"من"ی که از حقیقت بی خبر است

چند سال پیش تو دانشگاه یه پسری بود که خیلی مشخص مشکلات روانی داشت. به همه ی دخترها به شکل خیلی ناشیانه پیشنهاد میداد. در نهایت، یه دختره که الآنم بچه معروفه، گفت این به زور من و بوسیده و دوره افتادن امضا جمع کنن از همه ی دخترا و در نهایت بردن نامه رو دادن به حراست دانشگاه، من همون موقع یک چیزی براشون نوشتم

"در پاسخ به شکواییه‌ی دوستی و همدلی دوستان دیگر در باب تعرض:

نیچه می‌گوید آن که نمی‌تواند دروغ بگوید، از حقیقت بی خبر است. با خوانشی بی‌ربط، می‌گویم که ما بی‌خبر از حقیقت نیستیم، چرا که با وفاداری تام به ساحت نمادین و ‌فورمالیسم نقد، دروغ می‌گوییم.

دروغ می‌گوییم به عبارتی نقد می‌کنیم. ما از حقیقت باخبریم. اما این دروغ گویی، جفای به ساحت مقدس حقیقت نیست. بلکه از بیخ و بن نشانی است از اشراف کامل به حقیقت. اما حقیقتی که به انگیزه‌های گوناگون آن را پس می‌زنیم. به گفته‌ی نیچه، دروغ گفتن، نشانی از آگاهی به حقیقت است. دروغ گفتن در مورد اینکه ما نمی‌توانیم دروغ بگوییم نیز خود دلالت بر این دارد که ما می‌دانیم که می‌توانیم دروغ بگوییم و دروغ می‌گوییم. ما می‌دانیم که دروغ می‌گوییم. به عبارتی: «همه چیز در من دروغین است».

برگردم به آن مسئله‌ای که مرا به بازگویی این گزاره‌ها برانگیخت. دختری جوان در مورد «خشونت جنسی» افشاگری می‌کند. برای دفاع از خود و دیگری. همگی با او هم دل‌اند و قرار بر آن است که فرد خاطی با واکنشی جمعی از تکرار رفتار خود برحذر داشته شود. می‌دانیم که تبعیض جنسیتی مقوله‌ی کلان تاریخی و اجتماعی است. وظیفه‌ی تبیین‌گر اجتماعی وفادار به حقیقت، به عنوان فردی که می‌داند در بهترین حالت، می‌تواند به دروغ گویی اعتراف کند، در قبال این مقوله‌ی کلان چیست؟ وظیفه‌ی او چیزی است جز اینکه افشا کند چه عواملی از لحاظ اجتماعی و تاریخی در شکل گیری این فرآیند موثرند؟ افشاگری در مورد افشاگرانی که همواره درصددند عاملیت خود را از صحنه‌ی اجتماعی حذف کنند و نوک پیکان را آگاهانه یا ناآگاهانه منحرف می‌کنند، وظیفه‌ی تبیین‌گر وفادار است. تبیین‌گر وفادار می‌داند که «نفرت» چیزی نیست که به ساحت نمادین تعلق داشته باشد. نفرت پدیده‌ای است ذاتا اجتماعی که کارکرد خود را در فرآیند دگرگونی اجتماعی، چه در سطح فردی چه جمعی، پیدا می‌کند. بنابراین، کارکرد نمادین نفرت چیست؟ آیا چیزی است جز فرافکنی نفرت از آن چیزی که واقعا از آن متنفریم؟ آیا چیزی است جز نفرت از اینکه نمی‌توانیم اعتراف کنیم که دروغ می‌گوییم؟ که ما آگاهیم که «پیشنهاد جنسی» به ماهو، اگر درون مایه‌ی رتوریکی باشد برای مثال در لولیتای ناباکوف، ارزنده و سودایی است اما اگر نمود استیصال فردی از ریشه طرد شده و تحقیر شده باشد، مصداقی است از خشونت جنسی؟

