زدن می‌کردم و بیشتر صعود می‌کردم. ناصر خدابیامرز داد می‌زد "من زن و بچه دارم به اونا رحم کن، یه میخ بزن"

به طور معمول در هر 6-7 متر یک میخ می‌کوبیدم اما دوست داشتم مسیر زودتر تمام شود چون وضعیت خطرناکی برایمان بوجود آمده بود. نداشتن غذا و چراغ قوه و گاه ابری شدن هوا شرایط خاصی رقم زده بود.

 

بالاخره 2 صبح دیواره را تمام کردیم. 19 ساعت تلاش بی وقفه ما را به بالای دیواره رساند. یادم هست که دیگر بنیه‌ای نداشتم، به ناصر گفتم "از اینجا به بعدش تو منو ببر پایین من دیگه خالی‌ام". کل مسیر را من سرطناب رفته بودم و انرژی‌ای برایم باقی نمانده بود. با همان شیوه ارتباط توانستیم به بچه‌های پایین بگوییم صعود کرده‌ایم و فردای آن روز آن‌ها روی سنگ اسم بچه‌ها را نوشته بودند. از آنسوی قله پایین رفتیم، هوا هم سرد شده بود و هرجا لای سنگ، جای مناسبی پیدا می‌کردیم من و مهدی داخل می‌رفتیم و ناصر با بدنش ورودی آن را مصدود می‌کرد تا ما که بهم چسبیده بودیم کمی گرم شویم و استراحت کنیم و بعد باز راه می‌افتادیم. سپیده زده بود که دیدیم تیمی از مسیر نرمال از کنار رودخانه بالا می‌آید. حمید مرتضوی را شناختم که سرپرستشان بود. بچه‌ها پس از اطمینان از صعود ما کمپ را به جمع و به سمت روستای کلاک منتقل کرده و به این تیم خبر داده بودند، بنابراین این تیم انتظار دیدن ما را داشت. تا به ما رسیدند ناصر غذا خواست و گفتند در جریانیم و غذا آورده بودند. نان و خرمایی خوردیم و کمی جان گرفتیم. دکتر دندانپزشکی در این تیم بود که یادم هست سنگنورد نبود ولی کوهنورد خوبی بود خیلی هم بذله‌گو و آدم شادی بود جلوتر رفت و گوسفندی از روستا گرفت و پیش پای ما قربانی کرد.

آقای صادقی گفت من خانه ای در بندر پهلوی (انزلی کنونی) دارم که می‌توانیم برویم و آنجا جشنی بگیریم و خستگی صعود را از تن به در کنیم. بچه هایی که عجله برای برگشت داشتند جدا شدند من هم اصرار داشتم اول به تلفنخانه برویم و خبر سلامتی خودمان را به تهران بدهیم، همینکار را کردیم و و بعد به اتفاق به منزل ایشان در بندر پهلوی رفتیم.

 

-قبل از صعود اطلاعات اولیه خود را در مورد دیواره، منطقه و چگونگی دسترسی چطور به دست آوردید؟

اطلاعات را از کانون گرفته بودیم، چون آنها چند بار تلاش کرده بودند.

 

از تفاوت‌های کوهنوردی زمان خود با امروز بگویید، از اتفاقات جالب صعودهایتان:

من چند ماه بعد از این صعود از ایران رفتم و تا مدت‌ها فعالیت چندانی هم نداشتم

آن موقع‌ها هرکسی هم‌پایی داشت که باهم جور بودند و در صعودها همراه می‌شدند. من هم‌طنابی داشتم به نام آقای علی نوری که یک‎سال از من کوچکتر بود و متأسفانه در شلوغی‌های انقلاب گم و گور شد. اواخر هم‌طنابی‌مان ازدواج کرده بود و کمتر برنامه می‌آمد. وقتی می‌خواستیم برویم شیرپلا از سمت دیواره می‌رفتیم و خیلی سریع بودیم. یک تکه طناب داشتیم که یک سر آن به من و سردیگرش به علی وصل بود، همین! که اگر یکی رفت دیگری هم با او برود. صعودهای والتر بوناتی را می‌دیدیم و دوست داشتیم مثل او صعودهای انفرادی انجام دهیم. ولی علم این کار سخت و اغلب ناقص به ایران می‌آمد.

اجازه بدهید در مورد یک اتفاق جالب برایتان بگویم. زمان ما کارابین و ابزار خیلی سخت پیدا می‌شد و هر کسی دسترسی به ابزار نداشت. یک روز وسط هفته که برای سنگنوردی به اطراف شیرپلا رفته بودیم بالاتر از قهوه‌خانه احمد که الان پناهگاهی هم آنجا ساخته شده (شروین) سه کلاهک روی هم وجود داشت که رویش کار می‌کردیم. کارابین نداشتیم، میخ می‌کوبیدیم؛ تکه طناب 5 میلی متری برمی‌داشتیم،  یک گره‌اش را می‌زدیم و پس از عبور طناب اصلی از آن گره دوم را هم می‌زدیم و تکه طناب می‌شد حلقه واسط بین طناب اصلی و میخ، کاری که کارابین باید انجام دهد، حین چنین صعودی بودیم که من افتادم و طنابچه بیست سانتی کش آمد و حدود یک متر شد و باعث شد من متراژ خیلی زیادی پاندول شوم. باز کردیم و پایین آمدیم و در قهوه خانه نشستیم. آن زمان یک پاسگاه امداد هم آنجا بود. روی تخت نشسته بودیم یک آقای سوئیسی که خلبان بود و کوهنوردی هم می‌کرد و برای استراحت بین پروازش برای تفریح به اینجا آمده بود روی تخت روبرویی ما نشست و طنابچه کش آمده را در دست ما نگاه می‌کرد و درباره اتفاقی که افتاده بود پرسید. انگلیسی را خوب صحبت می‌کرد و علی هم چون از کودکی در مدرسه دو زبانه درس خوانده بود انگلیسی می‌دانست. بعد از ما آدرس و شماره تلفن گرفت. خانه ما تلفن نداشت علی شماره تلفن خانه‌اش را داد و او رفت. هفته بعد در پرواز بعدی‌اش که به تهران آمده بود زنگ زد و ما رفتیم پیشش. در هتل اینترنشنال بود. با علی رفتیم آنجا و یک کیسه گذاشت روبروی ما.

