يادي از صعودي خاطره انگيز
"ساعت 1:15 است كه زير سنگهاي گوگردي قله نشسته ايم و آخرين نفسها را براي رفتن روي قله ذخيره مي كنيم. 1:30 روي قله هستيم و بسيار خوشحال و ناباورانه...
![]() |
پس از گرفتن چند عكس براي يادگار از لحظه هاي به يادماندني و خوشحال كننده قله و خداحافظي با سياوش و مسعود در حاليكه قطب نما در دست دارم روي كاسه قله به سمت شمال حركت مي كنم.
قبلا شنيده ام بودم كه اين قسمت برنامه نياز به دقت زياد دارد. چون كوچكترين اشتباه در پيدا كردن مسير فرود مساويست با افتادن در يخچال هاي ميان مسيري. مخصوصا يخچال دوبي سل در موازات مسير شمالي كه در چند جا با آن تلاقي هم مي كند و يادم هست در صعود پارسال جبهه شمالي چه مناظر خوفناكي از آن ديده بودم.
با احتياط بسيار كم كم پايين مي روم. نيم ساعتي كه پايين مي روم ديگر مطمئنم كه درست آمده ام چون مي توانم مسير شمالشرقي را در سمت راستم تشخيص دهم كوله سنگين دوبار مجبور به استراحتم مي كند. تا بالاخره در ساعت 4:30 به جانپناه پنج هزاري جبهه شمالي در ارتفاع 4664 متر مي رسم.
دو نفر در جانپناه كه قصد پايين رفتن دارند گويا نتوانسته اند صعود كنند. با چاي داغ و كمي خرما از من پذيرايي مي كنند كه در آن شرايط محبتي غيرقابل جبران بود.رفتنشان را عقب مي اندازند و مي نشينند تا كمي صحبت كنيم.
سعيد براتپور و فرزانه ؟؟؟ . كه پريروز از ناندل بالا آمده بودند و امروز پس از تلاشي 4 ساعته نتوانسته بودند به قله برسند و برگشته بودند و الان هم قصد پايين رفتن داشتند. انگشتان دست يكي از آنها كمي سرمازده و كرخت شده بود. پس از كمي صحبت و سعي براي بازگرداندن روحيه از دست رفته شان با آنها خداحافظي مي كنم و سرگرم تهيه چاي و خوردن تنقلاتي كه براي شام با خود آورده ام مي شوم. هوا سرد است ولي از باد شديد روز خبري نيست. تنها هستم...تنها!
ساعت 6 صبح در حاليكه هواي بيرون بسيار سرد است حركت خويش را به سمت قله آغاز مي كنم كسي نيست كه دلخوش به نفس هايش باشم منم و من. سعي مي كنم روي پاكوب حركت كنم و از مسير خارج نشوم. كوله نسبتا سنگين و سردي هوا چندبار وادار به استراحتم مي كند. بالاخره در ساعت 11:15 به قله مي رسم. پس از 21 ساعت از آخرين باري كه روي اين قله بودم دوباره به قله دماوند رسيده ام. سه نفر از كوهنوردان تقريبا مسن تهران را روي قله مي بينم كه به قصد صعود سرعتي و يكروزه بالا آمده اند به درخواست من عكسي از من مي گيرند و زود پايين مي روند. بايد خيلي زود پايين بروم سياوش و مسعود آن پايين منتظرم هستند..."
بخشي از گزارش صعود دو جبهه (شمالي و جنوبي) به دماوند (پاييز 88)
ازدواج سعيد براتپور و فرزانه محبي دو دوستي كه در اين برنامه با آنها آشنا شدم و ارتباطي كه ادامه يافت بهانه اي براي يادآوري اين برنامه خاطره انگيز بود براي اين دو عزيز دوست داشتني و همه همنوردانشان در «كلوپ يال» آرزوي موفقيت مي كنم.
گزارش و عكس هاي اين برنامه را اينجا بخوانيد