گفتگویی با پیتر هابلر

گفتگویی با پیتر هابلر
Steve house
ترجمه محسن سعیدزاده


نوامبر 2012 در مهمانخانه ‎ای در شهر لیینتس ( Lienz) اتریش من دوساعت ‎و‎نیم از وقتم را صرف گفتگو با قهرمان کوهنوردی شخصی ‎ام کردم، کوهنورد اتریشی پیتر هابلر.

هابلر بیشتر به این دلیل که همطناب رینهولد مسنر در چند رکورد تاریخی در عرصه کوهنوردی بوده است شناخته می شود:

  • صعود 10 ساعته ‎ی رخ شمالی آیگر در سال 1969 (ظاهرا این صعود در بین صعودهای کرده ‎ایِ صورت گرفته تاکنون همچنان یک رکورد است)
  • اولین صعود آلپی یک قله 8000 متری (گاشربروم I در سال 1975)
  • اولین صعود قله اورست بدون اکسیژن کمکی در سال 1978.

هابلری که من دیدم 70 ساله‎ ای خوش اندام با انبوهی از موهای خاکستری بود. بسیار سرزنده صحبت می‎کرد و در واقع این قرار ملاقات را او در این مهمانخانه خاص ترتیب داده بود زیرا معتقد بود اینجا بهترین خوراک goulash (نوعى غذا که با گوشت گاو يا گوساله و سبزيجات تهيه ميشود) در تیرول را دارد. (خوشمزه و تند بود و با polenta "حریره جو و شاه بلوط "سرو شد.) آنچه در ادامه می خوانید گزیده ‎ای از گفتگوی ماست.

پیتر» من در منطقه زیلر ziller کوه‎های آلپ بسیار تمرین می‎کردم (هابلر در دره زیلر تیرول متولد شده و زندگی می‎کند) روی تیغه ‎های ترکیبی بلند زیادی کار کردم. به این دلیل بود که من همیشه در قسمت‎های ترکیبی مسیر خیلی سریع بودم. برای من هیچ چیز برای تمرین بهتر از آن نبود. شما باید محتاط باشید، بهترین مسیریابی را یاد میگیرید، یاد میگیرید چطور با ریزش ها تا کنید. همچنین من همه تست های لازم برای راهنمای کوهستان شدن را قبول شدم که باعث شد چیزهای زیادی در مورد ایمنی، تکنیک‎های خوب در کار با طناب، یخچال ها و بهمن ها یاد بگیرم. من با افراد دیگری مثل مسنر هم صعودهای دشواری داشتم.

"روزهای تمرینی من همراه بود با دویدن سریع روی تپه‎ های پرشیب و پایین آمدن سریع از آن، تورهای اسکی، من تورهای اسکی زیادی رفتم. ما نشانگر ضربان قلب نداشتیم، کامپیوتر نداشتیم. حالا مردم بیچاره وضع بدی دارند، مجبورند قبل از صعود به هواشناسی توجه کنند، مجبورند به دوستانشان مسیج بفرستند، و بعد چیزی را از اینترنت روی کامپیوترشان دانلود کنند. ولی ما می‎توانستیم فقط روی خود کوه ‎ها تمرکز کنیم، که خیلی خوب بود.

"من هیچ کاری جز کوهنوردی نمی‎کردم، البته که روابط من در زندگی شخصی کم و بیش خجالت ‎آور بود، در زندگی من زنانی بودند که هر وقت از من پرسیدند " من یا کوه؟ جواب من فقط این بود: معذرت میخوام، کوه "

من همیشه لاغر و سبک بودم، حتی هنوز هم همان وزن 16 سالگی ‎ام را دارم، 63 کیلو. فکر می‎کنم این موضوع کمکم کرد که در ارتفاع خیلی دست و پا گیر نباشم. (یرزی) کوکوچکا و (کورت) دیمبرگر کسانی بودند که قبل از اکسپدیشن‎ ها کمی وزن خود را بالا می‎بردند. من از این کار خوشم نمی آمد هیچوقت هم انجامش ندادم.