60 تا کارابین بوناتی مدرن که تا بحال ندیده بودیم داخل کیسه بود. کارابین‌ها به رنگ فلز بودند و دهانه بازشوی قرمز رنگ داشتند که فوق العاده زیبا و محسور کننده بود. گفت من با شرکت سازنده در مورد شما صحبت کرده‌ام و توانسته‌ام آن‌ها را به قیمت هر عدد یک دلار برایتان بخرم. دلار آن موقع 7 تومان بود.

  ما البته چنین پولی نداشتیم. 15 تا از آنها را به عنوان کادو بدون دریافت پول به ما داد و قرار شد بقیه را به همان قیمت یک دلار که در برابر قیمت واقعی‌اش ناچیز بود به دوستانمان بفروشیم و پول را به او برگردانیم. پیش آقای حسین ادیبی دبیر خانه کوهنورد رفتیم و 20 کارابین را به قیمت 2 دلار به او فروختیم. او هم راضی بود چون این کارابین را به قیمت 10 دلار هم نمی توانست از جایی گیر بیاورد.  توانستیم با سودی که کرده بودیم 20 تای بقیه کارابین‌ها را هم برداریم. من و علی هرکدام با داشتن 18 کارابین بوناتی نو از خوشبخت‌ترین کوهنوردان آن روزهای ایران بودیم.

 

ناصر موقع ساخت جانپناه سنگی توچال خیلی کمک کرد من هم وقتی داشتند جانپناه فلزی را می‌ساختند رفتم و کمک کردم؛ دکتر اردلان ورقه‌های فلزی را از ایتالیا آورده بود و اهدا کرد.

ناصر کارهای ابداعی در رابطه با ابزارها زیاد می‌کرد. برای فی‎فی سر پله رکاب‌ها دسته درست کرده بود که می‌شد با دست بگیری و در کارابین بیاندازی حتی وقتی از میانی دور بودیم روی گیره می‌گذاشتیم موقتا رویش می‌رفتیم که بعدها متوجه شدیم اصلا تکنیکی برای صعودهای نو است. یک بار هم آمد و گفت رول پلاک درست کرده‌ام، از جایی شنیده و یاد گرفته بود، رولی به شکل پی که انتهایش را برش داده و النگویی به آن اضافه کرده بود که بعد از اینکه درون سنگ سوراخ شده می‌رفت در پایان با دو فشار دیگر النگو باز می‌شد و مانع از درآمدن رول از سوراخ میشد که شنیده‌ام هنوز این متد برای تولید رول‌ها استفاده می شود. چند جلسه باهم رفتیم با مته دستی زیر کلاهک بند یخچال [آلبرت] و رول می‌کوبیدیم و برای رول‌های جدید ایده می‌دادیم.

 

چه توصیه‎ای به کوهنوردان جوان امروز دارید؟

کار گشایش با صعود مسیر گشایش شده خیلی متفاوت است. پیشنهاد می کنم جوان هایی که می‌خواهند کارهای بزرگتری انجام دهند از لاک خود بیرون بیایند و بروند سمت گشایش. گشایش کاری کاملا متفاوت است. مسیری که صعود نشده و نقاط خطر، ریزش، استراحت و کراکس آن مشخص نشده به هیچوجه قابل مقایسه با صعود تکراری نیست. اینکه نمی‌دانی اگر روی این گیره بلند شوی بالاتر گیره‌ای برای ادامه داری یا نه اصل چالش است. سعی کنید توان گشایش خود را بالا ببرید اگر توانستید مسیری با درجه سختی مشخصی را گشایش کنید مطمئن باشید درجه صعود تکراری‌تان چند برابر آن خواهد بود.

 

می‌توانید دیواره آزادکوه را با دیواره‌های شناخته شده‌تر کشورمان مقایسه کنید؟

ارتفاع دیواره از نقطه شروع خیلی مهم است. شرایط جوی هم نقش مهمی دارد. شکاف‌ها و فیس‌های متعددی روی دیواره آزادکوه است که پتانسیل بالایی برای گشایش مسیرهای گوناگون و متفاوت در آن بوجود آورده است. قطعا هیچکدام از دیواره‌های کشور ما مانند دیگری نیست چون هرکدام شرایط خاص خودشان را دارند. و بهتر است روی آن‌ها فعالیت کنیم و مزه هرکدام از آن‌ها را بچشیم تا بتوانیم درکشان کنیم.

 

 اطلاعاتی دیگر در مورد مسیرتان روی دیواره آزادکوه؟

ما کروکی کامل مسیر صعود و کارگاه‌های ثابت شده به همراه عکس و گزارش مفصل را آماده کرده و به فدراسیون دادیم که متأسفانه در جریان انقلاب از بین رفته و چیزی از آن در دسترس نیست.

 

و صحبت پایانی

سال گذشته یک مسابقه سرعتی همینجا در بام برگزار شد که از همه استان‌ها آمده بودند. از من خواسته شد به برگزاری کمک کنم که گفتم من اصلا با اینکار مخالفم. نباید مسابقه سرعتی در کوه گذاشت، اصلا فلسفه کوهنوردی با سرعت رفتن در تضاد است، اصل ورزش برای بدست آوردن سلامتی است؛ در حالیکه دویدن در کوهستان برای اول شدن باعث آسیب جدی به سلامتی می‌شود. یک پسر 26-27 ساله از ایستگاه یک حرکت کرد و در عرض دو ساعت و یک ربع به ایستگاه هفت رسید. خانم‌ها هم تقریبا سه ساعته رفته بودند. جالب اینجاست که از گردنه تا ایستگاه هفت هم برفی بود و بخشی را برفکوبی هم کرده بود. تصور کنید چه فشاری به سیستم قلبی عروقی و مفاصل آن‌ها وارد می‌شود. امروز تحت تاثیر هیجان مسابقه و میل به برنده شدن توانسته با این سرعت بدود اما مطمئنا فردا به مشکلات زیادی دچار خواهد شد. انجام این ورزش بدون آموزش‌ها و آمادگی‌های خاص خود بسیار زیانبار است، آموزش‌هایی که در کشورهای اروپایی مرسوم است.

بدون خطرکردن پیشرفتی در کار نیست

کاوش‎های بزرگ تاریخ همواره با خطرکردن همراه بوده‎است، بدون خطرکردن پیشرفتی در کار نیست. "یوری گاگارین، اولین انسانی که وارد فضا شد"

طبیعی‎ست که انسان ذاتا از خطرکردن بترسد و بجای رفتن به مناطق ناشناخته و کاوش‎های مخاطره‎آمیز ترجیح دهد در دشت‎های آرام بیتوته کند، اما اگر انسان خطر نمی‌کرد تاکنون جهان را آنقدر که تا به امروز توانسته،  نشناخته  و روح سرکش و کنجکاو خود را التیام نبخشیده بود.

