همه باهم خاموش!!
پس همه باهم خاموش...
پس همه باهم خاموش...
روزها را به انتظار ديدار دوباره ات خواهم شمرد. به اميد آن روز...
بايراميز موتلو
Bayramız Mutlu
عيد بر شما مبارك
دوست دارم قبل از نائل شدنشان به این افتخاربزرگ و صعود موفقیت آمیزشان برایشان آرزوی موفقیت بکنم. مخصوصا آنها که در گذشته لحظات خوشی باهم داشتیم: ایرج معانی و سید واسع
در اين مشغله و ترافيك كاري پايان سال هم قالب وبلاگ به دلیلی که نمی دانم خودبه خود پاک شده و در صدد رفع این مشکل هستم. اگر كسي مي داند ايراد كار كجاست لطفا مرا راهنمايي كند.
فعلا!
از اوايل صبح شو رو غوغا بر پا است, سرويس ها آماده حركت هستند خبرنگاران شبكه هاي بزرگ آلمان, بي بي سي, اسپرت نيوز و... ساعتي است كه كار خود را شروع كرده اند خودرو از ميان محلات فقير نشين به مركز شهر و استاديوم بزرگ نظامي رسيده بارها اينجا افرادي را در حال اسب سواري ديده ايم ولي حالا وضع فرق مي كند عده اي پلاكارد بدست گوشه ميدان جمع شده اند. محمد داد مي زند " آنجا رو بگير مثل اينكه ميتينگ است" خودرو به محوطه مي پيچد و تازه متوجه مي شويم كه شلوغي مربوط به جشن او رست است تعداد زيادي دانش آموز دختر و پسر با لباسهاي زيبا ي آبي و دستمال يقه سفيد با پرچم هاي كاغذي كه روي آن آرم زيبايي كه براي جشن رست شده به چشم مي خورد, جمعيت افزوده مي شود دو كالسكه كه به طرز زيبايي تزيين شده اند آماده حركت هستند خودرويي تشريفاتي از راه مي رسد, خبرنگاران ماشين را احاطه مي كنند" آمد آن فاتح استوار, آن بزرگ مرد تاريخ كوهنوردي اِدموند هيلاري پير,انوه تنسيگ, مسنر با همسرش و اولين شر پاي خانم با سه صعود او رست در كارنامه كه در حال تمرين براي صعود k2 است مي رسند.
وقتي نام ايران در سالن طنين انداز مي شود احساسي مي شويم عليرغم شادي دلمان مي گير دكه ايكاش در كشور ما هم اينقدر براي ورزش كوهنوردي ارزش قائل بودند, چهار نشان به نام مردم ايران زمين و افتخاري جهاني. با اتمام مراسم به بيرون و پشت سالن مي رويم به وجد آمده ايم از اين برنامه چند روزه, در محوطه اي باز چادر مانندي برپا و جلو هر كدام نام كشور روي تابلويي نصب گرديده ساعتي بعد پسر پادشاه با همسر وارد مي شود و جلو او تعدادي دختر كوچك با لباسهاي محلي گل به دست خوش آمد مي گويند, محل خبرنگاران را از صعود كنندگان جدا كرده اند پادشاه به جلوي صعود كنندگان مي آيد وبا آنها دست داده تشكر مي كند اين مراسم اختتاميه جشن به حساب مي آيد. موسيقي محلي كه تحت تائير آهنگ هاي اروپايي قرار گرفته مي نوازد, با صرف شام بساط رقص و آواز برپا است و دختري امريكايي پادشاه و همسرش را هم به ميدان مي كشاند, تا آخرين دقايق اين روزها به شادي به خاطره ها سپرده شود. بازم محمد او راز درحالي كه به سمت هيلاري نگاه مي كند به سخن در مي آيد
"مي خوام برم به هيلاري به گم هِي آقاي محترم شما كه تا جشن صدمين سال اورست زنده نيستي ولي من قول مي دم بيايم و به ياد تو مشروب كه نمي خورم ولي يك ليوان نوشابه سر بِكشم"
اينجا با يك نفر آذربايجاني كه دانشجو وبا هزينه شخصي به جشن آمده آشنا شديم محمد با او بخوبي با زبان تركي ارتباط گرفت ايشان كه علاقمند بود به ايران بيايد. "پيترهابلر"با دختر و پسر بچه اي امريكايي گرم صحبت است و وقتي بچه ها كتاب صعود اورست ايران را به او مي دهند تا امضا كند به نيكي از ايران و ملت ما ياد مي كند و ذهنش مي رود به سال 1345 اگر اشتباه نكنم, از علم كوه, بيستون به شادي ياد مي كند. در طول جشن كتابهاي ما را هيلاري , مسنر و... امضا كردند. حوالي ساعت دوازده نيمه شب مراسم تقريباً تمام مي شود و دايي جلال تَلنگُر مي زند كه برويم اينها دلشان خوش است ما چي ؟
"از سفرنامه محمدحسن نجاريان به کاتماندو در پنجاهمین سالگرد صعود اورست "
انتخاب نفرات یا انتصاب نفرات!
نفرات اصلی تیم ملی کوهنوردی ایران چند روز قبل اعلام شد، و اسامی نفرات اصلی و همراهان مشخص شدند.کوهنوردان ایرانی از 14 قله بالای 8000 متر جهان هنوز 3 قله را صعود نکرده اند.کانچن چونگا،آناپورنا و دائولاگیری. قله آخری که یکی از سر سخت ترین قله های جبال هیمالیا می باشد تلاشهای ایرانی را به خود دیده ولی نا موفق...
امسال چارچوب فدراسیون تصمیم به برنامه ریزی جهت اعزام تیمی به منطقه و صعودیکی دیگر از 14 دژ ستبر دنیا داشت، که خوشبختانه با نظم و ترتیب و اصولی که مدنظرشان بود قدم به قدم به اهدافشان رسیدند. هیچ برنامه ای عاری از نقص نیست ولی با توجه به حضور مربیان کار آزموده ، اردوها و تمرینات آموزشی تا حد امکان کم اشتباه به پایان رسید.
ولی حکایت قصه از اینجا شروع می شود ... که آیا تیمی که انتخاب شد نیاز به حضور کوهنوردان قدیمی که همیشه پای ثابت اکسپدیشن های فدراسیون بوده اند، داشت؟
به نظر شما اصلا تیمی انتخاب شده؟ بهتر نبود چند نفر از قدیمی ها رو جمع می کردید وهمونا برنامه رو اجرا می کردن؟ مطمنا این جواب رو خواهید داد که " این جوان ها در کنار این بزرگان تجربه اندوزی می کنند". پس چه شدند این همه جوان های که دراین 12 سال در کنار قدیمی ها تجربه اندوختند؟
چرا باید به چشمه قصابانی ها نجاریان ها زارعی ها اولنج ها هر ساله اضافه نشود؟ قیف ورودی فدراسیون را چرا تنگ گرفته اید ؟و اگر گروهی یا باشگاهی بخواهد مستقل برنامه ای داشته باشد و با شما هماهنگ نباشد. با این بیانات که" از ما اجازه نگرفته اند" "ما بی خبریم و صعود از لحاظ فدراسیون رسمیت ندارد" و دیگر سخنان اینچنینی. هیمالیا نوردی را مختص به خود و دیگر عوامل زیر مجموعه ای خود قلمداد کنید...
همه ما از دنیا بی خبران از دور نشسته ایم و نظر می سراییم، و شاید (حتما) ما رو از همه چی بی خبر و بی انصاف می پندارید که تا جریانی در حال شکل گرفتن است فورا شروع به .... می کنیم. ولی حسرتا که پس از 12 سال کماکان به اسم ها دلخوشیم و بخاطر اینکه سرپرست تیم خیالش راحت شود رو به کوهنوردانی می آوریم که همیشه بار تیم های ملی بر دوششان بوده ...
تا کی می خواهید این ذهنیت را به کوهنوردی ایران تزریق کنید که هیمالیا سخت است و آنچنانی؟؟ شرایطش بحرانیست... و تیمی جوان قدرت ابراز وجود در برابرش را ندارد!! چرا ریسک پذیری در کنار احتیاط، سرلوحه قرار نمی دهید؟ از عواقب خطرات و حادثه های آینده می ترسید،که مبادا اتفاقی بیفتد که اعتراض به ترکیب جوان تیم، بدنه فدراسیون را به لرزه بندازد...ولی مطمئن باشید بزرگان کاتالیزور منش، باشند یا نباشند فدراسیون در قبال هر حادثه ای جوابگو خواهد بود!! حال چه بهتر تیمی جوان را به محک بیاورید، تا هر ساله و در هر گوشه و کناری شاهد بزرگانی در کوهنوردی ایران باشیم.
برگرفته از : شیپورچی
پی نوشت آیاز:
با توجه به نا موفق بودن آخرین برنامه صعود برون مرزی تیم ملی (تیلیچوپیک ۸۷) و از دست دادن دکتر بها لو در این برنامه به دلایلی که بحث در مورد آن در این مجال نمی گنجد و در گذشته بارها مورد تحلیل کارشناسان فن قرار گرفته و نیز ۲ بار تلاش ناموفق عازمانی از کشورمان برای صعود دائولاگیری (که آخرین بارش منجر به از دست دادن مهدی اعتماد فر شد) این حساسیت و شاید ترس فدراسیون از عدم نتیجه گیری دوباره و ادامه یافتن وجهه ضعیفش در اذهان عمومی به نظر طبیعیست.