مشکل اینجاست که ساحت فرافکنی ما، واقعیت را دو شقه کرده است. واقعیت عینی و ذهنی. ساحت واقعیت عینی که اگر به کیفیت نمادین آن وفادار نباشیم، نمی‌توانیم بازی کنیم. اگر عین همواره به ما دروغ می‌گوید، ما نباید به همدستی با آن اعتراف کنیم. ما در چرخه‌ی پیچیده‌ای از طفره و فرافکنی‌، اعتراف به همدستی و دروغ گویی را به تعویق می‌اندازیم. واقعیت می‌گوید که اگر مردی در شبی تاریک، از ما «یه بوس» بخواهد، بدون ارجاع به متن رقت‌بار معنایی، اجتماعی و تاریخ او، ذاتا «مجرم» و عاملی بی‌بدیل است. اما اگر مردی در روز روشن، تمام تلاش خود را بکند که با بمباران کردن ما به میانجی واژگان پر طمطراق، اکیدا و اکیدا، حرف زدن، اظهار نظر کردن، دانستن، آگاه بودن و موضع گرفتن زن را به تعویق و تاخیر بیندازد، از اساس و از شکم مادر،سودا زده و منوالفکر است. واقعیت نمادین از واقعیت منفصل است. آن را می‌شناسد و به موجودیت‌اش آگاه است، برای همین دروغ می‌گوید. مردان هم از موجودیت زنان آگاه‌اند، برای همین باید آنقدر حرف بزنند، آنقدر به جای آن‌ها و برای آن‌ها و در همدردی با آن‌ها حرف بزنند، تا همه‌ چیز و از جمله واقعیت به تعویق بیافتد. در گامی دیگر، «ما» باید آنقدر حرف بزنیم، نقد کنیم، افشا کنیم، اعتراض کنیم،

تا قربانیان حقیقی هیچ مجالی برای زبان گشودن نداشته باشند. ما باید فضای نمادین زبان را برای تبرئه‌ی خود تسخیر کنیم. هیاهو، لباسی است که بر تن سکوت‌مان می‌پوشانیم. اگر افشا نکنیم، زمان ما را افشا می‌کند. حقیقت به زبان می‌آید. اگر ما نگوییم، زمان به ما می‌گوید که زن به همان اندازه قربانی وضعیت است که مردی که «یه بوس» می‌خواهد، گیرم با کیفیتی از اساس متفاوت، گیرم با رنجی مضاعف. «من» نباید دخالتی در دروغ گویی داشته باشد. «من» باید تلاش کند، عاملیت خود را عاملیتی مثبت جلوه دهد. پس افشا می‌کند، خود را حذف می‌کند. خود را قربانی می‌کند. آن کسی را افشا می‌کند که حریف او و گله‌‌‌اش نمی‌شود. زبان‌اش را نمی‌شناسد و می‌داند که او حقیقتا قربانی است. همه چیز در ما دروغین است. اما شاه لیر، دست آخر چهره حقیقی اطرافیانش را خواهد شناخت."

پاسخی به یک هجو

اصولا هر فعالیتی و یا حتی هر اعلام حضوری نیاز به پاسخگویی دارد، بماند که بسیاری از ما روش محافظه‎کارانه را برمیگزینیم و از خوف آنکه پاسخی ندهیم فعالیت‎های خود را هم روایت نمی‎کنیم یا برای آنکه اشتباهی از ما هویدا نشود گاهی حتی حضور خویش را در عرصه‎ای پنهان می‎کنیم.

اما همین پاسخگویی هم نه همیشه رواست و نه همه‎جا شایسته، به عنوان کسی که 12 سال است وبلاگ‎نویسی می کند و هیچوقت نه محافظه‎کاری کرده و نه از پاسخگویی هراسی داشته به عنوان کسی که لحظه‎لحظه خود را به قضاوت دیگران گذاشته‎ و نشان به آن نشان که اگر نقطه‎ای بود چون کوه بزرگنمایی می‎شد با شرافت زیسته‎ بپذیرید که در جواب کسی که دست به ماشه مدتها در انتظار بوده تا جبران مافات کرده باشد سکوت شاید بهترین پاسخ باشد. جایی که به طرفه‎العینی می‎توان از سکوت عموم استفاده کرده هر حرفی را به هر شکلی گفت و هر چیزی را به هرکسی نسبت داد اصولا "توجه" هم حتی زیادیست. 

