بلندترین قله رشته کوه هندو راج

رشته‌کوه Hindu Raj در کشور پاکستان و بین دو رشته‌کوه قره‌قروم و هندوکش قرار دارد. این رشته‌کوه بخاطر قله‌های حدود ۷۰۰۰ متر و کمتر از آن‌، که اغلب صعود نشده و احاطه‌شده با دیواره‌ها و یخچال‌های بلندند معروف است.

 

بلند ترین قله آن Koyo zom با ۶۸۷۲ متر ارتفاع در ورودی دره یاسینِ گیلگیت بالتیستان قد برافراشته است

 

اولین صعود آن از رخ شرقی و در سال 1968 توسط اکسپدیشن اتریشی تحت سرپرستی Albert Stamm رقم خورد.
سال 1974 کوهنوردان انگلیسی آن را تکرار کردند.

 

رخ غربی اما صعود نشده باقی مانده بود

 


Tom Livingstone و  Ally Swinton انگلیسی پاییز گذشته توانستند رخ صعود نشده غربی این قله را با موفقیت صعود کنند

 


ارتفاع ۶۰۰۰ متری مسیر Great Game در رخ غربی Koyo Zom

 


در حال گشایش مسیر Great Game در ارتفاع ۶۲۰۰ متری رخ غربی این کوه

 

 


Swinton پس از سقوطی ۲۰ متری در حوالی ارتفاع ۵۹۰۰ متر

 

 


دومین قله بلند این رشته‌کوه هم Thui zom 1 با  ۶۶۶۱ متر ارتفاع است. 

 

 

گزارش کامل Tom Livingstone و تصاویری بیشتر از این صعود (اینجا کلیک کنید)

پیک وایزر این کوه

مستقیم یا زیگزاگ؟

مستقیم یا زیگزاگ؟

یکی از شبهاتی که هنگام کوهپیمایی در شیب‌ها بوجود می‌آید، انتخاب این است که بالاخره کدام بهتر خواهد بود: بالا رفتن از خط مستقیم، یا صعود با شیوه زیگزاگ  ، چرخش‌هایی با زاویه باز یا چرخش‌هایی پی در پی با زاویه تند؟

به طور غریزی ، ما به تناسب شیب و توان بدنی خود ، یک روش را انتخاب می‌کنیم.
اما بیایید توضیحی علمی برای آن انتخاب بیابیم.
تصور کنید که در ابتدای شیب هستیم و در هر گام 30 سانتی متر صعود می کنیم.

اگر 70 کیلو وزن داشته باشیم و کوله پشتی‌ای 10 کیلویی حمل کنیم ، هر گام ما برابر است با کل وزن ما ضربدر گرانش و ضربدر ارتفاع   (در واحد متر):


            (70+10) x 9.8 x 0.3 = 235.2 


ژول انرژی برای هرگام مصرف می‌شود

در سوی دیگر ، اگر با زیگزاگ صعود کنیم ، اگرچه تعداد گام‌های ما قدری بیشتر است ، اما ارتفاع کمتری هم صعود می‌کنیم. اگر ارتفاع صعود شده در هرگام را ۱۵ سانتیمتر در نظر بگیریم ، بنابراین خواهد بود:

 

           (70+10) x 9.8 x 0.15 = 117.6 

 

ژول انرژی برای هرگام مصرف می‌شود.

این بدان معناست که بالا رفتن به روش مستقیم در هرگام دوبرابر انرژی مصرف می‌کند.

به بیان ساده‌تر، اگر مشخصا پاهای بسیار قوی‌ای داریم، روش مستقیم بهتر خواهد بود،  اما اگر استقامت بیشتری نسبت به قدرت داریم ، انتخاب صعود با استفاده از زیگزا‌گ‌ها سودمند خواهد بود ، زیرا اگرچه قدم های بیشتری را بر می داریم و مسافت بیشتری را طی می کنیم اما هر یک از این قدم ها به کار کمتری نیاز دارند و صعود ساده‌تر خواهد شد.