برای انجام کارهای بزرگ دوری‎کردن کامل از خطر غیرممکن است. هرچند نباید فراموش کرد که موفقیت وقتی معنی می‎دهد که زنده برگردید.

عوامل بروز یک حادثه دو بخش دارد: بخشی به فعل ما مربوط است و بخش دیگر متاثر از عوامل خارجی‎ست و از کنترل ما خارج. برای دستیابی به موفقیت و خطرکردنِ منطقی، بایستی توانایی جسمی و روحی خود را به بالاترین سطحی که ممکن است رساند، آموزش‎های لازم را از سر گذراند و تمام بخشی که مربوط به ما می‎شود را به شکل مطلوب و بدون کاستی انجام داد. در چنین شرایطی جسارت خطر کردن منطقی می نماید و می‎توان گام در مسیرهای نو نهاد و با خطرهای از پیش تعیین‎نشده روبرو شد.

در کنار تمام موارد بالا آیتم شناخت و تجربه برای تحلیل پایانی موقعیت نیز ضروری‎ست. لازم است فردی دارای تجربه و شناخت کافی شرایط را بسنجد و با مقایسه میزان بزرگی خطر در یک‎سو و  توانایی ها و ابزارهای موجود از سویی دیگر تصمیم بگیرد که خطر کردن در شرایط حاضر منطقی ست یا خیر.


مطلبی در سایت کوهنامه در خصوص حوادث اخیر کوهنوردی کشورمان منتشر شده که خواندن آن برای هرکدام از ما می‎تواند عبرت برانگیز باشد. یادآوری‎های خوبی از حوادث تلخ سال‎های اخیر شده و نقش اشخاص و ارگان‎های مرتبط در قبال بهمن مورد توجه قرار گرفته است.

نکات پایانی اما از نظر من اشکالاتی دارد:
تعطیل کردن فعالیت به دلیل آنچه "شرایط بد جوی" خوانده می شود با توجه به نسبی بودن بدی این شرایط و نیز تعیین کردن زمان چندساعته مساوی برای شرایط و تیم‎ها با شرایط نامساوی در تمام مناطق، حکم جامعی به‎نظر نمی آید.

هنر یک کوهنورد این است که بتواند در شرایط خطرناک با استفاده از آموزش‎ها و ابزارهای خویش خطر را به حداقل و فعالیت خویش را در صورت منطقی بودن شرایط ادامه دهد،  توقف کوهنوردی به دلیل احساس خطر با نفس ماجراجویی کوهنوردی همخوانی ندارد.

گمان می کنم بهتر باشد سایت پر بیننده کوهنامه که مطالب آن بعضا مورد استناد و استفاده عملی کوهنوردان نیز قرار می‎گیرد، در نوشتن نکات قطعی و دقیق فنی وسواس بیشتری به خرج دهد. بدیهی‎ست که هر کارشناسی ممکن است نظر خاص خود را داشته باشد اما در یک مطلب تحلیلی شاید بهتر باشد به تحلیل عوامل موثر در حوادث مختلف پرداخته و از صدور فرمان کلی برای حوادثی با علل متفاوت پرهیز شود.

صد سال بعد جهان جای بهتری برای زندگیست یا بدتر؟

صد سال بعد جهان جای بهتری برای زندگیست یا بدتر؟

سوالی که مدت‎ها به آن فکر کردم.

بالاخره تصمیم گرفتم این سوال را از اطرافیانم بپرسم. بنابراین تحقیقی شخصی ترتیب دادم.

درصدد بودم از میان نظرات کسانی که در این فکر جمعی شرکت کردند نتیجه یا ره‎آوردی به زعم خویش بنویسم، اما در پایان بهتر دیدم برداشت و شناخت را به مخاطب بسپارم، همو که خود نظری برآمده از جهان خویش دارد.
به نظر لازم به یادآوری نیست که عقل جمعی و جمع آوری نظرات و دیدگاه های متنوع (و گاه کیلومتر ها دورتر از آنچه ما فکر می کنیم) چقدر به شناخت صحیح تر و واقعی تر ما از موضوع کمک می کند.
 پارچ آبی را روی یک میز تصور کنید. و عده ای که دور میز نشسته و به آن نگاه می کنند. هر کدام از این  نظاره کنندگان آنچه روی میز می بینند را این‎طور توصیف می کنند:

•    یک پارچ فلزی است. و جزییات دیگری مشاهده نمی کند (بسته به زاویه دید و خصوصیات اخلاقی اش در زمینه کلی نگری یا تحلیل جزیی مسائل)
•    یک پارچ فلزی با دسته ای بلند و نازک است.
•    یک پارچ فلزی با مارک Unbrested و ساخت کشور بلژیک روی میز است.
•    پارچ فلزی ای است که در لبه پایین اش نشتی دارد.

همانطور که می بینید نگاه به یک شی از زوایای مختلف به درک صحیح و واقعی تر از آن کمک می کند، بنابراین هرچه بیشتر به سوی عقل جمعی و استفاده از نظرات متفاوت و به تبع آن تحمل دیدگاه های بعضا مخالف حرکت کنیم می توانیم آنچه تجربه می کنیم را بهتر و درست‎تر بشناسیم.

در فراخور نظرات نوشته شده، برایم جالب بود نظراتی که از امید می گفتند، آنهایی که رویای خویش را در صد سال آینده جهان متصور شدند و آنها که امید و رویای خویش را فرونشاندند و جهان را واقعی تر از آنچه در آرزو دارند تحلیل و آن را پیش بینی کردند.

 

جواب های گردآوری شده را در فایل زیر بخوانید:

از اینجا دانلود کنید.

چاره ای برای دماوند

دماوند
کلمه ای که برای ما مفهومی بیش از کپه ای خاک و سنگ و برف در خود دارد.
دماوند برای کوهنوردان، عرصه  چالش و تلاش و برای غیر کوهنوردان سمبل و نماد اقتدار ملی و زیبایی طبیعی سرزمین ایران بوده و هست.