ولی سوال اینجاست که چرا باید جوانان پرشور و با انگیزه ای که به قصد موفقیت متحمل سختی های بسیار برای رسیدن به اهداف رویایی!!! می شوند اینگونه بایستی مورد ظلم قرار بگیرند و تمام شور و انگیزه خود را از دست بدهند. بهتر نیست به قول همین دوستمان (که در بالا ذکر شد) فدراسیون چندنفر قدیمی و پای ثابت همه برنامه اکسپدیشن این روزها (به قول خودشان مورد اعتمادها) را دور خود جمع کند و برای کسب وجهه محکم تر نزد کوهنوردان قله ها را صعود کند؟؟ هزینه های زیرساختی و سرمایه گذاری برای آینده را هم یه جوری (مثل خیلی موارد دیگر) می توان توجیه کرد.
همه ما مي دانيم كه حذف نمايندگان زنجاني از ششمين اردوي تيم ملي مخصوصا حسين مقدم به دليل شايستگي ها و توانايي ها اثبات شده اش منصفانه نبوده و هيچ دليل فني اي نداشته است.
تنها دليلي كه دور ازذهن نيست برگزاري همزمان اردوهاي انتخابي ۸۰۰۰ متري زنجان است آنچه مسلم است حذف حسين مقدم از اين اردوها با اين تفكر صورت گرفته كه اين حذف نسبت به نفرات ديگر كمترين هزينه را خواهد داشت چون وي مي تواند با انتخاب در اردوهاي زنجان امسال صاحب يك صعود ۸۰۰۰ شود. روزي كه من و دوستانم در اولين اردوي تيم ملي شركت كرديم خود بر اين واقف بوديم. كما اينكه بنده متاسفانه يا خوشبختانه به دلايل شغلي پس از گذراندن اردوهاي اول نتوانستم ادامه دهم ولي به خوبي مي دانم كه حسين مقدم براي شركت همزمان در دو اردوي انتخابي ۸۰۰۰ متري متحمل چه مشقت هايي شده و چه هزينه گزافي پرداخته است هزينه اي كه درصد خيلي پاييني از آن مادي است و به چند و چون آن لابد واقفيد (كه شك دارم!)
فدراسیون کوهنوردی نیز به مانند هر شخص دیگری (حقیقی یا حقوقی) سیاست ها و رویه های خاص خود را دارد ولی به جرات می توان گفت سیاست فدراسیون در این مورد به هیچ وجه منطقی نبوده و نیازمند بازنگری اساسی ست. حذف شرکت کننده ای با انگیزه و تلاش و متحمل شدن سختی ها و هزینه های بسیار از یک اردو تنها با این استدلال که وی شانس دیگری هم دارد یا ازاستان مذکور نماینده دیگری هم هست را چطور می توان منطقی خواند؟
بلایی که یک بار سر من هم آمده است. زمانی که تا آخرین اردوی انتخابی تیم ملی امید برای صعود به تیلیچوپیک ماندیم و در عین شایستگی براحتی و بدون هیچ دلیل فنی ای از تیم کنار گذاشته شده ایم تنها به این دلیل که زنجان ۳ نماینده دارد و باید یکی را ببریم. اگر قرار بر سهمیه است چرا از ابتدا عنوان نمی کنید؟ يا اگر شایسته سالاریست که اگر نفرات استانی شایسته باشند که باید همه انتخاب شوند.
آیا این رویه اکنون نیز برقرار است؟ اکنون که ۵ نفر فقط از تهران انتخاب شده اند و ۷ نفر دیگر از بقیه کل ایران چرا سهمیه بندی نمی کنید؟
به هر حال درد دلی بود از رنجی که می بریم. سخنی آشنا که همه بر آن واقفیم و کاری هم برای درمانش از دستمان بر نمی آید. به قول یکی از دوستان این را هم به لیست اضافه کن!!
ما حيوانات را خيلي دوست داريم، بابايمان هم همينطور.ما هر روز در مورد حيوانات حرف ميزنيم ، بابايمان هم همينطور. بابايمان هميشه وقتي با ما حرف ميزند از حيوانات هم ياد ميکند، مثلا امروز بابايمان دوبار به ما گفت؛ تولهسگ مگه تو مشق نداري که نشستي پاي تلوزيون؟ و هر وقت ما پول ميخواهيم ميگويد؛ کرهخر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پيشا وقتي ما با مامانمان و بابايمان ميرفتيم خون عمه زهره اينا يک تاکسي داشت ميزد به پيکان بابايمان. بابايمان هم که آن روي سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوري گوساله؟ آقاهه هم گفت: کور باباته يابو، پياده ميشم همچين ميزنمت که به خر بگي زن دايي, بابايمان هم گفت: برو بينيم بابا جوجه و عين قرقي پريد پايين ولي آقاهه از بابايمان خيلي گنده تر بود و بابايمان را مثل سگ کتک زد. بعدش مامانمان به بابايمان گفت؛ مگه کرم داري آخه؟ خرس گنده مجبوري عين خروس جنگي بپري به مردم؟
ما تلوزيون را هم که خيلي حيوان نشان ميدهد دوست ميداريم، البته علي آقا شوهر خالهمان ميگويد که تلوزيون فقط شده راز بقا، قديما همش گربه و کوسه نشون ميداد. ما فکر ميکنيم که منظور علي آقا کارتون پينوکيو باشه چون هم توش گربهنره داشت هم کوسه هم پينوکيو که دروغ ميگفت.
فاميلهاي ما هم خيلي حيوانات را دوست دارند، پارسال در عروسي منوچهر پسر خاله مان که رفت قاطي مرغها، شوهر خالهمان دو تا گوسفند آورد که ما با آنها خيلي بازي کرديم ولي بعدش شوهر خالهمان همان وسط سرشان را بريد! ما اولش خيلي ترسيديم ولي بابايمان گفت چند تا عروسي برويم عادت ميکنيم، البته گوسفندها هم چيزي نگفتند و گذاشتند شوهر خالهمان سرشان را ببرد، حتما دردشان نيامد. ما نفهميديم چطور دردشان نيامده چون يکبار در کامپيوتر داداشمان يک فيلم ديديم که دوتا آقا که هي ميگفتند الله اکبر سر يک آقا رو که نميگفت الله اکبر بريدند و اون آقاهه خيلي دردش اومد. و ما تصميم گرفتيم که هميشه بگيم الله اکبر که يک وقت کسي سر ما را نبرد.
ما نتيجه ميگيريم که خيلي خوب شد که ما در ايران به دنيا آمديم تا بتونيم هر روز از اسم حيوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنيم و آنها را در تلوزيون ببينيم در موردشان حرف بزنيم و نميدانيم اگر در ايران به دنيا نيامد بوديم چه غلطي بايد ميکرديم
همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی اِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت كردم تا با او تسویه حساب كنم .
به او گفتم: بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»! میدانم كه دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمیآورید. ببینید، ما توافق كردیم كه ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت كردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه كنید.
شما دو ماه برای من كار كردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت كردهام. كه میشود شصت روبل...
چشمهايتان را باز ميكنيد. متوجه ميشويد در بيمارستان هستيد. پاها و دستهايتان را بررسي ميكنيد. خوشحال ميشويد كه بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستيد. دكمه زنگ كنار تخت را فشار ميدهيد. چند ثانيه بعد پرستار با وارد اتاق ميشود و سلام ميكند. به او ميگوييد، گوشي موبايلتان را ميخواهيد. از اينكه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شدهايد و از كارهايتان عقب ماندهايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را ميآورد. دكمه آن را ميزنيد، اما روشن نميشود. مطمئن ميشويد باترياش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار ميدهيد. پرستار ميآيد.
«ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. ميشه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟
«متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم».
«يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟
«از 10سال پيش، ديگه توليد نميشه. شركتهاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشيها مشتركه».
«10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم».
«شما گوشيتون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اينكه به كما بريد».
«كما»؟!
باورتان نميشود كه در اسفند1387 به كما رفتهايد و تيرماه 1412 به هوش آمدهايد...
"حیدربابا یه سلام" در میشیگان آمریکا
شاگرد راننده اتوبوس مرتب داد ميزد : زردوار ، زردوار ... بدو حركت كرديم ... زردوار جا نمونی ...
زردعلي نفس زنان خودش را به اتوبوس رساند ، نوجواني زرده رو كه هنوز پشت لبش زرد نشده بود ، يك كيسه گوجه زرد را به زور با خود حمل ميكرد ، بعد از اينكه كيسه ي گوجه زرد را در صندوق بغل اتوبوس گذاشت نفسي تازه کرد و سوار شد.
حق داشت نفس نفس بزند ، طفلكي از زرده ميدان تا ترمينال با آن بار سنگين گوجه زرد پياده آمده بود
زردعلي چند ماهي ميشد كه از زردوار آمده بود تهران براي كار ، او در يك مغازه ي زردي فروشي شاگرد شده بود ، تمام روز با ميوه جات و زرديجات سر و كار داشت و گاهي به سفارش مشتري زردي هم پاك ميكرد ، آخر وقتها هم فلفل زردهاي درشت را به سفارش كبابي محل جدا ميكرد.
حالا در موسم زرد بهار با اشتياق فراوان قصد برگشت به روستاي سرزردشان را داشت. دلش براي آوردن
زردي پلو كنار خانواده پر ميزد فكر ميكرد امسال حتما خواهرش دوباره براي باز شدن بختش تمام وقت زرده گره زده است ، در اين بهار کاملا زرد با آن زرده زاران بكر و دست نخورده ، دويدن روي تپه هاي سرزرد غلتيدن روي زرده ها ديوانه اش كرده بود.
