خاطره ای از رضا زارعی

رضا زارعی در وبلاگ خود می نویسد:

"توی برنامه راکاپوشی زمانیکه به ده "ژاگلوت" رسیدیم. مردم ده برای حمل بارمون به مرکز ده آمدند. از یک طرف براشون جالب بود تیمی از ایران را ملاقات خواهند کرد و از طرف دیگر می توانستند برای چند روز حقوق خوبی دریافت کنند. اونها زمانیکه متوجه شدند تیم ما دارای پزشک است -در واقع منصور پزشک یار بود- تمام زنها و بچه های بیمار ده را هم جمع کردند. تو این بین یک پیرمرد که بهش می خورد بزرگ ده هم باشه به همراه چند نفر پیش منصور آمد. به جرات می شد گفت پیرمرده بالای 90 سال سن داشت. اون هزارو یک درد را برای منصور تشریح کرد تا درمان بشه. منصور هم که حسابی کلافه شده بود ابتدا قصد داشت با چند قرص سر و ته قضیه رو هم بیاره، ولی زمانیکه می خواستند پیرمرده رو ببرن در گوش منصور چیزی را گفت که باعث خنده منصور شد، اون هم برای اینکه پیرمرد بیچاره رو ناامید نکنه براش یک آمپول تجویز کرد و خواست تا اطاق را خالی کنند. بیرون اطاق بلوایی بود و همه می خواستند بدونن چطوری آمپول زده میشه. منصور هم پس از خوابیدن پیرمرد پاکستانی و نصب سوزن و سایر کارهای مقدماتی، گویی قصد پرتاب دارت را دارد، با آخریت توان آمپول را به پای پیرمرد بیچاره زد، به طوریکه صدای داد مرد بیچاره تا انتهای ده به گوش رسیده بود. خلاصه مردان ده بیمار را که برغم درد لبخند بر لب داشت کشان کشان بیرون بردند. وقتی از منصور پرسیدم چرا اینقدر محکم آمپول زدی؟

گفت: مردم دهات اگر درد آمپول را احساس نکنند میگن آمپولزنه ناشی بود و کارش رو بلد نبود و تجربه میگه باید به اونها آمپول را طوری زد که درد را احساس کنند!!"


كافه پرندگان

اين كه مي بينيد اسمش كافه پرندگان است..!

ابتكار جالب و قابل تقدير گروه طلوع

اگر به سمبله مي رويد ته كوله تان مشتي گندم هم بريزيد، كافه پرنده ها را رونق دهيد


آدرس دقيق: كوه سمبله، بالاتر از تابلوي يادبود مرحوم زماني (از مسير سمت راست)، كنار مسير سه رول

چند مي ارزي؟

مي گفت:

وقتي مي خواي قيمت خود را بداني اگر اخلاق داري عدد "1" را بنويس

1

توانايي هاي ديگرت هركدام يك "0" در مقابل آن "1" خواهند بود

10

مثلا اگر توانسته اي تا بالاي آن كوه بروي،  اگر سنت زياد است! يا مدركي گواهينامه اي چيزي داري براي هر كدام يك "0" بايد اضافه كني ...

1000


اما يادت باشد اخلاق كه نداشته باشي صفر هم نمي ارزي...

000

لحظه اي مي آيد...

an gelir
ömrünün hırsızıdır
her ölen pişman ölür
hep yanlış anlaşılmıştır
               hayalleri yasaklanmış

لحظه اي مي آيد...

كه رهزن عمرت مي شود

هر مرده اي پشيمان مي ميرد

همه دانسته هايش دروغ بوده

                 روياهاش ممنوع شده...


قطعه اي از شعر «An Gelir » (لحظه اي خواهد آمد) شاهكار آتيلا ايلهان كه بعد ها احمد كايا

آن را به شكل زيبايي تبديل به آهنگ كرد.

در ادامه مطلب از اين آهنگ زيبا به همراه متن اصلي و ترجمه فارسي اش لذت ببريد

ادامه نوشته

يك قانون من درآوردي و عرق شرمي كه بر پيشاني يك زنجاني نشست!

چيزي نزديك به 80 روز از اتفاق آن روز مي گذرد تا به امروز تصميم نداشتم چيزي در مورد آن بنويسم اما يادآوريِ تصادفي آن اتفاق بد در وبلاگ «ديواره بلند و انگشتان سرمازده» عرق شرمي كه آن روز برپيشاني من و هر زنجاني ديگري نشست را تازه كرد.