در میان برگهای خاطرات همه کوهنوردان، نقاط عطف و مهمی حول محور این کوه به چشم می خورد از اولین صعودشان به این کوه، تلاشی که به قله نرسیده، اولین صعود زمستانی یا اولین صعود از مسیری فرعی، خاطرات تلخ و شیرین صعود و
همه اینها راز اهمیت دماوند برای ماست.

خبر جانکاه اما اینکه مدتیست حال دماوند عزیزمان خوب نیست، فرسایش بیش از حد  بستر مسیر جنوبی، کمبود و گاه نبود امکانات ضروری در پناهگاه ها و قرارگاه، حجم غیرقابل تصور زباله در سراسر‎ِآن و بالاخره  نبود یک سیستم مدیریتی متمرکز برای این کوه که صرف همین موضوع عامل بروز بسیاری از حوادث دردناک در دامان این کوه دوست داشتنی شده است.

 در مقابل این درد دماوند همه  مسئولند

-نهاد های دولتی و غیر دولتی
-رسانه ها
-ما
همانها که در دردافزایی اش سهیم بوده و بوده ایم.

با نگاهی به :
-تفاوت های مدیریتی دماوند با کوه های مشابه اش در جهان
-در نظر گرفتن عوامل عمده بروز حادثه  در این کوه
- سوداوری هایی که صعودهای پرتعداد ایرانی و خارجی سالهای  اخیر برای عده ای داشته و ضررهای جبران ناپذیری که متوجه طبیعت شده

چند نکته برای (اگرنه بهبود شرایط این کوه که لااقل) جلوگیری از بدتر شدن وضعیت کنونی آن به ذهنم می رسد:

-یکی از عمده ترین عوامل تخریب مسیر جنوبی دماوند صعودهای پرتعداد در فصلهای نامناسب (به لحاظ پوشش گیاهی و استحکام سنگ و خاک آن) است. سادگی صعود و سهل الوصول بودن کسبِ‎افتخار ایستادن روی قله این‎کوه با انتخاب مسیر جنوبی باعث شده تعداد کوهنوردانی که هر ساله به مسیر جنوبی بروند حدود ده برابر مجموع این تعداد برای همه مسیرهای دیگر باشد. برای مرتفع کردن این عدم توازن، تعیین پرمیت صعود و حتی حضور در منطقه قطعا موثر و برای دستگاه های مدیریتی سوداور خواهد بود. به نحوی که رقم آن به همین نسبت (ده برابر) برای تشویق به صعودها از مسیرهای عمدتا زیباتر دیگر و جلوگیری از صعودهای پرتعداد، بعضا غیر ضروری و دور از صلاحیت از مسیر جنوبی متفاوت باشد.

-لزوم حضور یک راهنمای مجرب محلی در تیم های خارجی از دیگر عوامل کاهش آمار حوادث دماوند و نیز از قِبَل آن امرار معاش کوهنوردانیست که جوانی و منابع خود را صرف یادگیری و اموزش کوهنوردی در دامان همین کوه کرده اند.

-تجمیع و تمرکز سیستم های مدیریتی پراکنده در ارگان های مختلف و اغلب موازی کار در نهادی  مختص دماوند (و به نظر من زیر نظر فدراسیون) که بتواند با آزادی عمل و بهره گیری از تجربیات و تخصص کوهنوردان و فعالان حوزه طبیعت در مورد دماوند تصمیم گیری و در همه امور مربوط به آن ورود و بصورت اثر بخش عمل کند. قطعا با وجود یک چنین نهادی می توان امیدوار بود که با صرف هزینه هایی که از محل پرمیت ها و سهم هایی که راهنماها پرداخت می کنند امکانات، تجهیزات و تیم هایی متشکل از کوهنوردان زبده و مفید امدادی ویژه دماوند در مناطق مختلف آن حضور داشته باشند.

دماوند را دوست بداریم و برای بقایش تلاش کنیم.

 

جانپناه موسوم به "پنج هزاری" در یکی از زیباترین مسیرهای دماوند، شمالی

یادی از آیدین بزرگی

خدابیامرز آیدین بزرگی، اگرچند پس از مرگش برای من شناخته شده تر شد اما نه آن یکبار دیداری که با او داشتم که خواندن گزارش صعود انفرادی اش به دیواره علم کوه برایم بسیار الهام بخش و تاثیر گذار بود.

گزارشی که چند بار آن را خواندم و از جسارت و خستگی ناپذیری اش لذت بردم البته نه برای اینکه حالا پیشمان نیست و به رسم دیرینه مان عزیزتر شده ، این را به خودش نیز گفتم.

صعود انفرادی آیدین بزرگی به دیواره علم کوه الهام بخش شکل گیری انگیزه من برای انجام چنین صعودی در تابستان امسال شد.

امروز بار دیگر سری به گزارش او زدم، پس از تجربه لحظات او نکاتی وجود داشت که قبلا برایم عادی می نمود اما حالا برایم پررنگ تر می نمود و توگویی نگارنده آن خودم هستم.

آیدین در مقدمه صعود انفرادی اش می نویسند:

س از حدود 4 ماه تمرين مداوم احساس مي كردم كه به آمادگي كافي رسيده ام و ديگر با رسيدن مردادماه بايد آماده حركت شوم.دوستان زيادي از جمله آقاي بابازاده، آقاي پرويز روحاني، حسين كاوكاني ومهدي محمد شاهي مسئول فني باشگاه آرش توصيه هاي دوستانه اي به من داشتند و قرار بر اين شد كه اگر روز اول به طاقچه ي آرش نرسيدم فرود بيايم و از ادامه ي مسير صرف نظر كنم. در اين ميان رويكردبقيه ي دوستان و اطرافيانم بسيار جالب بود! البته برايم تازگي نداشت. بعضي به من روحيه مي دادند وتشويقم مي كردند. حتي از هر كمكي به من دريغ نداشتند. به طوري كه به راحتي مي توانم بگويم نيمي ازوسايل مورد نياز براي صعودم را قرض گرفته بودم كه ارزش مالي زيادي داشتند! در عوض دسته اي ديگر ازهيچ گونه گمانه زني و بدبيني فروگذار نبودند!

با اين پيش شرط كه يك روزه تا طاقچه ي آرش را صعود كنم، روز دوشنبه عصر نهم مرداد ماه به همراه دوست عزيزم محمود بهادري از اعضاي انجمن كوهنوردان ايران تهران را به مقصد رودبارك و قرارگاه كوهنوردي ونداربن ترك كرديم."