 

 

ن

 

 

 

 

 

 

پانوشت:

اینکه در نهایت مقدار انرژی مصرفی در هر دو روش صعود مستقیم یا زیگزاگی برابرند درسته اما تفاوت در روش قدرتی یا استقامتی است.

درست مثل تفاوت ۵ بار لیفت کردن وزنه ۱۰۰ کیلویی با ۱۰ بار لیفت کردن وزنه ۵۰ کیلویی، که اولی حرکتی قدرتی‌ست و دومی استقامتی

بسته به اینکه مسیر مورد نظر (به لحاظ شیب و مسافت) برای این شخص، قدرتی به حساب میاد یا استقامتی شخص باید تصمیم بگیره زیگزاگ بره یا مستقیم

شما اگر کوهنوردی با آمادگی نسبتا بالا و عضلات پایی قوی هستید می‌توانید مسیرهای زیادی را بدون زیگزاگ کردن و مستقیم صعود کنید که در نهایت در زمان صرفه‌جویی کنید.
هرچه آمادگی عضلانی پایین تر باشد صعود زیگزاگی اولویت بیشتری خواهد داشت.

معرفی قله Bublimotin یا Lady Finger

 قله Bublimotin یا Lady Finger با ارتفاع 6000 متر در دره هونزا و منطقه گیلگیت پاکستان قرار دارد.


 


سال 1361 کوهنورد فرانسوی Patrick Cordier برای اولین بار صعودش کرد.
این برج زیبا در کنار قله Ultar II (7388 متر) قرار گرفته است.
بیس کمپ مشترک این دو کوه در ارتفاع 4500 متری واقع شده است.
سال 1375 سرپرست تیم ژاپنی پس از صعود قله Ultar II بیمار شد و جان باخت.

 


یک افسانه محلی  در مورد این کوه:

روزی قیصر (شاهزاده افسانه ای بالتیستان) به او Hunza می آید و در آنجا با شاهزاده ای به نام با Bobly ازدواج می‌کند. در این هنگام به او خبر داده می‌شود که همسر اولش بالتیستان توسط دیو دزدیده شده او بابلی را به بالای این کوه برده و یک قرقاول به همراه کیسه‌ای گندم به او می‌دهد او از عروس جوانش میخواهد همینجا منتظرش بنشیند و هر سال فقط یک دانه گندم را به قرقاول بدهد وقتی کیسه خالی شد او باز خواهد گشت و هنوز بابلی بالای این کوه زیبا منتظر بازگشت قیصر است.

این قله بیش از نام محلی اش به نام Lady Finger یعنی بامیه شناخته می شود.

آنسوی علم کوه

"محمد علی" بوکسور افسانه ای می گوید من چیز ویژه ای در بوکس ندیده ام، بوکس راهیست تا من خود درونم را با آن به دنیا نشان دهم.

برای کسی که با روح کوهنوردی آشنا نیست دیدن انسان هایی که در نقاط صعب الحیات دنیا، کاری را که خود فی نفسه کاری سخت است را انجام می دهند عجیب و غیرقابل درک است. بالارفتن از سرسخت ترین کوه ها و سنگ ها در نقاطی که امکانات آسایش و حیات نزدیک به صفر است و حتی زنده ماندن نیز امری  طاقت فرساست چه منطقی می تواند داشته باشد؟ شاید خود ما کوهنوردان نیز منطق قابل دفاعی برای آن نداریم و تنها به این دلیل که بیشتر با این موضوع در ارتباط بوده ایم از این کار عجیب، کمتر تعجب می کنیم.

براستی انسانی که با کشش عجیب راحت طلبی مبارزه می کند و خود را در وادی امواج سهمگین مکاشفه رها می سازد به دنبال چیست؟
بس هویداست، نیرویی که او را به حرکت وا می‌دارد صرفاً میل به بالا رفتن از صخره ها و کوه ها نیست، بی‌شک او سخنی دارد که این عرصه را برای گفتن آن سخن، مناسب تر دیده است.