هنوز شاگرد راننده فرياد ميكرد : زردوار بدو كه حركت كرديم زردوار بدو........
در نوزدهم ماه گذشته مطلبي تحت عنوان «اولين جانپناه زنجان، آيا؟؟» در اين وبلاگ درج شد. كه طي آن از زحمت كشان اولين جانپناه زنجان به فراخور توانم تشكري كردم و البته از ايرادات اين كار انتقادي.
دوستان ديگري نيز آمدند و هركدام موافق يا مخالف نظري دادند و افكار عمومي نسبت به اين حركت تا حدودي رخ نمود.
در روزهاي گذشته نيز مطلبي در يكي از وبلاگ هاي كوهنوردي منتشر شده!! مبني بر اينكه ساخت اين جانپناه هيچ سودي ندارد و تنها تخريب طبيعت است و كارشناسي نشده است و فلان و بهمان....
...
زمين از فاصله نزديك به 6.4 ميليارد كيلومتري
این عکس را فضاپیمای ویجر 1 زمانی که ماموریتش در 14 فوریه 1990 تمام شده بود به زمین ارسال کرد . علت وجود حلقه های رنگی بازتابش نور خورشید بر دوربین ویجر است.
"کارل ساگان" فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم.
تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند.
برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب و ایدئولوژی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ (م: من هم تاكيد مي كنم همه پيروان و آفرينندگان از صحت مذهب و ايدئولوژي خويش مطمئن بوده است) تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است.زمین ذره ای خرد در مقابل...
زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید.
این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکریگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند.
تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست.
به بهانه شب يلدا (يا به قول خودمان چيلله گئجه سي) و شروع فصل زیبای من زمستان.
این شروع زیبا رو همه دوستداران زمستان که از آن به بهار کوهنوردی یاد می کنند تبریک می گم تا سه ماه فاز مثبت دوبرابر می شود!!
من خورشید می خواهم!!!
برایم خورشیدی بیاورید
آياق دره - دره ...
اياق دره - دره
قونور ساچلاريما خيالين
سن
پيريل - پيريل يانيرسان
شهرين گئجه چيراغلاريندا.
من ،
ياواش - ياواش تؤکولوره م
پنچره داليسينداکی
آياق اوستو تنهاليغيما
و بيليره م کی
بو شهر اونودولاسی دئييل .
و عكس هاي زير مربوط مي شوند ۶۴ سال بعد. يعني عصر حاضر اينجا همان شهريست كه با خاك يكسان شده بود:
اين عكس ها هم جديد هستند و شهر ديترويت مركز اتوموبيل سازي آمريكا را نشان مي دهند كه توسط محصولات كارخانجات ماشين سازي ژاپن ورشكست شد:
دو نكته در اين مقايسه تصاوير است:
۱- جنگ را چه كسي برد و چه كسي باخت ؟
۲- چگونه مي شود از دل چنين ويرانه هايي چنين آباداني پديدار مي شود هرچه بوده تنبلي و استعانت نبوده چون اگربوده ما هم بايد همين قدر پيشرفت مي كرديم
زمان زيادي از روزي كه شنيدم قرار است اولين جانپناه زنجان ساخته شود نمي گذرد. يكي از دوستان نه چندان نزديك خبرش را داد. اين مسئله آنقدر برايم جالب توجه و مهم بود كه مشتاق كسب اطلاعاتي بيشتر در اين مورد شدم. ولي هرچه بيشتر مي گشتم كمتر مي يافتم. گويا هيچ كس دراين شهر از آن خبر نداشت. عدم آگاهي مسئولين امر كه زياد عجيب نبود ولي كمتر كوهنوردي را نيز مي شد ديد كه چيزي مي داند يا اگر مي دانست همان شنيده هاي جسته و گريخته اي بود كه خود يكي از شنونده هايش بودم.
يكي ديگر از دلايل مهم بودن اين مسئله برايم اين بود كه من هم قبلا در مورد ساختن جانپناهي در زنجان فكر كرده بودم و مثل هر كوهنورد دلسوز زنجاني وجودش از آرزوهاي من نیز بود. وقتي متوجه شدم چند كوهنورد مستقل با جيب و زحمت خويش در حال ساخت جانپناه هستند هم خوشحال شدم و هم ناراحت.
خوشحال از اين جهت كه هنوز هستند كوهنوردان دلسوز و فعالي كه دست به چنين كارهاي ارزشمند و بزرگي مي زنند و ناراحت از اينكه چرا اين كار شروع شده و در حال انجام است و من خبر ندارم و نتوانسته ام آنچه از دستم برآيد در اين راه انجام دهم.
شايد اين يك ايراد بزرگ براي گروه كوهنوردي طلوع زنجان باشد كه اطلاع رساني خوبي صورت نگرفته است. البته صحبت هاي زيادي در اين باب مي شود كه اين عدم اطلاع رساني عمدي بوده است تا همكاري صورت نگيرد و اين افتخار بزرگ!!! تنها نصيب گروه طلوع شود. كه صحت و سقم آن برعهده گويندگان مارا چكار؟؟!!
حال نه اينكه اگر من نوعي با خبر مي شدم چنين مي كردم و چنان ولي مطمئنم اشخاص دلسوز و فعال و پرانرژي بسياري بودند كه اگر اطلاع رساني لازم در زمان مناسب و به نحو خوب صورت مي گرفت مي شد جامع تر و فعال تر و بي شك صحيح تر اين حركت زيبا را شروع كرد تا دهان بدخواهان!!!! نيز بسته باشد.
درپايان روي اين اصل كه دنيا و آدم هايش نه سفيد سفيدند و نه سياه سياه بايد از تلاش ها و زحمات قابل تحسين و الگو وار همنوردان عزيزم در گروه طلوع زنجان محسن صنعتي عزيز و دوستانش قدرداني خودم را به عمل آورم و به ايشان دست مريزاد بگويم. و اميد كه همه ما چه كوهنوردان آزاد و گروه ها و چه مسئولين اصل را روي همكاري و كارهاي جمعي قرار دهيم تا شايد شروعي باشد بر پايان مهجور ماندن كوهنوردي اين شهر.
محل قرار گيري جانپناه گلجيك (عكس زير از ابتداي گرده تكه قيه سي از كوه گلجيك گرفته شده است)
امروز صبح طبق روال هميشه با خواهرم از خونه اومديم بيرون تا اون بره مدرسه ش و من اداره. سر خيابون كه رسيديم ديدم اتوبوسي كه هر روز باهاش تا چهارراه سعدي مي ريم حركت كرد و ما جا مونديم. براي رفتن به نزديك ترين جايي كه بشه اين وقت صبح تاكسي گير آورد 10 دقيقه بايد پياده رفت كه كلي ديرمون مي شد. براي همين هر روز زمان رو تنظيم مي كنم تا به اين اتوبوس برسم. ديدم خواهرم يه آهي كشيد وناراحت شد كه اتوبوس رو ازدست داده.
همونجا بهش گفتم تو زندگي گاهي آمال و آرزو هاي آدم مثل همين اتوبوس جلو چشماي آدم از دست مي ره و تو تنها كاري كه از دستت بر ميآد اينه كه فقط رفتنشونو نگاه كني. البته من فكر مي كنم مي شه موقع نگاه كردن يه لبخندي هم زد و به نقشه B فكر كرد. در همين حين داشتم به اين فكر مي كردم كه چطور زودتر يه تاكسي گير بيارم.
اين اتفاقات صبح باعث شد تا امروز فكرم درگير كاراي اخيرم بشه. اردوي دوم تيم ملي رو از دست دادم بخاطر اينكه به دليل مرخصي هاي بيش از حدم در آستانه اخراج از اداره هستم و گرفتن مرخصي حتي يه روزش جزو كاراي غيرممكن شده. داشتم همه سعي و تلاشمو مي كردم تا حداقل اردوي دوم زنجان رو بتونم برم. يه قول هايي هم از جناب رييس گرفته بودم ولي ديروز تيرخلاص رو زد و گفت نمي تونه بهم مرخصي بده و از اين بابت متاسفه!!!
شدت ناراحتيم در اون لحظه رو نمي تونم توصيف كنم با اينكه به خودم قبولونده بودم كه اگه اردوها رو برم و انتخاب هم بشم نمي تونم برنامه اصلي رو برم و بايد براي گرفتن مرخصي 70-80 روزه قيد كارم رو بزنم ولي باز خيلي دوست داشتم پيش بچه ها بودم و براي اينكه زندگيم هنوز جريان داشته باشه درگير اردوها باشم. چيزي كه منو به چالش مي كشه و به حركت وادار مي كنه. ولي گويا يكي بايد حرفهايي كه صبح براي خواهرم مي گفتم رو بياد و به خودم بگه...
به قول عزيزي من ماشين بنز رو هم دوست دارم ولي خب نمي تونم داشته باشم اين ناراحتي نداره ولي كاش همون عزيز بدونه بنز تو رو نمي دونم ولي اين مورد من خيلي ناراحتي داره حتي نميشه تصور كرد چقدر....
دلم براي كوه تنگه و اين آهنگ «آراز ائلسس» به نام «قارداشيم داغلار»، (برادرم كوهستان) عجيب به دلم مي شينه متن آهنگ رو اين پايين مي ذارم.