ظاهرا جناب بشیرگنجی که همه نقشش در فضای کوهنوردی همین "حاضری" زدن ها در امور این چنینی است و اصولا کار دیگری در کوهنوردی ندارد هم اظهار فضل نموده‎اند.

بزم و عیشتان را برهم نمی‎زنم صرفا اینکه "تغاری بشکند ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه‎لیسان"

توضیحی در مورد دماوند

توضیحی که لازم است در مورد برنامه دماوند اخیرمان عرض کنم:

اولا از اینکه این توضیح را با تاخیر می دهم از دوستانم عذر میخواهم

روز پنجشنبه قرار بود از پناهگاه 4000 مستقیم به سمت قله حرکت کنیم که با توجه به باد شدید و بوران مجبور شدیم در پناهگاه 5000 بمانیم و جمعه به سمت قله حرکت کنیم.

باتوجه به اینکه بایستی در این روز صعود می‎کردیم و بعد مستقیم به روستا برمی‎گشتیم و در همان روز به خانه می‎رسیدیم تا بتوانیم شنبه در محل کار حاضر شویم مجبور شدیم صبح خیلی زود (ساعت 4) و با بیشترین سرعتی که می توانیم به سمت قله حرکت کنیم.

همین باعث شد هم هوای بد صبحگاهی و هم سرعت زیاد به بچه ها فشار مضاعفی تحمیل کند. وقتی به قله رسیدیم ساعت اندکی قبل از 8 بود، هوا بهتر شده بود اما هنوز خیلی سرد بود. گوشی من به محض خارج کردن از جیبم و قبل از آنکه عکسی بگیرد دشارژ و خاموش شد. دوربین عرفان را به کوهنوردی که از جنوبی بالا آمده بود دادیم تا از ما عکسی بگیرد یک عکس گرفت و بعد دوربین هم خاموش شد. البته به ما اطمینان داد که عکس گرفته.

عرفان اصرار داشت که دوربین را در زیر بغلش احیا کند تا بتواند عکس دیگری بگیرد که من به خاطر سردی هوا مخالفت کردم. 

- "من قرار است صعود تو را تایید کنم که می کنم"

آن لحظه فکر نمی کردم خودم هم قرار است برای اثبات صعودم تلاش کنم! بعد عکس را دید و خواست عکس دیگری از خود جای آنچه روی قله داشته جابجا شود و من اشتباه کرده و پذیرفتم. از آنجایی که اصل صعود را مورد مناقشه نمی‎دانستم این کار را به حساب یک وسواس کودکانه در مورد خوش منظر بودن عکس گذاشتم آن موقع فکر نمی کردم اشکالی داشته باشد، قرار هم نبود این موضوع را پنهان کنم فکر کردم اگر کسی سوال کند توضیح می‎دهم و مشکلی پیش نخواهد آمد. شاید اصلی ترین اشتباه من خوش‎خیالی بود که همه مخاطبان من دوستان من هستند، من را می شناسند و شبهه‎ احتمالی شان با توضیح من برطرف خواهد شد.

فوتوشاپ معمولا برای ادعای جعلی صعود است و گمان نمی کردم از دوستان من کسی شبهه‎ای در توانایی من برای صعود دماوند داشته باشد یا فکر کند من قصد ادعای دروغ در مورد چیزی که نیازی به آن ندارم داشته باشم.

قبول دارم که اشتباه کردم و نفس کار بد را به خاطر نیت نه چندان بد تایید کردم. درست است که فوتوشاپ شد اما این فوتوشاپ صرفا برای یک شیطنت کودکانه بود نه آنچه برای ادعای دروغین صعود مرسوم است.

از کسانی که سالهاست از من خوششان نمی آید و فرصتِ بالاخره پیش آمده! را مغتنم شمردند گله‎ای ندارم، من قبلا سر موضوعاتی مثل صعود یخار دوستانم ابوالفضل و حسین با آنها گلاویز شده‎ام و در مورد سوابقشان صحبت کرده‎ام، به سواستفاده از رانت کمیته و آوردن گردشگر بدون پرداخت پرمیت اعتراض کرده‎ و رازهای مگویی را گفته‎ام و در مواقع مقتضی ساکت نبوده‎ام، بدیهی است که حالا با یک اشتباه کوچک، مرا به بالای دار سوق دهند.اما از دوستانم انتظار دارم موضوع را انطور که هست ببینند و انگیزه‎های یک کوهنورد جوان ، آینده‎دار و فوق العاده با اخلاق را نگیرند.