یخچال غربی علم کوه برای من مثل حیاط پشتی خانه مادربزرگ بود که می شد از پنجره اتاق مجاور به آن سرک کشید، دزدکی نگاهش کرد، زوایای پنهانِ کنجکاوی برانگیزش را پایید... اما نمی شد پا بر روی موزاییک های آن گذاشت و در آن بازی کرد.

۶ سال از زمانی که برای اولین بار با دقت نگاهش کردم می گذرد، داشتم برای سپری کردن شبی سرد روی طاقچه قمقمه آماده میشدم، در جستجوی زیبایی های غروب در افق غربی به یخچالی خیره شده بودم که به سمت دوهزار سرازیر می شد، بافت سنگ مورن های آن با علم چال فرق داشت و دست نخوردگی کنجکاوی برانگیزش همچو یک قلعه تاریخی فراموش شده مسحور کننده بود. بعدها چند بار دیگر از روی طاقچه قمقمه نگاهش کردم و هربار سکوت وهمناکش مرا در برگرفت. 

موضوع خاص دیگری در مورد منطقه غربی علم کوه نبود تا اینکه یک روز ناگهان فرشاد از شیب شانه کوه بالا آمد و مهمان کمپ ما در علم چال شد. از «همانجا» می آمد و می شد در حرفهایش زیبایی خاص «آنجا» را تصور کرد. تنها چیزی که ذهنم را به خودش مشغول می کرد این بود که چطور ممکن است این همه راه بیایی و به علم چال برسی بعد لازم باشد یک شیب دیگر را پایین و بالا کنی و بی همرهی جامعه علم چالی و بدون شنیدن صدای کرده کناری روی مسیر مجاور، بروی و روی دیواره ای فعالیت کنی که واژه دور افتاده برایش کم است، این حتما باید کار دشواری باشد!

اینها همه در مورد ذات و نفس یخچال و دیواره غربی بود تمام این فکرها در مورد دشواری و دور از دسترس بودن، قائم به ذات این منطقه بود و فکر اینکه بشود در زمستان به آنجا رسید و دیواره اش را لمس کرد یعنی سختی های زمستان را به سختی های خاص این منطقه اضافه کرد حتی خارج از حوزه تخیل من بود، اعتراف می کنم تا روزی که فرشاد به من زنگ زد و در مورد برنامه اش گفت من حتی در مورد برنامه ای زمستانی که بشود در این منطقه اجرا کرد تخیل هم نکرده بودم، غریزه ماجراجوی من بی هیچ فکر و حاشیه اضافه ای فریاد طلب سر داده بود در واقع برنامه آنقدر نو چالش برانگیز و پرمعما بود که حتی برای منی که تصمیم کناره گیری حداقل یکساله از اجرای برنامه زمستانه بزرگ را داشتم تردیدی برای "کمی فکر بیشتر" باقی نگذاشت. 

با اندکی عذاب وجدان و این فکر که "با صرف وقت بیشتر برای کارهایی که درگیرشان هستم این یک هفته ده روز را جبران می کنم" آماده رفتن به سوی بی سویی شدم که می توانست برنامه ای جدید با تجربیاتی نو را برایم رقم بزند.

سهولت این برنامه برای من، نسبت به برنامه های دیگری که رفته بودم این بود که بخش بزرگ و مهمی از آن که همانا ایده پردازی و برنامه ریزی های تدارکاتی و فنی آن بود قبلا انجام شده بود، من به عنوان میهمان در برنامه ای شرکت می کردم که قبلا بسیاری از زحمات آن کشیده شده بود و من قرار بود آنقدری که در توان دارم و از من برمی آید تیم را همراهی کنم. 

فرشاد از مسیر طاقت فرسای دسترسی به کمپ می گفت، از کار پیچیده رسیدن از کمپ تا پای دیواره، از مسیر "سفر به دیگر سو" که دو سال پیش خودش روی برج تورنادو (که خود نامش را برگزیده و) گشایش کرده بود، از شکاف هایش، از دو رول و یک میخی که در تمام آن وجود دارد، از سرمای ویژه منطقه، از تمام اینها می گفت و ولع مرا بیشتر می کرد.