Bir zamanlar Səfa sürüb gəzirdim
Onda sənidin mənim qardaşım ...........dağlar
Nə zaman ki yaği duşman gələndə
Haçan haçan yaği duşman gələndə
Səndə çox olurdu savaşım ..................dağlar
Köroğluyam gəzdigimi tapardim
Qayalar başında qalar yatardım
Ağ süfradan əmlik quzu qapardım
Yeyib qurtlarinla ulaşım ......................dağlar
روزگاري با عشق و صفا در تو مي گشتم
آن روزها تنها برادرم تو بودي........................اي كوهستان
زماني كه دشمن بدكين مي آمد
هنگامي كه آن دشمن بدكين مي رسيد
در آغوش توجنگ ها كردم ..........................اي كوهستان
فرزند اين خاكم و هرچه پي اش باشم ازآن من است
از همين است كه شب ها نيز بربلنداي صخره ها مي خوابم
از سفره سفيد لقمه مي گزينم و
همانجا با گرگ هايت زوزه مي كشم......اي كوهستان
براي دانلود اين آهنگ اينجا كليك راست كرده و گزينه save target as را بزنيد.
توضیحی مختصر در مورد تیم هیمالیانوردی بانوان زنجان جهت پاسخ به نظرات ارایه شده:
مهرماه سال 87 کمیته ی هیمالیا نوردی استان زنجان با برگزاری اولین دور اردوهای انتخابی فعالیت خود را با شرکت کوهنوردان خانم و آقا آغاز نمود.در ابتدا این اردوها برای خانمها و آقایان همسان انجام گرفت اما از اردوی سوم –چهارم به بعد نظر منفی مربیان نسبت به تجربیات و آمادگی بانوان باعث شد تا عملا باقی اردوها و علی الخصوص اردوی نهایی (دماوند جنوبی)علیرغم انگیزه و رغبت بانوان بطور کل حکم کسب تجربه را داشته باشد بطوریکه حضورشان در این اردو کاملا دلبخواه اعلام شد.
بعد از تشویق ها و حمایتهای این چنینی که در طول اردوها از بانوان به عمل آمد شاید اعزام برون مرزی ای که قولش از جانب کمیته داده میشد کمی باعث دلگرمی تیم بانوان می گشت.آرارات گزینه ای بود که توسط کمیته پیشنهاد شد اما بیشتر برنامه ای گلگشتی می نمود تا کوهنوردی چرا که به نظر می آمد در خلال اجرای برنامه آرارات که هدفش چیزدیگر بود قرار بود اعزام تیم بانوان هم در آن بین رفع و رجوع شود تا کسب تجربه ای برون مرزی برای تیم بانوان!!!
در مقابل مخالفت بانوان با این گزینه و اعلام اینکه آنچه قبل از برگزاری اردوها و نیز در حین آن آنچه باعث ایجاد انگیزه و ادامه فعالیت بسیاری از بانوان شد تنها وعده صعود بالای ۶۰۰۰ متری بود قولهایی از جانب آقای رحمانی رییس سازمان تربیت بدنی زنجان برای اعزام این تیم به ارتفاع بالای 6000متری داده شد که به دلیل سپری شدن زمان صعود و همین طور اعطای فرصتی برای بالا بردن سطح آمادگی اعضای تیم اعزام به بهار سال 89 موکول شد.
با شروع دور دوم اردوهای انتخابی کمیته ی هیمالیا نوردی استان برای ارتفاع 8000 متری اعضای تیم بانوان هم دور جدیدی از تمرینات خود را آغاز نموده چرا که هنوزصحبتی از فراخوان بانوان برای حضور در این اردوها از جانب کمیته نشده است و اگر با دیدی مثبت به این مسئله بنگریم باید همچنان امیدوارانه منتظر عملی شدن قول کمیته مبنی بر اعزام برون مرزی تیم بانوان بمانیم هرچند هنوز صحبتی در این مورد هم به گوشمان نمیرسد!
باشد که تیم بانوان هم با تمرینات مستمر و منسجم خود راه را برای هر بهانه ای سد کند!!!!
آنچه برهمگان روشن است زحمات بی شائبه مسئولان کوهنوردی شهر . مربیان و دلسوزان این عرصه برای این تیم است ولی تغییر یک وعده ۶۰۰۰ متری به صعود آرارات آن هم پس از ماه ها و برگزاری ۶ اردوی سخت که هرکسی که می داند در این روز و روزگار شرکت یک خانم فقط در یک اردو چه مشکلات و موانعی وجود دارد بسی بی انصافی ست.
بتول قاسمی -- ۲۶/۸/۸۸
مهناز (صديقه) مقدم
پر افتخارترين و اولين بانوي هيماليانورد زنجان
صعود قله مراپيك 6671 متر در قالب تيم ملي بانوان – بهار 79
صعود قله پوموري 7165 متر در قالب تيم ملي بانوان – پاييز 80
صعود قله آرارات 5137 متر در قالب تيم منتخب دانشگاه آزاد -مهر 81
صعود قله البروس 5642 متر در قالب تيم منتخب دانشگاه آزاد – تابستان 82
صعود قله نيرخا 6156 متر در قالب تيم ملي بانوان – و به همراه بانواني از كشورهاي كره نپال و مغولستان – پاييز 82
براي وي و شاگردانش كه پس از گذراندن 6 مرحله اردوي انتخابي در زنجان منتظر اجراي برنامه وعده شده از طرف هيات كوهنوردي زنجان به يك قله بالاي 6000 متر هستند آرزوي پيروزي و موفقيت دارم.
اين يك مطلب تخصصي نيست!!
اين را نوشتم تا با اين فكر كه اين يك مطلب تخصصي ست و به شما مربوط نمي شود قيد خواندنش را نزنيد و مطلب را بخوانيد. اتفاقا به شما هم مربوط مي شود. چون يك انسان هستيد.
32 سال پيش دو فضا پيما به نام هاي ويجر1و 2 (voyager 1&2) با ماموريت كاوش از مدار زمين خارج شدند. اين فضاپيما با سرعتي باورنكردني هنوز در حال حركت است و سه سال پيش كاملا از منظومه شمسي خارج شده و همچنان عكس و اطلاعات براي زمين مخابره مي كند.
وقتي هنوز اين فضاپيما پرتاب نشده بود اریک بورگس شخصي بود كه پيشنهاد جالبي داد. او پيشنهاد داد اطلاعاتي در مورد زمين و انسان ها براي موجودات هوشمند فرازميني و به اصطلاح فضايي در اين فضا پيما تعبيه شود تا بتواند زمينه آشنايي اين موجودات با انسان و برقراري رابطه با آن ها را فراهم كند. بدين منظور كميته اي به سرپرستي کارل ساگان دانشمند مشهور ناسا تشكيل شد تا اين اطلاعات را جمع آوري كند. وي تصميم داشت پلاكي نيز براي فضاپيما طراحي كند. سرانجام ناسا با این طرح موافقت کرد و سه هفته به وی فرصت داد تا پلاکی را طراحی کند. ساگان با همکاری فرانک دریک ، پلاک را طراحی کردند ، البته طراحی هنری این پلاک را همسر کارل سیگان - لیندا سالزمن- انجام داد. این پلاک 22.9 سانتیمتر طول و 15.2 سانتیمتر عرض و 1.27 میلیمتر ضخامت دارد كه در تصوير زير آن را مي بينيد.
سعی شده بود در این پلاک به صورت مختصر و مفید اطلاعاتی در مورد زمین داده شود ، در بالا و سمت چپ پلاک به صورت شماتیک تصویری از عنصر هیدروژن ، فراوانترین عنصر در گیتی دیده میشود. درسمت راست ، تصویری از یک مرد و زن برهنه را در کنارهم میبنیم ، طول قامت متوسط یک زن -168 سانتیمتر - هم در کنار زن اشاره شده است . به علاوه در پشت سر تصویر زن و مرد شمایی از خود کاوشگر دیده میشود تا با مقایسه با اندازه کاوشگر پایونیر ، موجود هوشمند غیرزمینی ، به اندازه قامت انسانها پی ببرد.مرد ، دست راست خود را به نشانه خوشآمدگویی بالا برده است. ابتدا ساگان قصد داشت تصویر انسانها را در حال دست دادن به هم در پلاک نشان بدهد ، ولی بعدا به تصور اینکه فرازمینیها فکر میکنند ، دو انسان مرد و زن ، یک موجود هستند ، از این کار منصرف شد.
در پایین تصویر هم ، سیارات منظومه شمسی و کره زمین به عنوان سومین سیاره این منظومه نسبت به خورشید ، دیده میشود.
محتوای دیسک در صفحهای 12 اینچی مسی با روکش طلا چکیدهای از فرهنگ و آثاری از حیات گونههای مختلف قرار داده شده است . روی کاور این صفحه به صورت تصویری اطلاعاتی در مورد چگونگی باز کردن دیسک و دیدن تصویرهایش ، موقعیت زمین در کهکشان و همچنین طول مدت یک ثانیه داده شده است
کمیتهای كه کارل ساگان از دانشگاه کورنل رهبري آن بود وظيفه داشت تا تعیین كند در این دیسک چه چیزهایی باید قرار بگیرند ...
توضیح مختصر اینکه این دیالوگ توسط یک رئیس قبیله برای عده ای که دور آتش جمع ده و به صحبت های وی گوش می دهند گفته می شود:
و مردي تنها نشسته بود
غرق در اندوه
و همه حيوانات به او نزديك شدند و گفتند
دوست نداريم تو رو اينقدر غمگين ببينيم
هرچه ميل داري از ما بخواه تا به تو بدهيم
مرد گفت مي خواهم چشماني قوي داشته باشم
كركس پاسخ داد چشمان من از آن تو
مرد گفت مي خواهم قوي باشم
پلنگ گفت قدرتي مانند من خواهي يافت
آنگاه مرد گفت آرزو دارم اسرار زمين را بدانم
مار پاسخ داد: من آن ها را براي تو فاش خواهم كرد
و اين خواسته ها با ساير حيوانات ادامه يافت
و وقتي مرد از همه هداياي آن ها برخوردار گرديد...