من مخالف اکسیپدیشن ‎های عریض و طویل بودم، تیم‎های پرتعداد، به استثنای اورست. در اورست من و مسنر عضو یک تیم پرتعداد اتریشی بودیم. اما ما تنها تیمی بودیم که در آن فصل اجازه فعالیت روی اورست را پیدا کردیم. در طول برنامه من فقط 4 تِرِکِر را در بیس ‎کمپ دیدم. در تمام اکسپدیشن‎ هایم من فقط یک همطناب داشتم، بیشترینشان در صعود کانچن جونکا بودند سه نفر، من کوچک بسته شدن تیم‎ ها را دوست داشتم. و علاقمند بودم تا کارها ساده انجام گیرد. ساده!

همیشه با چوب ‎اسکی‎ هایم در کوهنوردی ‎ها و ترکینگ ‎ها حرکت می‎کردم، باعث میشد زانوهایم کمتر آسیب ببینند. به کار راهنمایی کوهستان می‎پرداختم فکر می‎کنم اولین کسی بوده باشم که با اسکی کوه‎ها را بالا میرفت و فرود می‎آمد.

در هیدن‎پیک (گاشربروم I ) سال 1975 ، ما اصلا اهمیتی قائل نبودیم که چه ممکن است سرمان بیاید، دکترها مدام پیش ما می آمدند و در مورد خطر مغزی به ما هشدار می دادند که مثلا وقتی به خانه برگشتیم نمیتوانیم همسر خود را بشناسیم، یا خانه ‎مان را، و چیزهایی نظیر این. من اهمیتی به نظر آن ها نمی‎دادم. تا اینکه سال ها پیش دکتری داشتیم به نام Dr.Raimund Margeriter. که گفت "پیتر، یالا تو می‎تونی از پسش بربیای" سال 1978 او با ما به بیس کمپ اورست آمد. ما می‎دیدیم که شرپا ها در ارتفاعات بالای اورست بدون اکسیژن فعالیت می‎کنند، یا می‎دانستیم که هرمان بول در 1953 نانگاپاربات را بدون استفاده از کپسول اکسیژن صعود کرده بود. Matthias Rebitsch که در 1953 او نیز در ارتفاعات بالای نانگاپاربات بدون اکسیژن حضور داشت می‎گفت که ما می‎توانیم اینکار را انجام دهیم.

وقتی تمام این قهرمانان ما را ترغیب می‎کردند که می‎توانیم از پس آن بربیاییم به این معنی بود که باید تلاش بکنیم. اگر می توانستیم گاشربروم I را با به صورت سرعتی یا اورست را بدون اکسیژن صعود کنیم ما را ارضا می‎کرد بنابراین سخت تمرین می‎کردیم. نه به شیوه علمی، نه مثل الان، اما من عمیقا معتقدم که شیوه تمرینی ‎ام بی نقص بوده این تمرینات باعث شد که من بتوانم همه این کارها را انجام دهم، همین باعث شد که من تا الان زنده بمانم. البته که شانس طرف ما بوده، شانس، دوستان خوب، همنوردان خوب، این مهم ترین بخش بازی است.

موفقیت از نو بنایت می کند، موفقیت تو را بالا می کشد

من و رینهولد در مورد تمریناتمان برای اورست صحبت نکردیم. او هرآنچه فکر می کرد خوب است انجام می‎داد ، می‎دوید، اما کلا خیلی اسکی نمی‎کرد.