در بخش دوم این مطلب از حس ها و تجربیاتم در خلال برنامه خواهم نوشت.

 

 

 

حرمت امامزاده به متولی آن است

 

تنگي دست جهان است اين شكست

سرو بالايي كه مي‌باليد راست
روزگارِ كجروش خم كرد و كاست

وه چه سروي! با چه زيبي و فَري!
سروي از نازك‌دلي نيلوفري

اي كه چون خورشيد بودي با شكوه
در غروبِ تو چه غمناك است كوه

برگذشتي عمري از بالا و پست
تا چنين پيرانه‌سر رفتي ز دست

شبچراغي چون تو رشك آفتاب
چون شكستندت چنين خوار و خراب؟

چون تويي ديگر كجا آيد به دست
بشكند دستي كه اين گوهر شكست

كاشكي خود مرده بودي پيش ازين
تا نمي‌مردي چنين اي نازنين!

آتشي مُرد و سرا پُر دود شد
ما زيان ديديم و او نابود شد

آتشي خاموش شد در محبسي
دردِ آتش را چه مي‌داند كسي

او جهاني بود اندر خود نهان
چند و چونِ خويش بِه داند جهان

خلقت او خود خطا بود از نخست
شيشه كي ماند به سنگستان درست

از شكستِ او كه خواهد طرف بست؟
تنگي دست جهان است اين شكست

-ابتهاج

و "ما"یی که باید تغییر کند

گزاره «برای تغییر جامعه پیرامون خود اول باید "ما" تغییر کنیم» جمله ای زیبا و فانتزی که فقط به درد لایک کردن می‌خورد نیست، حقیقتی‌ست که نمی‌خواهیم آن را بپذیریم، فرافکنی می‌کنیم و می‌خواهیم زحمات تغییر را دیگری به جان بخرد و ما از اثرات آن بهره‌مند شویم. 

اما حقیقت آن است که تا وقتی که این داروی شفابخشِ تلخ را سر نکشیم نه خود و نه جامعه ما مزه سعادت را نخواهد چشید.

دو هفته پیش به دعوت دوستم در کلاس درسش حاضر شدم، غروب همان شنبه‌ای بود که اینترنت قطع شد، دانشجویان کلاس، بحث را به موضوع تظاهرات کشاندند و از استاد پرسیدند آیا بعد از اتمام کلاس آن ها را تا مقصد خیابان سعدی و محل برگزاری تظاهرات همراهی می کند یا نه؟

استاد گفت نه! وقتی دلیل را جویا شدند با طعنه گفت: راستش من خبری شنیده‌ام که احتمالا شما از آن بی‌خبرید، من شنیده‌ام که اگر موفق شوید و این حکومت را بالاخره براندازید، بعدش دوباره یکی از خود ما قرار است حاکم بعدی شود! عجب دور باطل بیهوده‌ای! من که نیستم. دفعه بعد اگر قرار شد از کره و ژاپن حاکم بیاورند بگویید من هم به تظاهرات می‌پیوندم!

می‌دانم، کمی مبالغه کرد اما اصل صحبتش درست بود، تمام رفتارهایی که در مسئولان حاکمیت می‌بینیم و بدان معترضیم را در مقیاس خُرد خودمان هر روز انجام می‌دهیم، همانقدر دروغ ، همانقدر حقه‌بازی، همانقدر اختلاس، و همانقدر صدور حکم اعدام.

مگر ما و اطرافیانی که از نزدیک شاهدشان هستیم عادل و منصف و درستکار هستیم که منتظریم وقتی یکی‌مان به مسئولیتی برسد همه اینها را در او ببینیم و یک شبه تمام رذایل حیوانی‌اش به فضائل انسانی تبدیل شود؟ مگر وقتی می توانیم خرده پولی را در تشریفات اداری به نفع خود کنار بگذاریم از آن امتناع می کنیم که انتظار داریم یکی دیگر شبیه من که مسئولیت و پول بزرگتری در اختیار دارد از آن پرهیز کند مگر وقتی  یک وام بانکی خوش درصد که با رابطه و یا به قصد رشوه به ما پیشنهاد می دهند آن را رد می‌کنیم که انتظار داریم فرزند فلان وزیر درستکار باشد و درشرایطی که امکانش را دارد در سیستم بانکی رخنه و اختلاس نکند؟

مرزبندی ای که  بین حقیقتی که قبول داریم و شعارهایی که میدهیم قائل شده‌ایم اصل و سنگ بنای نافرجامی ما در رسیدن به جامعه ای سالم، با فرهنگ و سیاستِ سالم است.  