از آنجا رفت
سپس جغد به حيوانات ديگر گفت:
اينك اين مرد بسياري از چيزهارا مي داند و بسياري از كارها از او بر مي آيد
و حالا ديگر من مي ترسم
آهوي كوهي گفت: مرد هرچه خواست يافت اكنون اندوه او پايان مي يابد
اما جغد پاسخ داد: نه!
در او حفره اي ديدم
عميق كه همچون يك گرسنگي سيري ناپذير است...
آنچه او را اندوهگين مي سازد همين است.
و آنچه باعث خواسته هاي او مي شود نيز همين است
او خواهد گرفت و خواهد گرفت
تا اينكه روزي دنيا به او خواهد گفت:
من ديگر وجود ندارم و چيزي ندارم كه به تو بدهم
عکس -->سید حمید صدیقیان در حال حمل زباله جمع آوري شده در روز کوهنورد
عکاس -->حسن نجاریان
برداشت از سایت هیات کوهنوردی زنجان www.zanjanmount.ir
سال گذشته در جریان صعود تیم کلوپ دماوند به قله نانگاپاربات یکی از اعضای این تیم (سامان نعمتی) مفقود شد. پس از این اتفاق بحث های زیادی بر سر کوتاهی همنوردان کوهنورد مفقود شده جهت یافتن وی و برگزاری جشن صعود درحالیکه هنوزساعاتی از گم شدن همنوردشان نگذشته بود و حتی صحبت های تامل برانگیز زیادی در مورد صحت صعود این تیم به قله شد. آنچه در ادامه می خوانید روایتی کوتاه ولی بسیار تلخ است از جلسه ارایه گزارش تیم جستجوی سامان نعمتی.
گزارش تیم جست و جوی سامان نعمتی در نانگاپاربات
انجمن کوه نوردان ایران هشتاد و یکمین نشست همگانی خود را امروز در سالن شهریاران جوان ( خیابان ویلا ) برگزار نمود . گروه کوه نوردی قاجر قروه در آخرین قسمت این نشست به ارائه ی گزارشی کلی از مهمترین نتایج جست و جوی نشانه های سامان نعمتی در کوه نانگاپاربات و همچنین بررسی دلایل مفقود شدن و مرگ او پرداخت . ارائه ی این گزارش توسط پدر سامان صورت گرفت . او سخنان خود را با بیان انگیزه های سفر تیم جست و جو به پاکستان آغاز کرد :
" ... ما همواره سعی داشته ایم ماجرا را باز کنیم و دلایل و علت های این حادثه را برای جلوگیری از حوادث مشابه به نقد بکشیم ... متاسفانه در ایران و آنچه در این یک سال و چند ماه گذشته در جامعه کوه نوردی شاهد بودیم تمایل به هر چه زودتر بسته شدن بی سروصدای پرونده و به زیر قالی (!) رفتن آن بود ... چون از ابتدای حادثه با این موضوع صادقانه برخورد نکردند و در گفتارشان راست گوئی و صداقت حاکم نبود _ و هنوز هم نیست _ بناچار مجبور شدیم برای پیدا کردن رگه هایی از حقیقت ماجرا خود عازم منطقه شویم و از افراد و شاهدان حادثه پرس و جو کنیم ... "
آقای نعمتی سپس به چگونگی آشنائی با افراد محلی شامل راهنماها ، آشپزها ، های پورترها و خلبان هلی کوپتر امداد منطقه ی نانگاپاربات اشاره کرد و افزود :
" با مطالبی که آماده کرده بودیم ، می خواستیم این افراد را از هدف خود آگاه کنیم تا بتوانند ما را در یافتن نشانی از سامان یاری دهند که در این زمینه بسیار موفق بودیم و بر حسب شانس، تعداد ٣۴ کوه نورد مشهور از کشورهای گوناگون جهان نیز برای صعود نانگاپاربات در منطقه حضور داشتند . از جمله کوه نورد پرتقالی جو گارسیا با سابقه ی صعود ١٣ قله بالای هشت هزار متر که به عنوان لیدر تیم ما انتخاب شد ... "
پدر سامان در ادامه ی سخنان خود ، با توجه به نتایج بررسی ها و تحقیقات تیم جست و جو ، به نقد اظهارات و افشای دروغ های تیم نانگاپاربات باشگاه دماوند پرداخت :
_ آنان ( دماوندی ها ) عدم استفاده از های پورتر را از افتخارات برنامه ی خود می دانند ، در حالی که همین مسئله یکی از دلایل فرسوده شدن و از پای افتادن اعضای تیم در روزهای پایانی برنامه بود و در حال حاضر نقش حیاتی های پورترها در جریان حوادث و بخصوص انتقال کوه نورد مصدوم به ارتفاعات پائین تر غیر قابل انکار است .
_ نکات بسیاری در فیلم ارائه شده ی تیم نانگاپاربات از واقعیت به دور است . آنجا که کاظم در فیلم می گوید ۴٠٠ متر با قله فاصله داریم ، در حالی که بنا به گفته ی کوه نوردان مستقر در منطقه ، فاصله بیش از این است . آنجا که محمد نوروزی در فیلم ، خراب بودن هوا را طی ٢٠ دقیقه آینده اعلام می کند ، در حالی که به گفته شاهدان محلی ، شرایط جوی در آن دو روز ابتدائی حادثه بسیار مناسب بوده است .
_ برای نجات سامان از آن شرایط بحرانی ، هیچ گونه تلاش و امدادی صورت نگرفته و کلیه فعالیت های امدادی در آن روزها ، فقط برای پایین آوردن پنج نفر اعضای تیم به کمپ اصلی بوده است .
همزمان با نمایش قسمت هایی کوتاه _ به دلیل کمبود وقت _ از مصاحبه های انجام شده با افسر تیم و دیگر کوه نوردان محلی که هر یک به نوعی در زمان اجرای برنامه ی تیم باشگاه دماوند نقش و حضوری فعال و موثر داشته اند ، آقای نعمتی به افشای یکی دیگر از دروغ های مطرح در باره ی این برنامه پرداخت :
" ... از همان ساعات اولیه حادثه به ما اعلام کردند که هوا خراب و وضعیت جوی نامناسب است . در فیلمی که از برنامه خود نمایش داده اند آقای نوروزی که فاقد هر وسیله ارتباطی _ با دنیای بیرون _ است با گفتن اینکه تا ٢٠ دقیقه دیگر توفان و رعد و برق در راه است چنان پیش بینی هواشناسی از خود بیان می کند که در هیچ جای دنیا وجود ندارد !! در حالی که اکنون و به گفته و شهادت این افراد ، دو روز اول هوا صاف و مطلوب بود و طی این دو روز طلائی که سامان همچنان در ارتفاع بالای هفت هزار متر زنده و در تکاپو مشاهده می شده هیچگونه امدادی برای نجات او انجام نشده است ... همچنین گفت و گو با خلبان هلی کوپتری که سال گذشته نیز در منطقه حضور داشت و گفت : هیچ درخواست عملیات امدادی از من نشد . می توانستم حداقل برای او بسته های کمک رسانی مانند چادر ، بی سیم و مواد غذائی بیندازم "
.
اشاره آقای نعمتی به محمد نوروزی با نکته ای جالب همراه بود . با آغاز گزارش تیم جست و جو ، محمد نوروزی در حرکتی نمایشی سالن را ترک کرد اما در راهروی بیرون ، با چهره ای مضطرب و نگران صحبت های پدر سامان را گوش می کرد :
آقای نعمتی در پایان سخنان خود به حادثه ای که امسال برای تیم کره ای صعود کننده به نانگاپاربات به وقوع پیوست و در جریان آن یکی از اعضای خود را از دست دادند اشاره کرد و همراه با نمایش فیلمی کوتاه به مقایسه وضعیت روحی و میزان تاثر و اندوه سرپرست و اعضای این تیم با جشن و شادی اعضای تیم باشگاه دماوند در کمپ اصلی پرداخت . مقایسه ای که برای بسیاری از شرکت کنندگان در جلسه ی انجمن ، بسیار تلخ و تکان دهنده بود :
" ... از اینها باید درس گرفت ... باید آموخت ... انسانیت را ... باید بیاموزیم که چطور می توان انسان بود ... آنچه مهم است آن اعتقاد راسخ به روابط انسانی ست که باید در وجود تک تک اعضای تیم باشد ... در حالی که سامان حرکت می کرد ... در حالی که چراغ او همچنان چشمک می زد ... در حالی که آخرین کمک ها را استمداد می کرد...
اینان ( دماوندی ها ) به بریدن کیک و جشن خود مشغول بودند ... چه کسی باید به کمک او برود ...
.
.
.
.