امروز شهرام عباس نژاد در مورد نام كافه كوه و جدل هاي اخير حول محور آن مطلبي در وبلاگش منتشر كرده و گريزي نيز به آن اتفاق زده است، بخوانيد:

"...آخرین بار در زنجان برای تشکیل کلاس پیشرفته سنگ از یک مربی رخصت گرفتم اما به قول محسن نامجو :" آخ اگه بارون بزنه " ، مجبور شدم برگردم تهران !..."

سه ماه پيش 5 جوان به قصد گذراندن دوره كارآموزي پيشرفته سنگنوردي از هفت خوان رستم رد شدند و با لطفي كه شهرام عباس نژاد به آنها كرد مقدمات برگزاري اين دوره را در زنجان فراهم كردند. دوره اي كه آخرين بار در زنجان حدود سه سال پيش براي 5 نفر منتخب! و بدون اطلاع رساني قبلي برگزار شده بود.

اما مسئول آموزش هيات كوهنوردي زنجان ارسال مدارك دوره براي فدراسيون را منوط به رخصت دهي! تنها مربي درجه 2 سنگنوردي در زنجان كرده و به قانون من درآوردي اي استناد نمود كه بنابرآن بايستي مربي بومي اجازه دهد كه مربي اي خارج از استان بتواند كلاسي در آن استان برگزار كند.!! 

سرتان را درد نياورم مربي اي كه كلاسش در تهران را كنسل مي كند، با پاي خودش 400 كيلومتر راه آمده تا در قبال دريافت نصف هزينه اين دوره براي 5 نفر كلاس برگزار كند و چندها ميليون تومان وسيله شخصي اش را مستهلك كند تا چند نفر چند تا چيز جديد ياد بگيرند از تنها مربي درجه 2 استان رخصت خواست كه كلاسش را برگزار كند و ايشان هم البته با رويي گشاده پذيرفت اما چون به خلوت رفت آن كار ديگر كرد...!

ايشان در ظاهر اجازه برگزاري دوره را به شهرام عباس نژاد دادند اما در صحبت با مسئول آموزش هيات كوهنوردي گفته بودند كه من راضي نيستم كسي اينجا دوره برگزار كند حتي وقتي كه  براي سفر چند هفته اي در حال ترك كشور باشم!

روز آخر دوره مان در مسير، حسين نظر را ديديم (مسئول صدور احكام فدراسيون كوهنوردي) او هم از شنيدن اين داستان تلخ و قانون من درآوردي! مربيان بومي خنده تلخي كرد و در واقع به حال كوهنوردي اين شهر گريست!

همه اينها اتفاق افتاد اما نه اين 5 نفر دوره را از دست دادند (چون شهرام عباس نژاد علي رغم بي حرمتي اي كه به او شده بود تيم را به بنديخچال برد و با هر مشقتي بود تمام و كمال دوره را برگزار كرد) و نه چيزي از بزرگي هاي او كم شد اين وسط تنها چيز ناراحت كنند همان عرق شرميست كه در اول پستم گفتم و هنوز با يادآوري اين داستان بر پيشاني من و هر زنجاني ديگر مي نشيند.


كدام كافه كوه؟

به اين مطلب وبلاگ كوه نيوز توجه كنيد:


"با توجه به استقبال کاربران از راه اندازی شبکه اجتماعی کافه کوه، این شبکه به سرور داخل کشور منتقل شد. همچنین با ثبت آدرس اینترنتی cafekooh.com هم اینک شما می توانید به راحتی به این شبکه دسترسی داشته باشید."


نام «كافه كوه» در مالكيت معنوي كوهنويسانيست كه پنجشنبه آخر هر ماه گرد هم مي آيند و به دور از فضاي مجازي دور ميزي واقعي مي نشينند و باهم آشنا تر مي شوند.

استفاده از اين نام در حاليكه يكسال از شروع فعاليت آن مي گذرد بي احترامي به همه كافه كوهي ها و كوهنويسان است، خواستم بگويم بر عكس ادعايي كه در پاراگرف بالا كرده ايد ما هيچگاه از جايي كه نامش مسروقه است! استقبال نمي كنيم.