آنجا که در مدحِ  مهربانی و نیکی به دیگران سخن می گوییم و جمله از اینجا و آنجا  کپی می‌کنیم تا پست‌های اینستاگرامی‌مان زیباتر شود اما به فرزندمان می گوییم احمق نباش، به فکر منافع خودت باش!
شنیده‌ایم، اما هنوز باور نداریم که این جملات زیبا مانیفست موفقیت و سعادتمندی ما هستند نه لافی بی‌ارزش و نمایشی

بارون درخت نشین

عشق کوزیمو به درختان، مانند همه ی عشق های راستین، اغلب با سنگدلی و حتی بی رحمی همراه بود.تن درخت را می برید و  زخمی می کرد تا آن را نیرومندتر و زیباتر کند.

 

آن همه کوشش اما به دست نسل های آینده ای تباه شد که کور دل بودند، آزمندیشان آنان را از آینده نگری باز می داشت، توانایی دل بستن به هیچ چیز، حتی به منافع راستین خودشان را نیز نداشتند. و چنان شد که دیگر کوزیموی تازه ای نمی توانست بالای درختان گشت و گذار کند.

 

آتش سوزی و نخستین سوء قصدی که به جان کوزیمو شد می توانست او را به این فکر اندازد که خود را از جنگل دور نگه دارد. اما بر عکس، او را به این فکر انداخت که راهی برای جلوگیری از آتش سوزی بیابد.*

«اما موفق نشد»

 

*از کتاب بارون درخت نشین نوشته ایتالو کالوینو

 

در مدح اینستاگرام

عصر یک روز خسته کننده در آذربایجان بعد از خروج از محل کار، به مقصد فرودگاه باکو تاکسی گرفته بودم. ناراحت از سفرکاریِ غیرمنتظره پیش آمده، غرق در دلتنگی و افکار منفی از اینکه یکی دو ماه آینده  هم در ایران و کنار خانواده نخواهم بود بالاخص عید نوروز که شرایط خاص خودش را دارد. مشغول ارسال و دریافت پیام در موبایلم بودم که نهیب راننده رشته پیام را از دستم خارج کرد.

 

 

 آقای نسبتا مسنی بود که ظاهر و لحن اش نشان می داد زیاد هم باسواد و آگاه نسبت به دنیای مدرن نیست. با تشر محتاطانه ای گفت: "چی داره اون دستگاهِ باطل؟ سرت رو بیار بالا ببین اطرافت  چه خبره؟ شاید بخوام جیبت رو بزنم یه ساعته سرتو کردی اون تو!" و بعد شروع کرد به لعن و نفرین به کسی که این دستگاه ها را درست کرده و دست جوانها داده و آنها را از راه به در کرده. 

با اینکه توپم پر بود اما تشرش را با لحنی دوستانه جواب دادم و گفتم: "ببین دایی (در باکو مردان مسن را "دایی" خطاب می کنند یک جور خطاب صمیمی و محترمانه به مرد مسنی که نامش را نمی دانند، چیزی شبیه به "حاج آقا" یی که در ایران رایج است) این دستگاه که فقط برای بازی یا ابزار لهو لعب و گذران وقت به امور بی ارزش نیست، من وقتی سرم را کرده بودم در این دستگاهِ باطل! داشتم به خواهرم سر می زدم و با بچه اش بگو بخند می کردم، از حال دوستانم جویا می شدم و عکس های جشن عروسی یکی از آنهارا می دیدم و برایشان تبریک می فرستادم. درس میخوانم و خیلی کارهای دیگر که گاهی آن بیرون انجام می شود و گاهی داخل همین دستگاه باطل.