بخشی از مصاحبه با دنیس اوروبکو کوهنورد قزاق

On the radio someone told us that he had seemed to see a light descending. I started to scream-it was windy, it was a real miracle-and we heard a voice in the darkness. It was a great joy because we knew that we were close to her and that we were going to be able to help her.

How was Elisabeth when you found her?

She was totally destroyed, her fingers were very white, she descended to -perhaps- 20 meters an hour. She was freezing, very cold, she was very tired but, in any case, she is a very strong woman who was doing something extraordinary

who came down by herself, in a really extreme situation

Elisabeth kept fighting until the end, descending with a very strong mentality. She is a totally incredible woman.

 

از اونور بیسیم گفتن به نظر میاد که یه چراغ پیشانی در حال پایین اومدنه. من شروع کردم به داد زدن، باد شدیدی بود. اما معجزه اتفاق افتاد و ما توی تاریکی تونستیم صدا رو بشنویم. لذت بی نظیری بود چون فهمیدیم که نزدیکش هستیم و می تونیم کمکش کنیم.

وقتی الیزابت رو پیداش کردید در چه وضعی بود؟
روی هم رفته داغون بود، انگشتاش سفید شده بودن، فکر کنم در هر ساعت 20 متر پایین اومده بود. داشت یخ می زد و خیلی سردش شده بود. خیلی هم خسته بود اما به هر حال اون زن خیلی قوی ایه کسی که کاری خارق العاده انجام داد کسی که به تنهایی و در اون وضعیت وحشتناک پایین اومد. الیزابت تا لحظه اخر به مبارزه ادامه داد و با روحیه ای بی نظیر فرود اومد. اون یه زن خارق العاده است

http://www.desnivel.com/expediciones/alpinistas/denis-urubko-ha-sido-una-experiencia-maravillosa-ayudar-a-sobrevivir-a-una-persona-tan-extraordinaria-como-elisabeth-revol

روز کشف اورست!

هفدهم ژانویه را روز "کشف اورست" نامیده‌اند.

در توضیح چگونگی این واقعه می‎خوانیم "در سال 1234 شمسی (1856 میلادی) انجمن جغرافیای سلطنتی بریتانیا پس از اندازه‎گیری قلل مرتفع منطقه هیمالیا و ثبت ارتفاع "قله 15" به رقم 8840 متر به عنوان بلندترین قله جهان آن را به احترام "سر جورج ‎اورست" به نام او نامگذاری کرد.

در ادامه مطلب می‎خوانیم که بومیان نپالی این قله را "ساقاماراتا" و تبتی‌ها "چومولونگما" می‌نامند!

تناقض را ببینید. قله‌ای که ادعا می‌شود تازه کشف شده! قبلا اسم داشته! این ادبیات خودمحورپندارانه اروپایی ست که با تکیه بر پیشرفت صنعتی و تکنولوژیکی‎شان اولین مشاهدات خود را به عنوان "کشف" بشریت قلمداد کرده است.

پس از خواندن این متن یاد داستان اولین سفر اروپایی‎ها به قاره آمریکا و استفاده از اصطلاح "کشف آمریکا" افتادم. روزنامه گاردین در سال 2002 نوشت که یک شهروند اهل شیلی پس از پیاده شدن از هواپیمایی در فرودگاه شهر لندن فریاد برآورده است : "آااای مردم من انلگستان را کشف کردم!"

اهمیت تحقیقات و کار مطالعاتی و میدانی بریتانیایی‎ها در هیمالیا و تلاش برای ثبت شاخصه‎های علمی قلل آن، بر هیچکس پوشیده نیست. اما استفاده از واژه "کشف" برای آنچه آنها انجام داده‎اند چیزی جز بی‎اعتنایی به بومیان هم نیست، بومیان، این قلل را می‎دیده‎اند! همین کافی بود تا انگلیسی‌ها از بلندای تکبر خود پایین می‎آمدند و از واژه کشف استفاده نمی‌کردند.