خشت اول گر نهد معمار كج               تا ثريا مي رود ديوار كج

از الطاف بيكران فدراسيون!

بخوانيد بار ديگر از الطاف بيكران فدراسيون....

كوه نيوز به نقل از مهدي قلي پور نوشته است:

"به دلیل کارشکنی های مغرضانه فدراسیون کوهنوردی، در صعود زمستانه نانگاپاربات حضور نخواهم داشت"


براي مهدي قلي پور كوهنورد جسور تبريزي آرزوي موفقيت در صعودهاي بعدي دارم.

كليپ ويدئويي از صحبت هاي مهدي در اين خصوص نيز منتشر شده كه اينجا مي توانيد دانلود كنيد


بلقيس به مثابه يك خوان!

ديروز برنامه صعود به قله بلقيس يا همان (بالقيز) با 13 نفر از اعضاي تيم انجمن برگزار شد.

برنامه اي كه به لطف هوا! و اجراي يك روزهِ برنامه دو روزه، بسيار جدي و چالش برانگيز از آب در آمد. به جرات مي توان گفت جدي ترين برنامه انجمن شش ماهه دوم تا به امروز بود. ظهر روز پنجشنبه 14 دي ماه زنجان را به قصد مجموعه تاريخي تخت سلمان از جاده دندي ترك كرديم.

طبق معمول هرباري كه به اين منطقه مي رويم مورد استقبال دوستان مهربان تكابي قرار گرفتيم و پس از بازديدي كوتاه از «تخت سليمان» به روستاي قراول خانه رفتيم. تا در مدرسه اين روستا مستقر شويم. سعيد محبي و دوستش مثل هميشه ما را شرمنده محبت هاي خود كردند.

ساعتي قبل از طلوع صبح روز جمعه حركت خود را آغاز كرديم و پس از طي مسير طولاني اي كه معمولا در اين فصل دو روزه طي ميشود ساعت 12 به قله رسيديم. روي قله بقاياي معبدي قديمي و چند هزارساله وجود دارد كه تندي باد و سردي هوا مانع از توقف بيش از چند دقيقه ما مي شود.



براي آشنايي بيشتر با اين قله و محوطه تخت سليمان از نوار ابزار سمت چپ وبلاگ يا از اين لينك استفاده كنيد

در ادامه مطلب عكس هاي بيشتري از اين برنامه با توضيحي مختصر از نظرتان خواهد گذشت.

ادامه نوشته

جوان يعني مفري در تاريكي

اولين بار حدود دوسال پيش بود كه هيات كوهنوردي زنجان تصميم گرفت نه فقط به قصد ظاهري سازي بلكه عملا! بخشي از مسئوليت هاي خود را به جوانان بسپارد.

كميته تازه تاسيس غارنوردي كه ابتدا به شهريار بهزاديان پيشنهاد شد و بعد به محسن صنعتي. صنعتي آمد و سكان دار غارنوردي زنجان شد. از تك صعود ماناسلو و اردوهايش كه فاكتور بگيريم همگان به عينه ديدند كه در اين دوسال تنها بخش فعال هيات كوهنوردي زنجان همين كميته غارنوردي اش بود كه با اجراي برنامه هاي اكتشاف و پيمايش هاي مختلف به جمع آوري و متمركز نمودن پتانسيل ها پرداخت و مي توان گفت كارنامه قابل قبولي هم كسب كرد.

حركت مثبت صنعتي از آن جهت اهميت بيشتري دارد كه با اين نتيجه خوب دين خود را به همه جوانان به خوبي ادا كرد به طوري كه هميشه مي توان با تكيه بر فعاليت خوب او ادعا كرد كه اگر جوانان بيايند خواهند توانست.

دومين تجربه موفق اعتماد به جوانان مي تواند حسين مقدم باشد. جواني كه با انتخاب به سمت رئيس كميته كوهنوردي كه مي توان آن را موثرترين و مهم ترين كميته هيات كوهنوردي ناميد تحسين ها را متوجه علي گو رئيس اين هيات به سبب جسارت و اعتمادش به جوانان كرد.