تنها نانگا گفت : در آغوشم آرام بگیر ! ... و من افتخار می کنم به سامان ! ... افتخار می کنم به روح بزرگش ! ... افتخار می کنم به تمام آنهائی که در کوه از ناانسانی جان خود را از دست دادند ... "
پي نوشت:
به ياد دارم سال گذشته وقتي دوست هلندي ام در ايران بود بسيار از فداكاري و احساس هم نوع دوستي ايرانيان مي گفت و دليل بزرگش اتفاقي بود كه در گاشربروم ۱ افتاد و چند انسان براي همنوردشان براي دوستشان براي هموطنشان نه نه براي يك انسان جان خويش را به خطر انداختند شايد بتوان گفت از زندگي دست شستند و تصميم گرفتند يك بهمن زده را از آن ارتفاع و در آن شرايط طاقت فرسا به پايين برسانند كاري كه شايد تكرار ناشدني بوده و باشد. راستش نمي دونم اگه همين دوستم اين قصه تلخ رو هم بشنوه يا جايي بخونه اينبار در مورد ما چه فكري خواهد كرد!!
۶۹ روز تا آغاز فصل زیبای من (۹ هفته و ۶ روز)
در مطلب پیش یه دوست عزیز نظر زیبایی رو نوشته بود البته خصوصی شاید نمی خواسته با اسم باشه پس من نظر قشنگشو بدون اسمش م ذارم تا شما هم ببینید:
زمستان زیبایی رخ رامی شکند ولی زیبایی دل می درخشد، منم عاشق زمستونم،
شاید چون رنگ بی رنگی هاست،
شاید چون بوم سفید نقاشی است که هنوزفطرت پاک کودکانه،از افکار به عاریت گرفته بیرون غرق رنگ ها نشده وهنوز بوم سفید دلهاست که نقاب رنگارنگ ذهن درخشش سفیدش را رنگین نکرده،
شاید چون عجین شده با فطرت حقیقی ماست. سرمای برف جان فرساست و سفیدیش روح افزا،من نیز چون تو بی صبرانه در انتظارم که در بی کران سفیدی به تماشایش بنشینم که با درخشش دانه های برف وخنکای شیرین آن تبلور دانه ها،در عمق دلم احساس شعف کنم و غرق در سکوت بی پایانش شوم و جه زیباست مسرور شدن در بی نهایت سفیدی.در دورترین دورها که بتگری،میعادگاه آسمان وزمین را سفیدیست که چه زیباست پیوستن به این دورترین دورها............
مطمئنم با ديدن اين عكس ميگه اين كجاست نكنه هنوز توش شنا نكرديم؟؟
آمارشو بگير اين هفته بريم....
کشيشى پسری نوجوان داشت و کم کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آيندهاش بکند .
پسر هم تقريباً مثل بقيه همسن و سالانش واقعاً نمیدانست که چه چيزى از زندگى میخواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت ...
يک روز که پسر به مدرسه رفته بود ، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد .
به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد : يک کتاب مقدس، يک سکه طلا و يک بطرى مشروب !!!
نمي تونم حسي كه تو زمستون دارم رو شرح بدم تنها مي تونم بگم چيزي تو زمستون هست كه وقتاي ديگه نمي شه پيداش كرد حسي كه شايد تو فصل هاي ديگه وقتي بهش فكر مي كنم حتي يادم هم نمي آد.72 روز (10 هفته و 2 روز) تا آغاز فصل زيباي من...
عقاب به محض اینكه این آمدن گردباد را حس كرد بالهای خود را میگشاید و اجازه می دهد تا باد او را با خود بلند كند .
به محض اینكه طوفان قصد سرنگونی عقاب را كرد ، این پرنده بلند پرواز سر خود را به سوی آسمان بلند میكند و عمود بر طوفان می ایستد و مانند گلوله توپی به سمت بالا پرتاب می شود .
او آنقدر با كمك باد مخالف اوج میگیرد تا به ارتفاع مورد نظر برسد و آنگاه با چرخش خود به سوی قله مورد نظر در بالاترین نقطه كوهستان ماوا میگزیند
خوب به شیوه عقاب برای بالا رفتن دقت كنید . او منتظر حادثه می ماند . حادثه ای كه برای مرغهای زمینی یك مصیبت و بلاست .
او منتظر طوفان مینشیند تا از انرژی پنهان در گردباد به نفع خود استفاده كند.
وقتی طوفان از راه میرسد عقاب به جای زانوی غم در گرفتن و در كنج سنگها پناه گرفتن ، جشن میگیرد و خود را به بالاترین نقطه وزش باد میرساند
اين مطلب رو شما هم ببينيد كه از وبلاگ كوه قاف گرفته شده:
کوه نوردان ایرانی فاتح قلل 8000 متری
ماناسلو 8163 متر محمد جعفر اسدی (همدان)پائیز 1355
اورست8850 متر5 هومن آپرین نوامبر 1990
وی با تابعیت آمریکایی به اورست صعود نمود.
گاشربروم دو- رسول نقوی(مازندران - كلاردشت)، محمد حسن نجاریان(زنجان)، حمید رضا اولنج(همدان) خرداد 1376
-اورست8850 متر جلال چشمه قصابانی(همدان)- محمد حسن نجاریان(زنجان)- حمید رضا اولنج(همدان) - زنده ياد محمد اوراز(آذربايجان غربي- نقده) 30 اردیبهشت 77
....
افسانه "بوزقورد"یا "گرگ خاکستری" از افسانههای کهن ترکان است و ریشه هزار و پانصد ساله دارد این افسانه در حدود یکصدو نود و یک سال بعنوان ایدئولوژی رسمی امپراطوری "گؤک ترک" یا "ترکان آسمانی" بود و از دریای چین تا دریای سیاه بشکلهای گوناگون سینه به سینه نقل میشد و توسط پیکرتراشان بصورت تندیسهای مختلف تراشیده و در شهرهای مختلف نصب میگردید . بر اساس این افسانه روزی دشمنان به سرزمین ترکان حمله کرده و ترکان در مقام دفاع تا آخرین نفر شجاعانه جنگیده و کشته میشوند .آخرین بازمانده زخمی این جنگ مهیب پسرکی بود که توسط گرگی از مهلکه نجات داده میشود . طبق افسانه بر روی زمین غیر از آن پسرک ترکی نمانده بود . پس از چندی “نسل جدید ترک” از وصلت پسرک ترک با گرگ پا به عرصه وجود مینهد و در نسلهای بعدی آنها عاقبت امپراطوری عظیم "گؤک ترک" یا “ترکان آسمانی” (تركهاي آبي) را از دریای چین تا دریای سیاه بنا مینهند .
برای مستند کردن افسانه،نظریات "تونگ تین" دائرهالمعارف و سالنامه نویس مشهور چین را که در سال 801 یعنی حدود یک قرن پیش از اسلام میزیست در اینجا میآورم . "تونگ تین" در بین دائرهالمعارف 199 جلدی خود، جلد 197 را به تاریخ و منشاء اقوام ترک اختصاص داده و بطور مفصل از آداب و رسوم ترکان آسمانی بحث میکند . اینجانب به خوانندگان محترم برای اولین بار در تاریخ ادبیات، متن ترجمه شده چینی به استانبولی را به فارسی ترجمه کرده و در اختیار محققین قرار میدهم .
بر طبق نوشته تونگ تین سرزمین آنان (قبایل ترکان آسمانی)توسط همسایه بالای ( hsi -hai)دریاچه ایستی گؤل در آسیای میانه نابود شد . زن و مرد و کوچک و بزرگ همگی قتل عام شدند و تنها فرزند ده ساله از آنان باقی ماند . بخاطر خردسالی نخواستند او را بکشند ولی دست و پاهایش را قطع کرده و به مرداب بزرگی انداختند . ماده گرگی در آنجا به پسرک گوشت میآورد و مانع مرگ او میشد . بعد از مدتی پسرک با گرگ وصلت کرده و گرگ حامله میگردد . گرگ تا دریای مغرب میرود .در آنجا کوهی بود . بر فراز کوه میایستد . این کوه در شمال غربی سرزمین ....
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت:«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید، چون شما راهب نیستید!
پ.ن : شما هم در پایان داستان همون احساسی رو داشتید که من داشتم؟؟؟!!!؟؟؟ عیبی نداره بزرگ میشید یادتون میره!!! یا شایدم بد نیست برید راهب بشید!!!
کتاب را آوردم، بخوانم، باشد که رستگار شوم!
ناگهان حکایت دوزخ بود و من وحشت کردم...
ایستادم به نماز، نسیم راه پنجره را پیدا کرد، از من گذشت. مست شدم...
ها ...؟ چی می گفتم؟ چی...؟ چند؟ چند رکعت...
وقتی که نیلوفرم گل داد نا گهان بی انتهایِ چیزی مرا در خود گرفت. احساس کردم در عظمت چیزی غوطه ورم. من گمان کردم آن تویی و نمازِ من ستایشِ نیلوفر است.
سریع الحساب جان! آخر حسابِ چه؟ کتابِ چه؟ شمارشِ چه ؟
ما باده پرستیم، نه پیمانه شماریم...
انصاف بده؛ آخر چه طور می شود هم مست بود و هم صلاة ظهر به جا آورد؟
اینهمه قاعده و حکم و آداب...اووه!
من که پاک هاج و واج مانده ام...نشانه ای... نشانه ای بفرست...
عکس بی ربط ولی مرتبط
با هم كه بوديم، تنها كه ميشديم، شروع ميكرديم. با هم ميرفتيم. با هم ميآمديم .