پی نوشت: سخت ترین قسمت صعود انفرادی دیواره علم کوه برای من تصمیم برای انجام یا منصرف شدن بود. در این میان نقش دیگران بسیار مهم و تاثیر گذار است. اینکه باتوجه به توانایی شما به شما امید و انگیزه بخشند یا واقع بینانه شما را منصرف کنند.

این صعود را به مربی عزیزم و الگوی اخلاق بی بدیل جناب آقای سید حمید صدیقیان تقدیم می کنم. و به خاطر این صعود که آن را هدیه ای از ایشان می دانم مدیونشان هستم.

علم کوه امسال و باشگاه دماوند

باشگاه دماوند طی اطلاعیه ای  از کوهنوردان در خواست کرده  ششم تا پانزدهم مردادماه امسال از اجرای برنامه در علم کوه بپرهیزند تا این باشگاه بتواند اردوی برنامه ریزی شده خود را بدون مزاحمت دیگر کوهنوردان برگزار کند.

اولین بار که شفاها این موضوع را از دوستی شنیدم بدون دقت به بازه زمانی اعلامی گفتم آنها هم همنوردان ما هستند چه اشکالی دارد کمی در زحمت بیفتیم تا بتوانند اردویشان را برگزار کنند اما وقتی به تاریخ دقیق شدم سوالی برایم پیش آمد:

مسئولین محترم فنی باشگاه دماوند شما قطعا بهتر و بیشتر از من واقفید که دیواره علم کوه همین یک دوهفته مدت صعود نرمال  در سال را دارد در واقع بیش از 90 درصد (و در بسیاری از سال ها صد در صد) صعودهای دیواره در همین دو هفته اعلامی شما برگزار می شود. حال بهتر نبود بجای داشتن این انتظار که جامعه دیواره نوردی کشور یک سال برنامه ها و صعودهای خود را تعطیل کند شما اردویتان را در شرایط کمی نامطلوب برگزار می کردید؟

به شخصه گمان می کنم تعطیل کردن یکساله صعودهای دیواره علم کوه ناممکن است.


 

پی نوشت طنز :

سال گذشته کف علم چال شهرام می گفت:

سال 80 علم کوه حادثه داشت، سال 85 مرحوم مهرپویا، سال نود مرحوم امانی و یک عضو باشگاه دماوند سال بعد بازهم مضرب 5  است! من که نیستم

شاید بد نباشه امسال حرف دماوندی های عزیز رو گوش کنیم

خاطره ای از هتل بیگلری!

مشگين شهر، شهريست در استان اردبيل و درست پاي كوه سبلان.

اين شهر يك پادگان آموزشي سرباز دارد به نام مركز آموزش شهيد بيگلري معروف به «هتل بيگلري»! كه البته كنايه اي بيش نيست و به لحاظ بسياري مسائل از پادگان هاي درجه پايين و به اصطلاح سخت گذر براي يك سرباز است.

كلا دوره آموزشي سرباز به دليل سخت گيري هاي معمول و اينكه دوماه اول دوره سربازي است و هنوز فرد به دوري از خانواده و شرايط متفاوت سربازي عادت نكرده بسيار طاقت فرساست. بالاخص «هتل بيگلري» كه بخاطر دور افتادگي اش از مركز كشور و آب و هواي خيلي سرد و بدي راه ارتباطي اش كم مرخصي است و به ندرت سربازي مي تواند خارج از قاعده حتي دو ساعت مرخصي شهري بگيرد.

عصر جمعه بود...و بلندگوي پادگان طبق معمول جمعه عصرها اسم هايي را "هرچه سريعتر جهت ملاقات به دژباني" فرا مي خواند.

خانواده ها از شهر هاي دور و نزديك براي ملاقات 20 دقيقه اي با سربازشان به مشگين شهر و جلوي درب پادگان آمده بودند. سربازها با چهره هايي وارفته و لبخندي تصنعي در آغوش خانواده هايشان قرار مي گرفتند و از همان لحظه خروج از درب دژباني حواسشان به ساعت بود كه دير نكنند چون مي دانستند حتي يك دقيقه تاخيرو تعدي از 20 دقيقه استحقاقي عاقبت خوبي برايشان نخواهد داشت.

نمي دانم چرا توجهم به آنها جلب شد، آنها هم مثل بقيه خانواده ها بودند شايد اين پا و ان پا شدن دختر نظرم را جلب كرده بود. زن و مرد ميانسالي هم جلوتر از او ايستاده بودند. پسر با همان لبخند تصنعي و پس از شنيدن آخرين توصيه هاي تهديد آميز افسر دژباني، جلو درب خروج ظاهر شد. با چرخاندن سر به اطراف دنبال كسانش مي گشت. او دقايق گذشته را از ميدان تا درب دژباني با ذوق دويده بود و با هر تكرار اسمش در بلندگو بسيار هيجانزده شده بود.

هنوز چشمش چهره آشنايي نديده بود كه خود را در آغوش مادر ديد و غرق در بوسه ها و قربان صدقه هاي او شد. از مادر كه فارغ شد پدر را در آغوش كشيد و سپس سلامي پر از شرم به دختر داد. و دختر از پشت شيشه نمناك چشمانش سلامش را پاسخ گفت. تقريبا همه 20 دقيقه به تعارف كردن شيريني هاي دست پخت مادر و ميوه هاي "با دقت و حوصله" خرد شده دختر و تكرار جمله ديكته شده و نه چندان واقعي "نه بابا راحته، بگو و بخنده فقط" پسر گذشت.

موقع خداحافظي پسر دوباره در آغوش پدر و بعد مادر قرار گرفت و گونه و پيشاني اش به بوسه آنها مهمان شد. بعد...با شرمندگي با دختر دست داد و با همان لبخند تصنعي كه پوسته اي محكم براي فرياد دروني اش بود نگاهش كرد. دو چشم ملتمس و اشكبار براي يكي دو ثانيه كوتاه به هم دوخته شد. و رفت...

تمام اين 20 دقيقه را دخترك بي صدا اشك مي ريخت. بي آنكه حتي حالت چهره اش عوض شود.

اين بياد ماندني ترين خاطره من از «هتل بيگلري» ست.


 

این خاطره که از زبان علی نقل شد را در سفر نیمه خرداد به مشکین شهر نوشتم و تا به امروز فرصت نشرش را نیافته بودم. حادثه اخیر برای سربازان 05 کرمان مرا به نشرش ترغیب کرد.