این روز را که روز به نتیجه رسیدن تلاش‎های 150 ساله تیم تحقیقاتی بریتانیایی است به عنوان "روز شناسایی این قله به عنوان بلندترین قله جهان" گرامی می‎دارم.

 

پی‎نوشت: 

-پیش از این تصور می‌شد قله "کانچن جونگا" بلندترین قله جهان است.
-این روز همچنین یادآور اولین صعود یک دیواره در هیمالیا توسط "دوگال هستون" به سال ۱۳۴۸ (۱۹۷۰) است.

 

سه نکته برای کسانی که موفقیت رضا برایشان مهم است

 

لینک رای دادن:

https://www.theworldgames.org/awards/Athlete-of-the-Year-2017-46

فریاد زمین، مرسدس سوسا به همراه متن اصلی و ترجمه فارسی

پیشنهاد موسیقی

فریاد زمین، مرسدس سوسا

 

دانلود کنید

Sufrida Tierra-Merceses sosa


مرسدس سوسامشهورترین خوانندهٔ آرژانتین است. ترانه‌های بومی آمریکای جنوبی را به گوش جهانیان می‌رساند و «صدای بی‌صدایان» لقب گرفت.

او با صدای گرم و پر غم خودش رنج و درد مردم محروم را بازتاب می‌داد. با نظام‌های دیکتاتوری، زاویه و فاصله داشت و با مبارزان راه آزادی همراهی می‌کرد. همه جا جانب ستمدیدگان و بومیان آمریکای لاتین را می‌گرفت و از همین رو وقتی درگذشت، آرژانتین عزادار شد. دیه‌گو مارادونا، او را الهه آزادی لقب داد و گفت یکی از بزرگان تمام دوران از نزد ما رفت. بعدها شکیرا خواننده کلمبیایی گفت مثل مرسدس سوسا دیگر نخواهد آمد. او صدای همه کسانی بود که با استفاده از موسیقی علیه ستمگری و رنج آدمیان فریاد می‌زدند.

اواخر سال ۱۳۵۷ وقتی مرسدس سوسا در آرژانتین ترانه گراسیاس آلا ویدا را اجرا می‌کرد، در میانهٔ کنسرت ماموران حکومت نظامی آرژانتین حمله کردند و با خشونت جلسه را بهم زده، تعداد زیادی را بازداشت نمودند. از آن به بعد پخش آثار مرسدس سوسا ممنوع و وی از آرژانتین تبعید شد.

در ماه‌های آخر حکومت دیکتاتوری آرژانتین که در جریان آن ده‌ها هزار نفر در سرکوب نیروهای ترقی‌خواه به دست دولت کشته شدند، مرسدس سوسا به میهنش بازگشت و در غم و شادی مردم شریک شد.

این خواننده بی همتا در ۱۲ مهر ۱۳۸۸ درگذشت.

-ویکی پدیای فارسی


 

متن اصلی و ترجمه فارسی آهنگ "فریاد زمین" 

زمین من فریاد می زند
مامن بینوایان
شراره خاکسترها
کوره های خود را تعمید کنید

از ساباگاستا تا شمال
همه را تکه تکه کردند
جادگران خواب آلود
با رقص و وِردی قدیمی

قلب بومی تو
با خاک هم آغوش است
تا درد را بتاراند
درد گرسنگی و بدبختی را

سرخس
ببین چطور دست به دعا برداشته
که هیچگاه زانو نزده
مثل مردم سانتیاگو

هنگام یخ زدن رودخانه ها
و بوسه بر سیگار شور
هدیه من به شما یک آینه است
تا در آن مبارزه های اجدادتان را ببینید

نشسته در باد
به تماشای خاکسپاری ستارگان
در زوال روح آدمی
از مرگ مردم ما

کوهستان پر از امید است
ببین به چه زیبایی درد های خود را نقاشی کرده
حتی وقتی کسی آن را براندازد
امیدواران گل های خود را می کارند

 