با کلافگی و غرولند طعنه آمیزی زمزمه کرد "اگه اینطور باشه که خوبه!" بعد اینستاگرام را نشانش دادم و گفتم تا قبل از اینکه این اختراع شود باید هر از چند صباحی به تک تک دوستان و برخی اقوام زنگ می زدم و جویای کار و زندگی و احوالشان می شدم چند تایی آشنا به دنیای الکترونیک هم که بود نهایتا برای هم ایمیل می زدیم و عکس می فرستادیم که "اگر دورم ز دیدارت دلیلش بی وفایی نیست" اما اینجا هر روز می توانم بفهمم که محمد که در آلمان است حالش چطور است؟ دانشگاهش خوب پیش می رود؟ ورزش را شروع کرده؟ چیز جدیدی در مورد تاثیر "نفاق در زندگی بر کابوس های شبانه مزمن" کشف کرده است؟ و همینطور بقیه...

آدم که نمی تواند مثل دهه ها و قرن های گذشته شب نشینی های دوره ای و بازی های مختلف و روش های جالب دیگر برای گذران وقتی که همیشه اضافه بود و باید یک جوری سپری می شد را انجام دهد. موافقش باشیم یا نه دنیا دنیای پر سرعتی شده و علی رغم مقاومت برخی، آدمی همیشه خودش را با شرایط جدیدش وفق داده و دنیای نویی برازنده آنچه اخیرا بوجود آمده را ساخته است. ته دل من هم برای دور کرسی نشستن خانه پدر بزرگ و بگو بخندهای مستقیم با اقوام غنج می رود اما همه ما میدانیم که اگر بخواهیم آن را انتخاب کنیم از بسیاری از نعمات و ره آوردهای مثبت دنیای مدرن محروم خواهیم شد که این روش جدید زندگی را پذیرفته و به کار بسته ایم.

باری... این مقدمه طولانی برای همین نکته کوتاه بود که بگویم اگر "شاخ های اینستاگرامی" و "خود را بهتر از خودِ واقعی نشان دادن" جزو آفات شبکه های اجتماعی به حساب می آیند اینها نمودِ همان رفتار ما در دنیای واقعی است. اینستاگرام باشد یا نه، این رفتار درست باشد یا نه انسان ها (یا لاقل بیشتر آنها) می خواهند نکات مثبت و لحظات خوشِ خود را پررنگ تر نشان دهند (و بعضی هم در اینکار افراط می کنند) اینستاگرام هم که نبود ما لباس خوشگله مان را برای بیرون رفتن می پوشیدیم و اتاق تمیز تره را برای مهمان، در بسته نگه می داشتیم. اگر کسی فکر می کند این رفتار، غلط و مضر است باید با ریشه این رفتارها در روان انسانها مبارزه و آن را تقبیح نماید اینستاگرام صرفا یک ابزار است ابزاری که اتفاقا مفید هم هست.

"بیشتر" کسانی که اینستاگرام را تقبیح می کنند به این دلیل با آن مخالفند که اگر آن را بپذیرند مجبور خواهند شد از خودشان بگویند و این آشکارشدن برای آنها ترسناک است. "بیشتر"شان اکانتی درست کرده اند و آن بخش "دیدن" اینستاگرام را می پسندند و هم انجام می دهند.  تنها با بخش "دیده شدن" اینستاگرام است که مشکل دارند. میخواهند همان املای نانوشته ای باشند که خطا ندارد. وقتی قرار باشد از خودشان و کارشان برای دیگران بگویند گیر و ایراد کارشان ممکن است دیده شود. تصور اینکه دهانه کارابین را رو به سنگ به کارگاه بسته باشند و عکسش را دیگران ببینند برایشان خوشایند نیست همه ما اندکی حسادت داشته ایم، همه اندکی دروغ گفته ایم و گاهی کارابین کوئیک را برعکس در رول انداخته ایم این اصلا چیز عجیبی نیست. خطا و اشتباه بخشی از آدمی ست و آدمی جز پیشرفت همراه با خطا و اشتباه نیست. خطاهایی گاه در اعمال مایند گاه در رفتار و گاه در افکارمان.