اوضاع نابسامان کوهنوردی

این سالن اختصاصی سنگنوردی زنجان است. این عکس در سانس آخر یک روز فرد گرفته شده.

 

 

یعنی سانسی که طبق روال سالهای گذشته کوهنوردان برای انجام تمرینات سنگنوردی به اینجا می آیند. صبح ها خانم ها تمرین می کنند، عصر ها سنگنوردان خود سالن و در این تایم کوهنوردان اینجا تمرین می کنند یا بهتر است بگویم میکردند!

همانطور که می بینید امشب یکشنبه 24 خردادماه 95 من به تنهایی اینجا تمرین کردم و خبری از کوهنوردان نبود.

همیشه این سانس جزو شلوغ ترین اوقات سالن می بود بالاخص شب های ماه رمضان که همیشه جنگ داشتیم عده را کم کنیم.

از همه آنهایی که اینجا تمرین می کردند و الان نیستند اگر سوال کنید مشکلی، مشغله ای گرفتاری ای چیزی برایتان خواهد شمرد اما اصل مشکل چیز دیگریست.

چند روز پیش در نشستی که استاندار زنجان با عنوان "دیدار با جوانان منتخب استان" ترتیب داده بود به من هم اجازه صحبت داده شد و چون مهمان ویژه رئیس اداره ورزش و جوانان زنجان بود به دخالت ها و ایجاد محدودیت ها توسط هیات های ورزشی بر گروه ها و باشگاه ها و کلونی های ورزشکاران اشاره کردم.

نمونه اش هیات کوهنوردی که بجای اینکه از قدرت گرفتن و فعال بودن گروه ها و تشکل های کوهنوردی استان خوشحال شود از آن احساس خطر کرد و تمام تلاش خود را برای محدود کردن فعالیت های آنان بکار گرفت. هرجا مجوزی لازم بود نداد، بر سر برگزاری کلاس های آموزشی شان مانع ایجاد کرد و در جمع های غیر رسمی شفاها همه فعالیت های آنان را به ناحق زیر سوال برد.

نتیجه کار هم این شد که می بینید، به جرات می توان گفت در سه ماه گذشته از سال 95، یعنی  فصلی که بیشترین کوهنورد جذب طبیعت و کوه می شود عملا هیچ فعالیت کوهنوردی ای در زنجان صورت نگرفته است، به غیر از اندک برنامه های تجاری یکی دو تور و تمرین های کمرنگ و جسته گریخته جمع اندک غارنوردان و برنامه های از کیفیت افتاده و یکروزه انجمن کوهنوردان زنجان عملا هیچ گونه فعالیت کوهنوردی در زنجان صورت نگرفته است.

هیات کوهنوردی در غیاب فعالیت رئیسش با سیاست هایی غلط همه گروه ها و افراد فعال را محدود و کم کم به انفعال کشاند تا خود همه کارها را انجام دهد اما خودش  نیز مدتهاست نیمه تعطیل است و بروکراسی لازمه همچون مهر و امضای نامه ها هم در فروشگاه یکی از مسئولان اسمی هیات انجام می شود.

هرچند همه می دانیم که مشلات و گرفتاری های روزمره ما تمامی ندارد و برای تمرین کردن تحت هیج شرایطی نباید از پای نشست اما صبر و تحمل کوهنوردان و گروه های بی پشتوانه هم محدود است.

امشب وقتی طبق معمول به تنهایی در سانس کوهنوردان سالن سنگنوردی تمرین می کردم به روزهایی فکر می کردم که در این ساعت ها اینجا جای سوزن انداختن نبود و برای رفتن روی مسیری باید نوبت می گرفتیم.

 

تولد ده سالگی وبلاگ آیاز!

ده سال پیش در روزی مثل دیروز این وبلاگ متولد شد.
آن روزها انگیزه های نوشتن در کوهوب ها  با امروز خیلی متفاوت بود.
ده سال پیش وبلاگ نویسی برای انعکاس تجربیات شخصی از کوهنوردی هایی بود که می کردیم.
عکس ها ، نقشه ها و کروکی هایی که می کشیدیم  همین کمک و راهنمایی بود برای کوهنوردان دیگری که در دنیای وبلاگ ها به دنبال اطلاعات از کوه های مختلف ایران بودند.
تجربیات شخصی ای که پس از بارها به نقد کشیده شدن و عقل جمعی به عنوان آموزش های موثری به دست علاقمندانش می رسید. شنبه که میشد همه سراغ وبلاگ ها می رفتند تا ببینند دیروز صاحب این وبلاگ کجا رفته بوده و در موردش چه نوشته و چه عکسی از آن در وبلاگ گذاشته است.
امروز اگر چه با ظهور فضاهای وب مختلف انگیزه ها برای نوشتن در وبلاگ بسیار کم شده و بسیاری از وبلاگ ها به مرگ رسیده اند اما هنوز می نویسم، من هنوز وبلاگ را یک رسانه منشا و مرجع می دانم که هرچند از اسب افتاده اما هنوز از اصل نیفتاده.
وبلاگ هنوز یک رسانه اصیل است هرچند بازارش به داغی گذشته نیست و بالاخص بلاگفا که پس از آن اتفاق ناگوار پارسال و از بین رفتن اطلاعات یکساله، بسیاری از طرفدارانش ریزش کردند اما از قول مولانا به دوستان وبلاگی ام عرض می کنم:

تو نگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید؟

تو یکی نه ای هزاری...تو چراغ خود بیفروز

که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر


از دوستان وبلاگی ام، همه مخاطبانم و کسانی که هنوز گاهی به این وبلاگ سر می زنند ممنونم که مرا به نوشتن ترغیب می کنند.
در آغاز دهه دوم حیات وبلاگ آیاز با شمایم، با لبخند :)

دو نکته در مورد صعود زمستانی شاخک توسط تیم همدانی

مسیر شاخک علم کوه بار دیگر در زمستان صعود شد. در واقع برای چهارمین بار.

تیمی از همدان که متاسفانه در میان اسامی شان اسم آشنایی برای من وجود نداشت تا خصوصی تر به ایشان تبریک بگویم این مسیر را صعود کرد که برای شخص من که تا پیش از این صعود، عضو تیم اخرین صعود کننده آن بودم جذاب و قابل احترام بود.