پیش از اجرای برنامه اورست (1978) من سخت تمرین می‎کردم. در مدرسه اسکی کار می‎کردم. بیش از 150 مربی آنجا بود و من سرپرست آنها بودم، بایستی هرروز کلاس‎ها را برنامه ‎ریزی می‎کردم. رئیس من تمام زمستان را به من مرخصی داد بنابراین توانستم تمرین کنم. مجبور نبودم کار کنم، هرچند او حقوق مرا پرداخت می‎کرد و تمریناتم را چک می کرد. اغلب روزهای دیگرم را به برگزاری تور اسکی در 2000 متر می‎پرداختم، حتی یک بار در هوای بد یک مسیر خاص را اسکی کردم. هر سه یا چهار روز رئیسم تمریناتم را چک می‎کرد و از من گزارش میخواست. و البته حقوقم را به طور کامل پرداخت می‎کرد. من تناسب اندامم در اورست را مدیون او هست.

Michael Dacher و Peter Hebler بعد از صعود نانگاپاربات (8126 متر) در 1985. عکس از مجموعه Peter Hebler

ما در بیس کمپ اورست ماندیم، ما تنها تیم در منطقه و در مجموع 3 ماه آنجا بودیم. . قبل از حمله نهایی به کمپ 3 در ارتفاع 7200 متر رفتیم. هم ‎هوایی خیلی خوبی کرده بودیم. در 6 ساعت از گردنه جنوبی به قله رسیدیم. تنها یک بار آن هم در گام هیلاری از طناب استفاده کردیم، یک رشته طناب 20 متری همراه داشتیم که با آن یکدیگر را حمایت می‎کردیم.

آن بالا من ترسیده بودم، وحشت زده بودم. سال پیش ازدواج کرده بودم و ما یک بچه داشتیم. خاطرم هست یک بار از طریق یخچال خومبو از بیس‎کمپ به کمپ 6200 متر رفتیم. روز بعد خوب شروع کردیم تا western CWM بالا رفتیم. چادر خود را برپا کردیم و بعد هوا بد شد. بوران شدیدی بود. ما فرصت نکردیم چادر خود را خوب فیکس کنیم و طوفان داشت چادر ما را می‎ترکاند. تمام شب را در حالیکه نشسته و با دست دیواره ‎های چادر را گرفته بودیم سپری کردیم. از ترس به خود ریده بودم. با خودم گفتم اگر آن بالا شرایط همینطور باشد من برمیگردم. روز بعد هوا صاف شد اما به خودم قول دادم که روی این کوه محتاط تر باشم.

سال 78 زمانی که ما در اورست بودیم یعنی خیلی وقت پیش، ما اولین کسانی بودیم که از کفش های پلاستیکی استفاده می‎کردیم، که سبک‎ترین کفش های موجود بودند. لایه داخلی کفش از فوم Avolite بود. شکل‎ دهی به این فوم خیلی سخت بود فوم خیلی ضخیمی بود. کفش ها از مارک Kastinger بودند. کفش های کوفلاخ که بعد آمدند فوم نازک‎تری داشتند ولی نه همانقدر گرم. کفش‎هایی که آنها در اورست استفاده کردند بسیار سنگین تر از چیزی بود که ما داشتیم. تا گردنه جنوبی خیلی آرام بالا رفتیم. وقتی به قله رفتیم من کوله پشتی ام را رها کردم، فلاسک نداشتم، و همینطور آب، فقط یک دوربین. دان سوت (لباس پر سرهمی) خود را پوشیدیم، سبک و گرم درست مثل جهنم! گترهای پوستی داشتیم که مثل یک پوش روی کفشهایمان عمل می‎کرد. و دستکش‎های پشمی ای که ساخت Dachstein اتریش بودند، بسیار گرم.

