قدري انديشه
آدم ها و دنيا
پدر داشت روزنامه مي خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پيش پدرش رفت و گفت :
پدر بيا بازي کنيم پدر که بي حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنيا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتي عکس را به پدرش داد .
  پدر ديد پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسيد که نقشه جهان رو از کجا ياد گرفتي؟ 
  پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . 
وقتي آدمها درست بشن دنيا هم درست ميشه

       + نوشته شده در یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸ ساعت 11:0 توسط محسن سعید زاده 
        |