این روزها که به دلایل شخصی موقتا اندکی از کوه و رسانه های کوهنوردی دور هستم کمی دیر در جریان این صعود قرار گرفتم و تمام تلاشم برای حضور در جلسه گزارشخوانی ناکام ماند. گزارش کتبی برنامه را نیز جایی پیدا نکردم تا مورد ابهامی ای که برایم پیش آمده بود را از ان استخراج یا در جلسه از سرپرست محترم برنامه بپرسم. (دیگر لازم به اشاره نیست که اخلاق حرفه ای حکم می کند هر سوال و ابهامی ابتدا در جلسه ارائه گزارش از سرپرست سوال شود تا مگر با توضیح وی ابهام رفع شود و مبادا با ایجاد ابهام قبل از سوال مستقیم از سرپرست یا خواندن آن در گزارش حقی از تیم صعود کننده ضایع شود)

وقتی دوستی نظر مرا در مورد اینکه آیا باتوجه به ابهام عکس روی قله این تیم صعود کرده یانه پرسید گفتم قطعا صعود شده است. زیرا عکس روی پوستر اگرچه قله را نشان نمی دهد اما در جایی گرفته شده که برای رسیدن به آن این مسیر  باید صعود شود. (مگر اینکه کسی به خود زحمت صعود از مسیر سیاه سنگ یا مسیری دیگر را بدهد تا به ان قسمت برسد و عکس بگیرد، که همین صعود زمستانه سیاه سنگ بسیار پرخطر و سنگین است و احتمالش این مورد هم تقریبا صفر است).

مورد قابل توجه دیگر این است که در تمام مسیر صعود شاخک کوهنورد در سایه است و اولین تابش آفتاب (همانطور که  در گزارشم اشاره کرده ام) زمانی است که کوهنورد از مسیر خارج و به "پای" قله رسیده باشد.اما  تیم همدانی پس از صرفه نظ ر از صعود ادامه مسیر (به هر دلیلی که بوده) و نرفتن به دهلیز 70 متری پایان مسیر وارد دهلیز قبلی در سمت چپ انتهای مسیر شده اند که هر چند این دهلیز هم قبلا در خرداد 91 صعود شده و برخلاف ادعای پوستر برنامه مسیر نو نیست اما تاکنون در زمستان صعود نشده بود.

 دهلیزی که تیم همدانی واردش شده  برخلاف دهلیز 70 متری پایان مسیر ( که مرحوم کتیبه ای و سپس بقیه تیم های صعود کننده  زمستانی واردش شدند) فرد صعود کننده را به سنگ های قله نمی رساند و فرد پس از خروج از این دهلیز در مکانی با اختلاف حدود 200-300  متری  قله روی یال شاخک به طرف چانپناه سیاه سنگ خواهد بود.

مطمئنا در عکس روی پوستر کوهنورد تبر به دست دقیقا روی قله شاخک نیست زیرا روی قله شاخک تکه سنگ هایی به ارتفاع  دو-سه متری وجود دارد که البته  ایستادن روی آن خطرناک است و ممکن است فرداز سوی دیگر به کف علم چال سقوط کند اما می توان پای آن ایستاد و عکس قله گرفت.

مواردی دیگری در خصوص عدم درگیری با سنگ و یخ و نبود تصاویری در این مورد در گزارش ارائه شده از سوی دوستان مطرح و نظر بنده پرسیده شده که به دلیل نخواندن گزارش و نبودنم در برنامه ارائه گزارش از اظهار نظر در این مورد عاجزم. تصاویری از صعود ما در گزارشم قابل مشاهده است. 

تلاش کردم نظر خودم را به عنوان سرپرست تیم قبلی صعود کننده دیواره شاخک بنویسم و در پایان ضمن تبریک صعود موفقیت آمیز تیم همدانی به این دیواره چالش برانگیز تاکید دارم که تمام متن بالا ممکن است به دلیل از قلم انداختن نکته ای یا دور ماندن موضوعی مهم از چشم من تماما غلط باشد. و همه آنچه مطرح شد از احترام به کار خوب همدانی ها در اجرای این برنامه کم نمی کند.

گزارش صعود ما به این مسیر در زمستان 92 را اینجا بخوانید.

 

مهدی بیگدلی روی قله (سنگ های دو سه متری سست روی قله قابل مشاهده است)

 

از اندیشه ای که نمی کنیم

 

"نخست بايد اين نكته جا بيافتد كه پيروزي بر قله ها با پيروزي در «برجام» فرق مي كند. ورود به باشگاه هشت هزار متريها تغييري در جامعه ايجاد نمي كند. حتي به سختي بتوان گفت تغييري در سطح كوهنوردي عمومي كشور ايجاد كند. به عقيده نگارنده، ارزش كار يك مربي كوهپيمايي بسيار بيشتر از صعود هشت هزار متري است چرا كه آن مربي تلاش دارد سطح اطلاعات شهرونداني كه به كوه مي روند را بالاتر ببرد و چه بسا اين اطلاعات بتوانند يك روز جان او را نجات بدهند.

به ياد خاطرات عظيم قيچي ساز از اسپانسرهاي هم چادري اش -تونچ فينديك- از تركيه افتادم، ضمناً در برنامه آناپورنا نيز شاهديم كه تونچ، خطر نمي كند و از صعود صرف نظر مي كند ولي قيچي ساز علي رغم خطر بالاي بهمن صعود مي كند، چرا «صرف نظر كردن از صعود» براي تونچ نسبت به عظيم آسانتر بود؟ مگر نه اينكه ريسك مشابهي جان اوراز هم ولايتي عظيم را گرفت! مسايل اقتصادي چقدر در چنين تصميماتي نقش بازي مي كنند؟ سهم فشار رواني كه از سوي ايران وجود دارد چقدر است؟  

چگونه است كه فواد رضاپور متوجه ادم ريوي خود در  علم كوه مي شود و بازمي گردد؟ مي توان اميد داشت اگر فواد در كومونيزم يا اورست هم باشد و خطر را حس كند از صعود صرف نظر كرده و برگردد. اما چرا ميرشكاري چنين نكرد؟ ممكن است گفته شود حالش خوش نبوده و توان بازگشت نداشته. باور كنين اگر فواد هم ادامه مي داد حالش طوري بد مي شد كه توان فرود را از دست مي داد. بايد قبول كنيم كه اينها فرق بين مرگ و زندگي است. "

متن کامل این مطلب را در وبلاگ آوای کوه بخوانید

با کودکان روستا

برنامه امسال "با کودکان روستا"ی انجمن کوهنوردان زنجان در روستای ولیس از توابع شهرستان طارم برگزار شد. پس از هفته ها تحقیق و جستجو در پیدا کردن روستای مناسب برای این برنامه بالاخره با اطلاعاتی که از طریق یکی از دوستان از استانداری زنجان بدست آوردیم این روستا از نظر درجه محرومیت، جمعیت، تعداد دانش اموزان و میزان فرسودگی مدرسه نظر سرپرست برنامه را جلب کرد.