روی قله خیلی راحت نبودیم. بعد از 15 دقیقه قله را ترک کردم. با سرخوردن پایین می‎آمدم سرخوردن بدون کنترل در آن قسمت شما را به سمت رخ Kangshung منحرف می‎کند بنابراین مجبور بودم پس از هر بار سر خوردن بلند شوم کمی به سمت راست راه بروم و دوباره سر بخورم. با این روش توانستم یک ساعته از قله تا گردنه جنوبی پایین بیایم. شب راحتی نبود. بعد از یک شب سخت و بدون خوابیدن صبح روز بعد دوباره راه افتادیم. در اورست من اصلا حس اینکه صعود تاریخی ‎ای کرده باشم را نداشتم، احتمالا رینهولد می دانست اما من مطلع نبودم. ما می دانستیم سوییسی‎ ها که پیش از این روی یال بوده اند. Weissner در دهه 1930 توانسته بود K2 را بدون استفاده از کپسول اکسیژن صعود کند او فیزیک قدرتمندی داشت، سریع بود و از فکر قوی ‎ای هم بهره‎ مند بود. از خوش اقبالی من بود که چند بار ملاقاتش کردم. Weissner فوق‎العاده بود. کاری که در K2 کرد بی نظیر بود.


Peter Hebler و Steve House بعد از صرف Goulash در مهمانخانه ای در تیرول، لیینتس اتریش، عکس: Steve House

وقتی از برنامه برگشتیم آزمایش طولانی ‎ای را در بیمارستانی در دانشگاه زوریخ روی ما انجام دادند. چندتا از بچه های ما قله را با اکسیژن صعود کرده بودند. شب قبل دقیقا یادم نیست که چند بطری شراب خورده بودم و صبح روز بعد در حال انجام آزمایش بودیم. قبل از اینکه روی تردمیل برویم از عضلات پاهای ما نمونه ‎برداری کردند، آنقدر دردناک بود که بعدش نتوانستیم بدویم. مسخره بود، ما کلی درباره‎اش گفتیم و خندیدیم تا اینکه بالاخره روی تردمیل رفتیم و آزمایش را انجام دادیم. نتایج که آمد رینهولد از همه بدتر بود. سپس ما را به اتاقک فشار بردند. از 6000 متر شروع کردیم. هم‎ هوایی ما ازبین رفته بود. ما باید اسم خود را بلند مثل آواز میخواندیم تا اینکه به 8500 متر رسیدیم. و تمام شد. از اتاقک بیرون آمدیم و آنها نتیجه را به ما نشان دادند. ما نمی‎توانستیم حتی اسم خود را درست بنویسیم. در حالیکه وقتی درون اتاقک بودیم آنها از ما پرسیده بودند که آیا می توانیم اسم خود را صحیح بنویسیم و ما پاسخ داده بودیم بله البته. اما حالا باید میدیدید که چه بر سرمان آمده بود.

خاطرم هست که روی مسیرهای سخت یک سیب و یک هویج با خودم میبردم. دوستانم همبرگر و پنیر می‎آوردند. وقتی آیگر را صعود کردیم یک کوله با خود بالا می‎کشیدیم. یک رشته طناب داشتیم. چهار یا پنج میخ، چند پیچ‎یخ، و کمی پسته و کشمش در جیب‎هایمان بدون آب، چون روی دیواره آب زیاد بود. من خیلی بدخوراک هستم و کلا خیلی غذا نمی خورم (راست میگفت، حتی goulash و polenta ی خود را هم تمام نکرد)

من مردم را به استفاده از همه این چیزهایی که الان دارید ترغیب می‎کنم. من همیشه به صدای بدنم گوش می‎دادم. روش تمرینی ما همیشه صحیح نبود زیرا همیشه با شدت تمام بود. وقتی زیاده ‎روی می‎کردیم مجبور بودیم اندکی کمترش کنیم و وقتی بهتر می‎شدیم دوباره با شدت تمام ادامه می‎دادیم گاهی تا سر حد مرگ خسته می‎شدیم. اما حالا با این همه ابزار و وسایل شما می‎توانید تعداد ضربان قلب خود را ببینید، یا میزان افزایش ارتفاع را. حالا خودم هم از این لوازم استفاده می‎کنم.