چند ماهيست كه مقدم  تلاش براي جلب همكاري گروه ها و كوهنوردان مختلف براي اجراي برنامه هاي مستمر و بزرگ را آغاز كرده است. امسال صعود زمستاني گرده آلمانها در دستور كار اين كميته است پس از سال ها برنامه هاي كوهنوردي به طور منظم و مستمر اجرا مي شود و نفرات تازه نفس وارد چرخه مي شوند هر چند اين فعاليت ها در مقابل  آنچه كه بايد باشد بسيار ناچيز است اما در مقايسه با چند سال سكون و يا در مقايسه با كميته هاي خواب رفته ديگر جاي اميدواري ست.

يادي از صعودي خاطره انگيز

"ساعت 1:15 است كه زير سنگهاي گوگردي قله نشسته ايم و آخرين نفسها را براي رفتن روي قله ذخيره مي كنيم. 1:30 روي قله هستيم و بسيار خوشحال و ناباورانه...


پس از گرفتن چند عكس براي يادگار از لحظه هاي به يادماندني و خوشحال كننده قله و خداحافظي با سياوش و مسعود در حاليكه قطب نما در دست دارم روي كاسه قله به سمت شمال حركت مي كنم.

قبلا شنيده ام بودم كه اين قسمت برنامه نياز به دقت زياد دارد. چون كوچكترين اشتباه در پيدا كردن مسير فرود مساويست با افتادن در يخچال هاي ميان مسيري. مخصوصا يخچال دوبي سل در موازات مسير شمالي كه در چند جا با آن تلاقي هم مي كند و يادم هست در صعود پارسال جبهه شمالي چه مناظر خوفناكي از آن ديده بودم.

با احتياط بسيار كم كم پايين مي روم. نيم ساعتي كه پايين مي روم ديگر مطمئنم كه درست آمده ام چون مي توانم مسير شمالشرقي را در سمت راستم تشخيص دهم كوله سنگين دوبار مجبور به استراحتم مي كند. تا بالاخره در ساعت 4:30 به جانپناه پنج هزاري جبهه شمالي در ارتفاع 4664 متر مي رسم.

دو نفر در جانپناه كه قصد پايين رفتن دارند گويا نتوانسته اند صعود كنند. با چاي داغ و كمي خرما از من پذيرايي مي كنند كه در آن شرايط محبتي غيرقابل جبران بود.رفتنشان را عقب مي اندازند و مي نشينند تا كمي صحبت كنيم.

سعيد براتپور و فرزانه ؟؟؟ . كه پريروز از ناندل بالا آمده بودند و امروز پس از تلاشي 4 ساعته نتوانسته بودند به قله برسند و برگشته بودند و الان هم  قصد پايين رفتن داشتند. انگشتان دست يكي از آنها  كمي سرمازده و كرخت شده بود. پس از كمي صحبت و سعي براي بازگرداندن روحيه از دست رفته شان  با آنها خداحافظي مي كنم و سرگرم تهيه چاي و خوردن تنقلاتي كه براي شام با خود آورده ام مي شوم. هوا سرد است ولي از باد شديد روز خبري نيست. تنها هستم...تنها!

ساعت 6 صبح در حاليكه هواي بيرون بسيار سرد است حركت خويش را به سمت قله آغاز مي كنم كسي نيست كه دلخوش به نفس هايش باشم منم و من. سعي مي كنم روي پاكوب حركت كنم و از مسير خارج نشوم. كوله نسبتا سنگين و سردي هوا چندبار وادار به استراحتم مي كند. بالاخره در ساعت 11:15 به قله مي رسم. پس از 21 ساعت از آخرين باري كه روي اين قله بودم دوباره به قله دماوند رسيده ام.  سه نفر از كوهنوردان تقريبا مسن تهران را روي قله مي بينم كه به قصد صعود سرعتي و يكروزه بالا آمده اند به درخواست من عكسي از من مي گيرند و زود پايين مي روند. بايد خيلي زود پايين بروم سياوش و مسعود آن پايين منتظرم هستند..."


بخشي از گزارش صعود دو جبهه (شمالي و جنوبي) به دماوند (پاييز 88)


ازدواج سعيد براتپور و فرزانه محبي دو دوستي كه در اين برنامه با آنها آشنا شدم و ارتباطي كه ادامه يافت بهانه اي براي يادآوري اين برنامه خاطره انگيز بود براي اين دو عزيز دوست داشتني و همه همنوردانشان در «كلوپ يال» آرزوي موفقيت مي كنم.


گزارش و عكس هاي  اين برنامه را اينجا بخوانيد