اولش آهسته ميرفتيم؛ ميرفتيم و ميرفتيم. ميرفتيم و ميآمديم. ميآمديم و ميرفتيم. او ميرفت و من ميآمدم. من ميرفتم و او ميآمد. با هم ميايستاديم. با هم راه ميافتاديم. سرعتمان را زياد ميكرديم، يا آهستهتر ميرفتيم. با خنده ميرفتيم، در سكوت ميآمديم. در سكوت ميرفتيم، با خنده ميآمديم. آنقدر تند ميرفتيم كه به نفسنفس ميافتاديم. آنقدر آهسته ميرفتيم، به خودمان كه ميآمديم ايستاده بوديم. با هم ميايستاديم. نفسهاي بلند ميكشيديم. ضربان قلبمان كه آرامتر ميشد، راه ميافتاديم. او كه ميايستاد، من هم ميايستادم. من كه ميايستادم، او هم از رفتن بازميايستاد. كمي كه ميرفتيم، با هم برميگشتيم تا باز با هم شروع كنيم. من كه خسته ميشدم، او بغلم ميكرد و ادامه ميداد. او كه خسته ميشد، جايمان را عوض ميكرديم. قله اولش نزديك به نظر ميآمد. اما هر چه كه ميرفتيم، دور و دورتر ميشد. سريعتر هم كه ميرفتيم، بيشتر دور ميشد.
ميرفتيم و ميآمديم. ميآمديم و ميرفتيم. او ميآمد و من ميرفتم. من ميرفتم و او ميآمد. گاهي فقط من ميرفتم. گاهي فقط او ميرفت. گاهي من مينشستم و رفتن و آمدن او را ميديدم. گاهي او دراز ميكشيد و رفتن و آمدن مرا ميديد. يا نميديد، چشم را ميبست و به رفتن و آمدنم فكر ميكرد.
متن نامه:
نامه یک دوست
استادبزرگوارکه الگوی اخلاق کوهنوردی برای من وامثال من می باشیدوتجربیاتتان درعلم وفنون کوهنوردی،حک شده درتاریخ ورزش کوهنوردی ایران وشهرمان است....
آدم ها و دنيا
پدر داشت روزنامه مي خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پيش پدرش رفت و گفت :
پدر بيا بازي کنيم پدر که بي حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنيا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتي عکس را به پدرش داد .
پدر ديد پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسيد که نقشه جهان رو از کجا ياد گرفتي؟
پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم .
۴ سال پیش مرحوم مقبل هنرپژوه صحبت هایی انتقادی در مورد سیستم کاری فدراسیون کوهنوردی و برخی کوهنوردان عالی رتبه کشور کرده بود که البته با نیتی دیگر و جهت یادآوری روحیه این ورزشکار و جو حاکم بر ان روز ها در این وبلاگ هم منعکس شد.
گویا همان روزها آقای حسین قربانی جوابیه ای به این گفته ها نوشته بوده اند که جهت رعایت عدالت و احترام به شعور مخاطب و دادن حق به شنونده که صحبت های هر دوطرف را بشنود مطلب منتشر شده آقای حسین قربانی را نیز در این پست قرار می دهم.
همین طور جناب آقای حمید صدیقیان یکی از منتقدان برنامه اجرا شده هیئت زنجان در موستاق آتا که من نیز در آن برنامه حضور داشتم مطلبی در نقد (یا....)این برنامه نوشته اند که بنده علی رغم اینکه نه با همه این صحبت ها موافقم و نه همه آن ها را رد می کنم این مطلب را نیز به دلیل همان استدلال هایی که در بالا ذکر شد دراین پست قرار می دهم تا یادآور این نکته شوم که هر صدایی حتی صدای مخالف حق شنیده شدن دارد و من حق ندارم تنها به مطالبی که موافق آن نظر من بوده ویا تنها در تمجید کارهای من است بپردازم و از شنیدن هر صدای مخالفی خودداری کنم.
متن انتقادی آقای حمید صدیقیان
(البته در این جستار تنها به صحبت های مقبل هنرپژوه بسنده می شود. مرحوم مقبل هنرپژوه جوان ترین فاتح لوتسه در جهان و هم طناب محمد اوراز در زمان حادثه گاشربروم بود)...
صدای ویبره موبایلمه که داره می آد...
اینقدرتو کیسه خواب وول می خورم تا پیداش می کنم مثل اینکه وقت بیداریه. ولی چگونه؟!! مسئله اینست!!
هوای چادر اونقدر سرده که نوک دماغم یخ زده. احساس می کنم سخت ترین کار دنیا کشیدن زیپ کیسه خواب به پایینه. نه حالش هست نه انرژیش. هاوکینگ میگه کاری که توش علاقه نباشه برای انجام نیاز به انرژی مضاعف داره. ولی انگار باید از جناب هاوکینگ عذر بخوام و این قانونشو رد کنم و علی رغم علاقم و نبود حتی ذره ای انرژی این کار سخت رو انجام بدم.
بالاخره موفق می شم ولی گویا این تازه آغاز ماجراست...
در مدتی که ایران نبودم اتفاقات مهم زیادی افتاده که در این روزها تو اینترنت دارم در مورد اون ها می خونم که بیشترشون خبرهای ناراحت کنندست مثل سقوط هفت هشت ده تا هواپیما مثل سخنرانی هاشمی در نماز جمعه و درگیری های بعدش مثل شروع دوره محکومیت ۸ ساله سعید متین پور مثل...مثل... اعترافات ابطحی و عطریان فر
یاد دادگاه ژاندارک و کتاب ساردین و اعترافات گالیله افتادم
نوشته زير، ترجمه متنی است که گالیلئو گالیله در سال 1633، به عنوان اعتراف و توبه نامه،
در دادگاه کلیسا خوانده است. در این متن گالیله میگوید:
"در هفتادمین سال زندگی در مقابل شما به زانو درآمده ام و در حالی که کتاب مقدس را پیش چشم دارم و با دستهای خود لمس می کنم، توبه می کنم و ادعای خالی از حقیقت حرکت زمین را انکار می کنم و آنرا منفور و مطرود می نمایم..."
تمام اعترافات ساختگی در تاریخ سرنوشت یکسانی داشته اند...
میگویند گالیله که در زمان این دادگاه 69 سال سن داشته است،تعمداً با هفتاد ساله معرفی کردن خود، سعی کرده اعترافاتش را از اعتبار ساقط کند.
من اعتراف می کنم به صاف بودن زمین. به روز بودن شب و یسار بودن یمین.
من اعتراف می کنم که شب سپید بود و من اگر سیاه دیدمش خطای دید بود و بس..
من اعتراف می کنم که قرص ها توهم است و فرد خاینی چو من نه لایق ترحم است.
من اعتراف می کنم فقط کمی امان بده، به دوستان گشنه ام فقط یه تکه نان بده.
من اعتراف می کنم تروخدا دگر نزن...من اعتراف می کنم
من اعتراف می کنم فقط نگو به دخترم در این یکی دو ماه من،چه آمدست بر سرم
یک جمله هم از ناظم حکمت تقدیم به سعید متین پور عزیز:
دنیا دست انسان خواهد بود - شاید صد سال دیگر
اما خواهد بود.
دلم گرفته است...دلم عجیب گرفته است.
امروز ۱۲ خرداد سال ۸۸ تولد ۳ سالگی وبلاگ منه
امروز وبلاگ من ۳ ساله شد به خودم می بالم در این مدت تونستم با تمام کمبود وقت و بی حوصلگی ها و مشکلات بسازم و این وبلاگ رو سه سال به روز نگهش دارم هرچند باید مطالب آماتورش به صاحب آماتورش ببخشید
یادمه اولین مطلبی که نوشتم درست ۳ سال پیش در چنین روزی و گزارش صعود سراسری زمستانی الوند همدان بود که در بهمن ۸۴ اجرا شده بود دیدن چند تا عکس از اون برنامه و یادی از اولین پست وبلاگ خالی از فایده نیست
۱۴ تا استان و ۹۰۰ ورزشکار در این صعود سراسری شرکت کرده بودند به یاد دارید که تا اون سال هر ساله این صعودهای سراسری منسجم و منظم اجرا می شد و صعود سراسری ۸۴ الوند آخرین صعود سراسری منسجم و منظمی بود که اجرا شد و بعد از اون منطقه ای اجرا می شه و استقبال خوبی هم از برنامه ها نشده
چند ماه قبل سازمان سیا شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام كارهای تروریستی كرد.
این كار بسیار محرمانه و در عین حال مشكل بود؛ به طوریكه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنكه تصمیم به شركت كردن در دوره ها بگیرند، چك شد. پس از بررسی موقعیت خانوادگی وآموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یك زن ازمیان تمام شركت كنندگان مناسب این كار تشخیص داده شدند.
در روز تست نهایی تنها یك نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور سازمان سیا یكی از شركت كنندگان را به دری بزرگ نزدیك كرد و در حالیكه اسلحه ای را به او می داد گفت : "- ما باید بدانیم كه تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می كنی، وارد این اتاق شو و همسرت را كه بر روی صندلی نشسته است بكش!" مرد نگاهی وحشت زده به او كرد و گفت : " – حتما شوخی می كنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیك كنم." مامورسازمان سیا نگاهی كرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این كار نیستید."
بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیكه اسحه ای را به او می دادند گفتند: "- ما باید بدانیم كه تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می كنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بكش " مرد دوم كمی بهت زده به آنها نگاه كرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سكوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشك آلود از اتاق خارج شد و گفت: " – من سعی كردم به او شلیك كنم، اما نتوانستم ماشه را بكشم و به همسرم شلیك كنم. حدس می زنم كه من فرد مناسبی برای این كار نباشم،" كارمند سازمان سیا پاسخ داد: "- درسته تو فرد مناسبی برای انتخاب نیستی متاسفم تو انتخاب نمی شی."