چیزی که از کوهنوردی به دست آوردم اعتقاد راسخ به خودم بود. وقتی یک پسربچه بودم نمی‎دانستم که روزی قرار است به هیمالیا بروم. اما این میل و کشش بی‎حدومرز برای قله ‎ها، برای تجربه کردن ، برای راه ‎افتادن و با شرایط مختلف دست‎ وپنجه نرم کردن، جان به در بردن را ممکن کرد. به نظر من وقتی شرایطش پیش می‎ آید هرچه که آن بالا در 8500 متر یا 8800 متر اتفاق می‎افتد، خیلی از این کارها که می‎کنید یا مسنر می‎کند یا من می‎کنم از روی تفکر و تعقل نیست. اتوماتیک ‎وار انجام می‎شود. شما فقط انجامش می‎دهید.

پایین قله کانچن ‎جونکا یک تنوره کوچک وجود دارد ، شاید چهار یا پنج متر بلندی آن باشد. وقتی آنجا بودم آنرا ناخودآگاه و اتوماتیک ‎وار صعود کردم. این بخش اتوماتیکی از تمرینات می‎آید، از صعودهای قبلی شما. بسیاری از وضعیت‎های متتنوعی که داریم را قبلا تجربه کرده‎ایم . بسیاری از این عبورهای اتوماتیک وار است.

درست مثل که هرمان بول که برای صعودش خیلی سخت تمرین کرده بود. او آدم خوب و جالب توجهی بود.

سخت تمرین کن، تا انجا که می توانی لخت ‎تر برو، پیچیده‎ اش نکن، فقط برو و انجامش بده، در پشت زمینه کار تمرین‎های سخت زیادی خوابیده بود حتی برنامه‎ هایی که به عنوان گاید می رفتم نوعی تمرین بود. اغلب موارد بعد از اینکه تیم را به پناهگاه برمیگرداندم باید برای انگشتانم کاری می کردم. یا برای ریه ‎هایم. من هیجوقت در اول صبح‎ها تنبل نبودم. سخت تمرین می‎کردم. تورهای اسکی زیادی رفتم. وقتی تمرین می‎کردم از آن لذت می‎بردم تمرین برای من اصلا یک تلاش طاقت ‎فرسا نبود. از آن نمی ‎رنجیدم و با دیدن پیشرفت خود احساس خوشحالی می‎کردم.

می‎خواهم به جوان‎ها بگویم که با دوستان خوب همراه شوند، کسانی که بتوانند در شرایط بد مقاومت کنند. با Michael Dacher در نانگاپاربات، با رینهولد مسنر و چند تای دیگر وقتی شرایط بد می‎شد تیم قوی‎تر می شد. آنها آرام می‎شدند آنها مواظب اوضاع بودند انها بهترین هم‎طناب‎ ها بودند.

نگاهی به عقب به همه برنامه ‎هایی که اجرا کرده ‎ام شاید به نظر خسته کننده بیاید اما من یک کار را چند بار انجام دادم. در همه برنامه ها، آیگر، ماترهورن، Piller du freney، Grand pillar d’angel ، صعود انفرادی‎ام به Wilder Kaiser ، نمی‎دانستم چه چیز را باید تغییر می‎دادم.

امیدوارم روزی کوهنوردان واقعی‎ ای پا به عرصه بگذارند. امیدوارم. زیرا حالا در اینجا آدم‎های خیلی کمی رو سوی قله‎ ها می‎گیرند. حالا هرکسی را که می‎بینید به سمت صعودهای اسپرت در سالن‎های سنگنوردی می‎رود. هیمالیا همیشه می‎تواند هدف خوبی برای کوهنوردان جوان باشد. هرچند لازم است پیش از آن چند کوه کوچکتر را صعود کنند.

کوهنوردی برای من هیجان بود، حس خوشحالی و لذت که تا به امروز بوده است. من هنوز برای کوهنوردی از شهر بیرون می‎روم دوستش دارم، هنوز دوست دارم بروم آن بالا.