 اینها اما دوست دارند بگویند همیشه بدون خطا و اشتباه بوده اند چیزی که هیچوقت ممکن نیست هیچ کدام از ما همیشه صاف و بی لک و قوی و سالم نبوده ایم تنها در میزان شجاعتمان در پذیرش ایرادات بدیهی مان متفاوتیم.

عیب تو گر آینه بنمود راست...خود شکن آئینه شکستن خطاست.

نقش پشتکار در موفقیت

یکی از اصلی ترین رازهای موفقیت پشتکار است. از سختی های مسیر خسته نشدن و برای هدف مبارزه کردن. بالاخص وقت هایی که مسیر منتهی به موفقیت سخت و طاقت فرسا باشد. مثلا برای رسیدن به آمادگی بدنی خاصی که مدنظر است باید مستمر، طبق برنامه ریزی و بدون جا زدن تمرین را پیش برد و خسته نشد.

تمرینات فیزیکی در سطوح بالا اغلب بدن و روان را تحت فشار قرار می دهند به طوری که مغز به طور غریزی دلایل ظاهرا منطقی ای برای توقف تمرین و بازگشت به استراحت ایجاد می کند.

حتما برای شما هم پیش آمده که صبح روز برنامه وقتی نمیتوانید از خواب صبحگاهی دل بکنید هزار یک آسمان و ریسمان به ذهنتان می رسد که هوا بد است و سرپرست بد اخلاق است و این برنامه تکراری است و سرما خورده ام و از این دست بهانه ها که بخوابید و بیدار نشوید.

فشار حین تمرین هم دقیقا همین کار را می کند و اگر انگیزه قوی ای پشت تمریناتتان نباشد مخصوصا با توجه به شرایط زندگی این روزها که پر از برنامه های جایگزین جذاب و خوشگذرانانه است خیلی زود از راه به در می شوید و تمرین را قطع می کنید. پس آیتم انگیزه که ره آورد ان پشتکار است برای نیل به موفقیت (در هر زمینه ای) اگه تنها آیتم مهم نباشد یکی از مهم ترین هاست.

اردیبهشت ماه بود که تصمیم گرفتم تعلل و انتظار برای بهتر شدن اوضاع تمرینی ام را کنار بگذارم. مواقعی که ایران نبودم شرایط و وقت اجازه نمیداد تمرین کنم یا اگر تمرین می کردم، چیزی که می خواستم نمیشد. پس از این تصمیم بود که اولین تمرینم را بیست اردیبهشت ما در مسیر 5 کیلومتری بام شهر به سمبله و بعد آیی قیه سی با اختلاف ارتفاع 630 متر آغاز کردم.

تایم و ضربانم را چک می کردم تا یک بیس تمرینی برای خودم ایجاد کنم. از بام شهر تا آیی قیه سی 56 دقیقه. به غیر از دو وقفه کوتاه که یکی در مردادماه و بخاطر علم کوه بود. طبق برنامه ریزی ای که کرده بودم در کنار بدنسازی و سنگنوردی ای که می رفتم اسکای رانینگ را هم بی وقفه پیش بردم. نتیجه آن بسیار امیدوار کننده و ثمر بخش بود.

در هر بار تمرین شرایط بدنی و تایم ام را می سنجیدم و برای دفعه بعد می دانستم باید چکار کنم، بعد از یکی دو جلسه تمرین و محاسبه VO2MAX ام به این نتیجه رسیدم که اگر این تایم را بتوانم به 45 نزدیک کنم احتمالا از تمام ظرفیت هوازی ام (با توجه به این شرایط تمرینی) استفاده کرده ام. بعد از 4 ماه تمرین نتیجه و پیشرفت با ارقام هویداست:

تایم ها را از راست به چپ و سطر به سطر ببینید