سیری ناپذیری
توضیح مختصر اینکه این دیالوگ توسط یک رئیس قبیله برای عده ای که دور آتش جمع ده و به صحبت های وی گوش می دهند گفته می شود:
و مردي تنها نشسته بود
غرق در اندوه
و همه حيوانات به او نزديك شدند و گفتند
دوست نداريم تو رو اينقدر غمگين ببينيم
هرچه ميل داري از ما بخواه تا به تو بدهيم
مرد گفت مي خواهم چشماني قوي داشته باشم
كركس پاسخ داد چشمان من از آن تو
مرد گفت مي خواهم قوي باشم
پلنگ گفت قدرتي مانند من خواهي يافت
آنگاه مرد گفت آرزو دارم اسرار زمين را بدانم
مار پاسخ داد: من آن ها را براي تو فاش خواهم كرد
و اين خواسته ها با ساير حيوانات ادامه يافت
و وقتي مرد از همه هداياي آن ها برخوردار گرديد...
از آنجا رفت
سپس جغد به حيوانات ديگر گفت:
اينك اين مرد بسياري از چيزهارا مي داند و بسياري از كارها از او بر مي آيد
و حالا ديگر من مي ترسم
آهوي كوهي گفت: مرد هرچه خواست يافت اكنون اندوه او پايان مي يابد
اما جغد پاسخ داد: نه!
در او حفره اي ديدم
عميق كه همچون يك گرسنگي سيري ناپذير است...
آنچه او را اندوهگين مي سازد همين است.
و آنچه باعث خواسته هاي او مي شود نيز همين است
او خواهد گرفت و خواهد گرفت
تا اينكه روزي دنيا به او خواهد گفت:
من ديگر وجود ندارم و چيزي ندارم كه به تو بدهم