رینهولد مسنر و پیتر هابلر در حال استراحت در کمپ 2ی اورست چند روز قبل از آنکه اولین مردانی باشند که بلندترین قله جهان را بدون اکسیژن کمکی صعود کرده اند. عکس: از مجموعه پیتر هابلر

گام‎های پایانی برای اولین صعود بدون اکسیژن کمکی قله اورست


حق استفاده از متن و تصاویر برای کتاب Training for the new alpinism نوشته steve house محفوظ است.
بالاخص تصاویر که از مجموعه شخصی پیتر هابلر برداشته شده است.

گوزدن اوزاق اولان، اورک دن ایراق اولار!

شاید نتوان حتی یک کوهنورد را در زنجان پیدا کرد که سمبله را نشناسد. سمبله نام کوهی است در شمال شهر زنجان در مجاورت سد گاوازنگ که  هر هفته صدها کوهنورد بر بلندای آن شهر زنجان را به نظاره می نشینند. در دامنه این کوه و در مسیر اصلی آن به قله تابلوی فلزی کوچکی خود نمایی می کند.

به یاد پرستوی کوهستان ابولفضل زمانی

نسل جدید کوهنوردی زنجان از این نام چیزی در ذهن ندارد جز یک  یک تابلوی کوچک در کوهی پر تردد به راستی او که بود؟ در سالهای آغازین کوهنوردی ام خبری شنیدم از مرگ یک کوهنورد زنجانی بر اثر بهمن در توچال و متعاقبش پوستری که یک مرد با وقار را در دامان دماوند نشان می داد و نوشته هایش خبر از رفتن او می داد.


برای دانستن بیشتر در مورد زمانی با بسیاری از قدیمی تر ها صحبت کردم آقای صدیقیان، دربانی، خدایی ولی همه مرا به سمت مردی رهنمون ساختند که گویا او را بیشتر و بهتر از دیگران می شناخت. کسی که سالها با او رفاقت و کوهنوردی کرده بود.

به لطف دوست خوبم رضا بیات منش و هماهنگی ای که به عمل آورده بود بعدازظهر یک روز سرد زمستان به خیابان ضیایی و حومه بازار قدیمی زنجان می روم. دوربین به دست از میان کوچه های قدیمی، زورخانه و کاروانسراهای متروک می گذرم از میان مردمی که نگاه نگرانشان هنوز در همان دیروز مانده ولی چهره شان داد می زند این لباس امروزی را به اجبار در تن کرده اند. سر در مغازه نظرم را به خود جلب می کند«ساوالان»! حس کوهنوردی و وطن دوستی توامان در این کلمه نهفته است. با لبخندی از عمق دل وارد می شوم و در میان همه سادگی ها و گرمای این اتاق برای اولین بار با چهره دوست داشتنی این مرد آشنا می شوم: رضا آتش نما کوهنوردی کهنه کار و دوست صمیمی مرحوم ابولفضل زمانی.

از تعارفات اولیه که رد می شویم سر صحبت را باز می کنم با آغوشی باز مرا پذیرفته است ولی از همان جواب های اولش در می یابم که همچون دیگر کوهنوردان نسل گذشته زنجان علاقه ای به قرار گرفتن در توجهات عموم را ندارد و اصرار دارد سوالاتم در خصوص مرحوم زمانی باشد و دوست ندارد در مورد خودش صحبت شود. هرچند هیچگاه نفهمیدم که چرا کوهنوردان نسل گذشته و در مواردی حتی کوهنوردان امروز این شهر به اینکه نامشان گفته و شنیده شود راضی نمی شوند ولی سعی می کنم ما بین سوالاتم در مورد خودش نیز بدانم.

ادامه نوشته

مصاحبه با محمدميربها اولين زنجاني كه ديواره علم كوه را صعود كرد

دومين ميهمان وبلاگ آياز محمد ميربها بود. كسي كه همه اورا با اين پسوند مي شناسند اولين زنجاني اي كه ديواره علم را صعود كرد.