حالا خانم شركت كننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند: " – ما باید مطمئن باشیم كه تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می كنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است . این اسلحه را بگیر و او را بكش." او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنگه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیك 12 گلوله را یكی پس از دیگریشنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناكی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، كوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت.
سپس همه جا ساكت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را كه كنار در ایستاده بود دیدند. او در حالیكه عرق را از پشانی اش پاك می كرد گفت: "- شما باید می گفتید كه گلوله ها مشقی است. من مجبور شدم مرتیكه را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد.
مظاهر عقب ماندگي چيست ؟
وقتي شخصي يا مردم جامعه اي رفتاري را انجام دهند که از سطح انتظار عقلاني آن شخص يا افراد جامعه پايين تر باشد دچار عقب افتادگي شده اند. لطفا به مثالهاي زير دقت کنيد.
جمعيت انسانهاي کره زمين بيش از 6 ميليارد نفر است . هر از چند گاهي در خبر ها ميشنويم که گونه اي از يک جانور منقرض شده است . دليل اين انقراض چيست؟
در ميان جانداران چند گونه را ميتوان يافت که همنوع خود را بنا به دلايل زير ميکشند؟ :
1 - کينه
2 - قدرت طلبي
3 - حسادت
4 - طمع
و بسياري دلايل ديگر
شکنجه در ميان کدام گونه جانداران غير از انسان ديده شده است؟
دليل بسياري از چاقيها در بين انسانها خوردن بيش از حد است . آيا شما حيواناتي را ديده ايد که چاقتر از بقيه باشند و آيا ديده ايد شير در حالت سيري به شکار برود؟ در حاليکه بعضي ها فقط براي اضافه کردن صفر هاي موجودي حساب بانکي خود زندگي ميکنند.
آيا تا به حال از خود پرسيده ايد جمع بودجه نظامي تمام کشور هاي دنيا چقدر است؟
چرا جو زمين در حال گرم شدن است . کدام يک از موجودات غير از انسان اقدام به تخريب محل سکونت خود ميکند ؟ آيا آسيبهايي را که انسان به خود و طبيعت وارد کرده و ميکند را ميتوان ناديده گرفت؟
از 6 ميليارد نفر جمعيت کره زمين ، چند درصدشان زير خط فقر زندگي ميکنند؟
چند درصد علم کنوني بشر که حاصل تلاشهاي چندين هزار ساله اوست به رفع مشکلات بالا کمک ميکند؟
20 سال پيش ما حتي نميدونستيم MP3 و MP3 Player چيه ولي حالا بشر خيلي پيشرفت کرده و Mpeg 4 داره . آيا اين ها را ميتوان جزء پيشرفت دانست؟
آقاي هاوکينگ دانشمند بزرگيست . ولي آيا دادن نظريه هاي رنگ و وارنگ توسط ايشان به رفع مشکلاتي که در بالا ذکر شد کمکي ميکنند؟
دستاورد هاي تکنولوژي را در نمايشگاه هاي گوناگوني که در کشور هاي اروپايي و آمريکا برگزار ميشود دنبال کنيد . چند درصد اين دستاورد ها در مورد دستگاه هاي صوتي و تصويري است . البته دستاورد هاي بسيار خوبي هم نصيب بشر شده که بنده قصد ناديده گرفتن آنها را ندارم ولي فقط به درصد آنها توجه کنيد . آيا قبول داريد که دانشمندان حال حاضر هم به جاي اختراعات و اکتشافات مفيد بيشتر دنبال تجارت محصولات تکنولوژيکي هستند؟
يکي از اختراعات عصر جديد مسواک برقي است .با توجه به بحران انرژي شما به من بگوييد اين وسيله نشاندهنده پيشرفت است يا عقب ماندگي؟
راستي تا فراموش نکردم يه خواهشي داشتم.کسي پيدا بشه و يه آماري هم از ميزان و علت مرگ و مير هاي انسان در 100 سال گذشته بده . براي فهميدن ميزان عقب افتادگي نسل بشر خيلي مفيده.
دوستان عزيز يه شعر قديمي هست که ميگه :
عيب تو گر آينه بنمود راست
خود شکن آيينه شکستن خطاست
نبايد از اينکه بهمون ميگن عقب افتاده ناراحت بشيم . بايد دنبال اين باشيم که کاري بکنيم که بهمون نگن عقب افتاده.
دنياي آينده مال شماست .هرچه گذشتگانتون به خطا رفتن گذشته . آينده را شما درست بسازيد. با ایراد گرفتن و نق زدن مشکلی حل نمی شه
بسیاری از سخنرانان موفق به خصوص در حوزه قانون جذب نظیر ایسترهیکس نظریه جالبی دارند. آنها میگویند اگر انسان بتواند فقط 18 ثانیه روی چیزی که واقعا میخواهد تمرکز کند یک زنگ بزرگ در کاینات به صدا در می آید که توجه کل هستی را به سمت این شخص جلب میکند.
اگر این 18 ثانیه بتواند تا 68 ثانیه ادامه یابد دیگر کار تمام است و کل هستی به تکاپو می افتد تا برای فکر متمرکز شده یک راه حل پیدا کند. اگر آرزوست برآورده اش کند و اگر سوال است برایش جوابی بیابد.
در نگاه اول شاید این عدد 68 ثانیه خیلی کم و ناچیز به نظر برسد. 68 ثانیه یعنی فقط یک دقیقه و هشت ثانیه و بسیاری از افراد میگویند که تمرکز به مدت 68 ثانیه هیچ کاری ندارد؟!
خوب آیا شما هم همین طور فکر میکنید؟ بسیار عالی است! امتحان کنید. خواهید دید که هنوز 18 ثانیه اول رد نشده فکرتان منحرف میشود. ایده ای جدید بلافاصله از اعماق افکارتان ظاهر میشود و نجواگر درونی تان به سخن در می آْید که جدی نگیر و دست از این بازی ها بردار و به مسایل مهم تر زندگی بپرداز و ...
ما عادت کرده ایم و در حقیقت عادت داده شده ایم که بدون فکر و بر اساس عادت زندگی کنیم. ما صبح از خواب بر می خیزیم بدون این که فقط 68 ثانیه برای کارهای روزانه وقت بگذاریم شروع می کنیم به خوردن صبحانه و سر کار رفتن.
بدون اینکه 68 ثانیه مستمر ناقابل برای ارزیابی کارهایمان وقت بگذاریم اسب سرکش ذهن را به این سو و آن سو می تازانیم تا ظهر شود و ناهاری بخوریم و استراحتی و بعد دوباره کار و سپس شب و دور هم جمع شدن و تلویزیون دیدن و بعد خوابیدن.
هر ساعت 60 دقیقه است و شبانه روز شاملا 24 تا 60 دقیقه یعنی هزارو چهارصد و چهل دقیقه است اما ما خیلی مواقع در این 1440 دقیقه شبانه روزمان نمی توانیم 68 ثانیه روی یک موضوع خاص فکرمان را متمرکز کنیم!!
به راستی این فکر پر جست و خیز که نمیتواند 68 ثانیه آرام بگیرد به چه دردی می خورد؟! فکر پریشان و ناآرام چیزی جز بی قراری و آشفتگی به همراه ندارد. پیر و جوان و زن و مرد هم نمی شناسد. فکری که نتواند آرام گیرد و چند لحظه ای روی موضوعی که صاحب فکر صلاح می داند متمرکز شود، مطمئنا به هنگام نیاز و بحران که تمرکز بیشتر لازم است، کارآیی ندارد و فلج می شود. باید همین الان هر کاری که داریم زمین بگذاریم و به سراغ ذهن ناآرام خود برویم و 68 ثانیه آن را مهار کنیم. 68 ثانیه به شرایطی که الان در آن قرار داریم بیندیشیم. 68 ثانیه بعد به این که واقعا در زندگی چه می خواهیم فکر کنیم. 68 ثانیه بعد به خوشبختی های خودمان بیندیشیم و 68 ثانیه دیگر به این فکر کنیم که چقدر آرام می شویم وقتی روی مسائل زندگی خودمان با آرامش فکر می کنیم.
کاینات بیرون از بدن ما گوش به فرمان ماست تا هر چه را می خواهیم به او ابلاغ کنیم. اما به یک شرط و آن این است که موقع دستور دادن این طرف و آن طرف نپریم. 68 ثانیه یک جا بایستیم و صریح و شفاف بگوییم چه می خواهیم. آن وقت می توانیم کناری بنشینیم و معجزه عدد 68 را در زندگی خود ببینیم!
منبع : http://forum.oskuonline.com/index.php/topic,110.0.html
حسن نجاریان (ardeshow.blogfa.com)
تا حالا گريه كردي
200 یا 300 میلیون ستاره و منظومه مثل خورشید و منظومه شمسی در کهکشان راه شیری وجود دارد. 200 یا 300 میلیون کهکشان مثل کهکشان راه شیری تا امروز شناسایی شده است. دانشمندان می گویند که تعداد ستاره های آسمان خیلی بیشتر از دانه ها تمام ماسه های سواحل روی زمین است. با این وجود دانشمندان می گویند که همه ی این ها حدود 10% از کل کیهان را تشکیل می دهند که تاکنون شناسایی شده اند با تصور و تجسم چنین عظمتی شما چگونه خدا را شناخته اید؟
من که نشناختم!...
1)منطقه قلعه رودخان 2)حدفاصل شیرمشه تا ایچ 3)معدن متروک بایجه باغ 4)کوه بلقیس