Sufrida tierra mía,

reliquia de los pobres

un diablo de cenizas

 

bautiza tus fogones

De Sabagasta al norte,

sacuden los vinales

sonámbulos hechizos

de viejos reza-bailes

Tu corazón nativo

levanta polvaredas,

para espantar las penas

del hambre y la miseria

Sollozan los crespines,

como rogando al cielo

que nunca se arrodille

mi pueblo santiagueño

Cuando lunece el río

besando salitrales,

mi pago es un espejo

de luchas ancestrales

Changos color de viento,

sepultan las estrellas,

para mirar el alma

de nuestra raza muerta

El monte se esperanza,

pintando sus dolores,

aunque lo tumbe el hombre,

semillarán sus flores

به علی‎پور رای دهید

رضا علی‎پور کاندید برترین ورزشکار سال 2017 به رای شما نیاز دارد.

اینجا کلیک کنید و به علی‎پور رای دهید.

نقشه مسیرهای دیواره علم کوه

برای تهیه این نقشه سعی کرده‎ام در صحت مسیرها نهایت دقت و وسواس را به خرج دهم، با این‎حال شک ندارم که خالی از خطا و اشتباه نیست.

در برخی قسمت‎ها روایت‎ها مختلف بوده که به روایت معروف‎تر استناد کرده‎ام.

از اطلاعات گشایندگان اصلی مسیرها یا کسانی که بیشترین یا دقیق‎ترین صعودها را انجام داده‎اند بهره جسته و ردپای برخی از مسیرهای کم‎اطلاعات را در لابلای عکس‎ها و گزارش‎های قدیمی دنبال کرده‎ام.

باتوجه به تعدد مسیرها روی دیواره‎ی علم‎کوه از برخی مسیرهای کم‎استقبال یا متروک چشم‎پوشی کرده‎ام تا مسیرهای دیگر درگیر شلوغی و ناخوانایی نشوند. (مسیرهایی مثل آرش2، غدیر، ایتالیا 79، اورال، بابک و ...)

دو مسیر اراکی‎ها و انجمن جزو مسیرهای در لیست بودند که به دلیل صرف وقت بیش‎ازحد برای یافتن اطلاعات، صرفنظر کردم شاید بتوان بعدها آن را تکمیل‎تر کرد.

باتشکر از همکاری:
عامر ازوجی
فرشاد میجوجی
شهرام عباس‎نژاد
عباس محمدی
احسان پرتوی (مسیر کرجی‎ها)
مرتضی نوروزی (مسیر بامداد)
امیر پیشرو (مسیر تبریزی‎ها)

و همینطور:
حسن نجاریان
محمد نوری
سیدحمید صدیقیان
 

 

از عزیزانی که نظری در رابطه با این نقشه دارند خواهش می‎کنم با آی‎دی تلگرام من در میان بگذارند. 
http://telegram.me/Ayazsa

 

لینک فایل با سایز اصلی (6 مگابایت) 
 

بخشی از مصاحبه steve house با پیتر هابلر

من در منطقه‎ی ziller کوه‎های آلپ بسیار تمرین می‎کردم، روی تیغه‎های ترکیبی بلند زیادی رفتم. برای همین بود که همیشه در قسمت‎های ترکیبی مسیرها من سریعتر بودم.

وقتی میخواستم تمرین کنم هیچ چیز برای من بهتر از این مسیرهای ترکیبی نبود روی این تیغه‎ها شما یاد می‎گیرید حین فعالیت سریع محتاط باشید، بهترین مسیریابی را یاد میگیرید، یاد می‎گیرید چطور با ریزش‎ها تا کنید و خیلی چیزهای دیگر.

ما آن موقع‎ها نشانگر ضربان قلب نداشتیم، کامپیوتر نمی‎دانستیم چیست، حالا مردم بیچاره خیلی وضع بدی دارند، مجبورند قبل از صعود به هواشناسی توجه کنند، مجبورند به دوستانشان مسیج بفرستند، و بعد چیزی را از اینترنت روی کامپیوترشان دانلود کنند. ولی ما این مشکلات را نداشتیم و می‎توانستیم فقط روی خود کوه‎ها تمرکز کنیم، این عالی بود.

پیتر هابلر و مایکل داشر بعد از صعود نانگاپاربات در سال 1364