با او همراه شده و پا صحبت هاي او مي نشينيم. 


اين مصاحبه در شماره 27 ماهنامه بايرام چاپ شده است.

ادامه نوشته

مصاحبه با يكي از بنيانگذاران هيات كوهنوردي زنجان

سالهاي سال بود كه به ورطه فراموشي سپرده شده بوديم. تدارك اين مصاحبه  بعد از مدتها باعث شد  احساس كنم كه فراموش نشدم و هنوز هستند كساني كه به ياد ما هستند. كار ارزشمنديست و اميدوارم ادامه بدهيد

از همان روزهاي اول كه وارد كوهنوردي اين شهر شدم تا به امروز كه خود را يك آموزنده مي دانم همواره سوالات و كنجكاوي هايي از گذشته كوهنوردي اين شهر برايم پيش مي آمد ولي همانطور كه شايد بيشتر كساني كه در كوهنوردي زنجان بوده اند و هستند مي دانند و ممكن است حرف مرا تصديق كنند صحبت ها و يادها از گذشتگان و يا شايد بهترباشد بگويم «حرف از ديگران» نوعي تابو يا ناهنجاري برگفته از يك قانون نانوشته به حساب مي آيد و كمتر اتفاق افتاده كه در مجامعي (چه رسمي و چه غير رسمي) صحبتي از گذشتگان و يا همان ديگران!! به ميان آيد.

و از آنجا كه به شخصه همواره سعي كرده ام تا دنباله رو هيچ كس و هيچ جمعي نباشم و بي انديشه لا تغير در مسير جريان آب بيفتم سعي كردم كه اين نا مقبوليت فضا در نظرم را حداقل نشان دهم و نه مثل خيلي ها فقط غرش را بزنم كه وامصيبتا چرا بها داده نمي شود و چرا چنين و چنان، بگذريم اين قصه سر دراز دارد.

اين ها رو گفتم تا مقدمه اي بشه براي معرفي كسي كه اولين ميهمان اختصاصي وبلاگ آياز شده و به رغم تلاش هايي كه از مدتها قبل براي پيدا كردن ايشان و نشستن پاي صحبت هاي گرم ايشان انجام داده بودم توفيق حاصل نمي شد تا اينكه به لطف يكي از دوستان توانستم ايشان رو ملاقات كنم. ضمن تقدير و تشكر از ايشان نظر شما رو به گپ دوستانه من و ايشان جلب مي كنم.

 

ادامه نوشته

مصاحبه حميد صديقيان با فارس نيوز در مورد عدم اعزام داود ركابي به مسابقات برون مرزي

صديقيان در گفت‌وگو با فارس:
فدراسيون كوهنوردي رشته سنگنوردي را به چشم فرزندخوانده نبيند

خبرگزاري فارس: مربي سازنده سنگنوردي زنجان گفت: فدراسيون كوهنوردي نبايد به رشته ما به چشم فرزندخوانده نگاه كند.