روستای ولیس در فاصله 75 کیلومتری شهر زنجان و 30 کیلومتری درام قرار دارد برای رفتن به این روستا پس از عبور از جاده تهم-چورزق پس از گذر از خروجی چورزق و ادامه 2 کیلومتر دیگر از جاده به سمت درام به چهارراه انذر می رسیم که سمت چپ به سمت مقصد ماست.  وارد این جاده فرعی می شویم و پس از طی 10 کیلومتر جاده آسفالته و 5 کیلومتر خاکی و گذر از روستاهای گوهر و کره مالیم به روستای ولیس می رسیم که در انتهای جاده و در دل صخره های سربه فلک کشیده توگویی در انتهای جهان هستی آرام و ساکت ارمیده است. این روستای 350 نفری با مردمانی رنج کشیده و سرسخت و کودکانی مهربان و زیبا دور از هرگونه امکانات رفاهی مراکز تمدن تنها به جرم قرار گرفتن در مسیری جز مسیرهای اصلی ارتباطی رها شده است. خط تلفن رومینگ دار و داخلی روستا سال گذشته مورد بهره برداری قرار گرفته اما هنوز خبری از خطوط موبایل آزاد و یا انتن دیجیتال تلویزیون و جاده آسفالته نیست.

کوهنوردان خیرخواه انجمن کوهنوردان زنجان با صرف هزینه های شخصی و جمع اوری کمک هایی از کوهنوردان، آشنایان و مردم خیرخواه زنجان توانستند طی چهار روز مدرسه روستا را مختصرا نوسازی کنند. تعمیرات مدرسه شامل رنگ آمیزی، تعویض شیشه های شکسته، تعمیرات مربوط به برق و سیم کشی ساختمان، نصب تور والیبال و سبد بسکتبال، تجهیز مدرسه به کتابخانه و برخی لوازم کمک آموزشی و... بود. روز پایانی برنامه نیز  در محل میدان ورزشی روستا برنامه های فرهنگی و ورزشی مختلفی با حضور کوهنوردان و کودکان روستا برگزار و در پایان کمک های هدیه ای شامل لوازم بهداشت شخصی، لوازم التحریر، لباس و اسباب بازی در قالب جایزه به همه کودکان روستا هدیه شد.

اجرای این برنامه بدون کمک خیرین محترم، تلاش چند شبانه روز کوهنوردان و همکاری مدیر و مسئولان مدرسه روستای ولیس امکان پذیر نبود. در این برنامه برای صد نفر دانش آموز این روستا (در کلاس های نه گانه این مدرسه) اقلام نوشت افزاری، بهداشتی و شخصی هدیه شد.

خانم و آقای دکتری که میهمان این برنامه بودند تمام تلاش خود را برای ویزیت حداکثری بچه ها و ارائه اموزش های بهداشتی و پزشکی به کار بستند.

 

آقای کریمی معلم دوست داشتنی مدرسه و شاگردان مهربانش

 

 

یکی از سه کلاس تکمیل شده مدرسه

 

اصل پایبندی به مطلب نشر شده

وبلاگ نویسی نیز همچون دیگر اختراعات نوی بشر که بدون وجود زیرساخت ها و بستر سازی مناسب به جامعه ما راه پیدا کرده مستلزم وجود یک مرامنامه، قانون یا اصول اخلاقی ست که به رفتارهای من و شما در عرصه وبلاگ نویسی نظم و یا یک وحدت رویه دهد.

حضور هر چیز نو بدون بستر سازی و وجود فرهنگ استفاده صحیح از آن باعث بروز مشکلات عدیده ای می شود که خود در مورد لطمات فرهنگی اینترنت، موبایل و ... در سالهای اولیه حضورشان در جامعه ما باخبرید.

در غیاب این قانون یا مرامنامه به تفاوت انسان و منش او قوانین نانوشته ای وجود دارند که گاه شخص وبلاگ نویس با استناد به آن خود را ملزم به رعایت برخی اصول می کند تا  اخلاق در عرصه وبلاگ نویسی نیز فراموش نشود.

شاید ملموس ترین و پر روایت ترین قانون نانوشته اما مورد احترام وبلاگ نویسان متعهد به اخلاق، اجازه نشر کامنت های مخالف باشد. که بسیار در موردش سخن رفته است.

اما موردی که شاید خیلی میدان صحبت نبوده و کمتر به آن پرداخته شده موضوعی است که من ان را "اصل پایبندی به مطلب نشر شده" می نامم.

یعنی شما اگر مطلبی را بر پایه هر نوع و مقدار اندیشه، تحقیق و ایده ای  نوشته و منتشر کرده اید حق تغییر یا حذف آن را ندارید. (در مورد حذف کمی ابهام وجود دارد که البته موضوع این بحث نیست).

حال اگر پس از انتشار مطلب متوجه ایراد یا ابهامی در بن مایه یا موارد مرتبط با پستتان شدید می توانید با پستی دیگر یا در پانوشت همان پست  (با عنوان بروزرسانی مطلب) به شفاف سازی ، اصلاح یا حتی رد کامل مطلب بپردازید.

شما به عنوان یک وبلاگ نویس متعهد به اخلاق اگرچه ابزار حذف یا تغییر مطلب نشر شده قبلی تان را دارید -برعکس سخن گفتن واقعی که نمی توانید حرف گفته شده تان را حذف کنید بلکه فقط می توانید آن را اصلاح کنید- اما حق استفاده از آن را ندارید. مثلا شما نمی توانید با نوشته ای کسی را متهم به موضوعی کنید و پس از پاسخ شخص مذکور مطلب خود را حذف یا ویرایش کنید و زیر همه حرف های خود بزنید.

نام این کار را می توانید شارلاتان بودن بگذارید یا بدهید وبلاگ های فعال در زمینه پراکندن بذر عداوت و دشمنی  کلمات سنگین تر و وقیحانه تری برایش بگزینند. هرچه که هست بر مبنای همان قوانین نانوشته وبلاگ نویسی اخلاقی کار درستی نیست.