حميد صديقيان

حميد صديقيان در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري فارس با اشاره به مسابقات قهرماني آسيا در كره جنوبي اظهار داشت: متاسفانه به دلايلي كه ديگر تبديل به راز شده است، داوود ركابي برترين سنگنورد رشته سرطناب فعلي ايران از اعزام به اين رقابت‌ها بازماند.
وي افزود: شاگرد من 3 سال متوالي است كه با فاصله امتيازي زياد به عنوان نخست مسابقات قهرماني كشور انتخاب مي‌شود؛ اما در لحظات آخر هر اعزام مطلع مي شويم كه وي نمي‌تواند راهي رقابت‌ها شود.
صديقيان گفت: متاسفانه بي برنامگي فدراسيون اين بار فقط به داوود ضربه نزد؛ چرا كه ساير سنگنوردان نيز با توجه به عدم اقدام فدراسيون از اعزام به موقع بازمانده و در نهايت نيز با تلاش مسئول تربيت‌بدني زنجان راهي اين مسابقات شدند، اين در حالي بود كه سنگنوردان رشته سرطناب با وجود اعزام نتوانستند در رشته تخصصي خود رقابت كنند.
مربي سازنده سنگنوردي زنجان اظهار داشت: شاگرد من ماه‌ها در اردوي شبانه روزي تمرين مي‌كند، به اين اميد كه بتواند در مسابقات برون مرزي توانايي خود را براي كشورش به نمايش گذارد؛ اما به راحتي دقايق آخر از فرودگاه بازگردانده مي‌شود.
صديقيان با اشاره به اين كه در طول سال‌هاي متمادي در رده‌هاي سني مختلف ملي‌پوش تربيت كرده و شاگردانش همواره مدال آور بوده‌اند تصريح كرد: تا به امروز ريالي دريافت نكرده و هرگز از سوي فدراسيون براي همكاري و حضو در اردوهاي تيم ملي دعوت نشده‌ام.
مربي زنجاني با بيان اين مطلب كه در مسابقات قهرماني كشور كه چندي پيش در پلور دماوند برگزار شد ركابي با اختلاف 8 گيره به نسبت نفر دوم مسير را صعود كرد، افزود: با توجه به پيشرفت داوود در سنگنوردي تمرين با وي هر روز سختر از قبل مي‌شود. اگر واقعا مسئولان فدراسيون كوهنوردي خود را متولي اين رشته مي‌دانند بايد براي برترين‌هايي كه با تلاش و بدون حمايت آنها به اين مرحله رسيده اند، فكري كنند. اين ورزشكاران نياز به اردوهاي برون مرزي و تمرين با برترين‌هاي جهان دارند تا بتوانند سطح خود را براي مدال‌آوري در سطح آسيا و جهان ارتقا بدهند.
وي گفت: متاسفانه فدراسيون كوهنوردي به تنها رشته مدال آور خود در حدي كه شايسته آن است بها نمي‌دهد و به چشم فرزند خوانده به آن نگاه مي‌كند.
 
عكس: آياز
داود ركابي يكه تاز 3 سال اخير سختي مسير ايران

صحبت های مرحوم مقبل هنرپژوه در مناظره دلايل وقوع حادثه كاشربروم يك

ویژه ششمین سالگرد حادثه تلخ گاشربروم يك و درگذشت زنده یاد محمد اوراز: مطالبي كه در زير ميخوانيد، مربوط است به مطالب آرشيوي خبرگزاري فارس در سال ۱۳۸۶ كه به بررسي زواياي حادثه تلخ گاشربروم يك مي پردازد. خالي از لطف نيست كه با توجه به نزديك شدن به ۱۶ شهريور ماه و ششمين سالگرد درگذشت محمد اوراز، به بازخواني اين حادثه بپردازيم.

(البته در این جستار تنها به صحبت های مقبل هنرپژوه بسنده می شود. مرحوم مقبل هنرپژوه جوان ترین فاتح لوتسه در جهان و هم طناب محمد اوراز در زمان حادثه گاشربروم بود)...

يادبود مرحوم مقبل هنرپژوه

ادامه نوشته

گفتگوی حسن نجاریان با خبرگزاری فارس در مورد حادثه پزشک تیم ملی امید

درباره حادثه پزشك تيم اميد كوهنوردي

ardeshow.blogfa.com

ديدگاه هاي حسن نجاريان درباره حادثه پزشك تيم اميد كوهنوردي

خبرگزاري فارس: عضو كمسيون فني نظارت و بررسي حوادث كوهنوردي ديدگاه هاي خود را درباره حادثه مربوط به سعيد بهاءلو، پزشك تيم اميد كوهنوردي ايران كه در تاريخ هفتم آبان ماه در مسير بازگشت از قله 7134 متري نپال اتفاق افتاد را تشريح كرد:...

ادامه نوشته