علم کوه امسال و باشگاه دماوند

باشگاه دماوند طی اطلاعیه ای  از کوهنوردان در خواست کرده  ششم تا پانزدهم مردادماه امسال از اجرای برنامه در علم کوه بپرهیزند تا این باشگاه بتواند اردوی برنامه ریزی شده خود را بدون مزاحمت دیگر کوهنوردان برگزار کند.

اولین بار که شفاها این موضوع را از دوستی شنیدم بدون دقت به بازه زمانی اعلامی گفتم آنها هم همنوردان ما هستند چه اشکالی دارد کمی در زحمت بیفتیم تا بتوانند اردویشان را برگزار کنند اما وقتی به تاریخ دقیق شدم سوالی برایم پیش آمد:

مسئولین محترم فنی باشگاه دماوند شما قطعا بهتر و بیشتر از من واقفید که دیواره علم کوه همین یک دوهفته مدت صعود نرمال  در سال را دارد در واقع بیش از 90 درصد (و در بسیاری از سال ها صد در صد) صعودهای دیواره در همین دو هفته اعلامی شما برگزار می شود. حال بهتر نبود بجای داشتن این انتظار که جامعه دیواره نوردی کشور یک سال برنامه ها و صعودهای خود را تعطیل کند شما اردویتان را در شرایط کمی نامطلوب برگزار می کردید؟

به شخصه گمان می کنم تعطیل کردن یکساله صعودهای دیواره علم کوه ناممکن است.


 

پی نوشت طنز :

سال گذشته کف علم چال شهرام می گفت:

سال 80 علم کوه حادثه داشت، سال 85 مرحوم مهرپویا، سال نود مرحوم امانی و یک عضو باشگاه دماوند سال بعد بازهم مضرب 5  است! من که نیستم

شاید بد نباشه امسال حرف دماوندی های عزیز رو گوش کنیم

صعود یال سرداغ دماوند

زمستان گذشته که از سایت های هواشناسی رکب خوردیم و بعد از چند روز تلاش سخت دستمان به قله دماوند از یال سرداغ نرسید تصمیم گرفتم در اولین فرصت سری دوباره به اینجا بزنم و با صعود تابستانه قبل از صعود زمستانه از آن ذهنیت داشته باشم.

تا اگر مثل پارسال به هوای بد و مه غلیظ خوردیم همچنان شانس صعود داشته باشیم.

با مهدی جمالی و مریم نوری صبح چهارشنبه 16 تیر 1395 به سوی پلور حرکت کردیم. و پس از دو ساعتی معطلی و دست مایه بازی نیسان سوار ها شدن به سمت مسیر غربی و سپس ابتدای یال سرداغ حرکت کردیم.

ساعت 6 عصر بود که بالای دشت چمن بن پیاده شدیم. (در یک ساعتی محلی که معمولا نیسان کوهنوردان را بالا می برد امسال سیل بخشی از جاده خاکی را شسته و امکان پیشروی بیشتر نبود).

ارتفاع این دشت 3650 متر است. دشت را به سمت ابتدای یال پیش می رویم و اوایل یال در نقطه ای مناسب که دسترسی به آب دارد چادر می زنیم ارتفاع 4000 متر. قصد داریم فردا صعود کنیم و از مسیر جنوبی پایین برویم. بالای قله زیر مه غلیظ است.

سایه دماوند

صبح هوا بهتر که نشده بد تر هم شده.باد شدید تر شده و مه غلیظ تر. ساعت 7 حرکت می کنیم. سه ساعتی بالا می رویم و به جای چادرها در ارتفاع حدودا 5000 متر می رسیم. هدف این برنامه شناسایی یال و نقاط حساسش برای زمستان و هم هوایی قبل از برنامه علم کوه است. اما با این مه غلیظ چیزی دیده نمی شود که بتوان شناسایی اش کرد. به پیشنهاد مهدی تصمیم می گیریم هرچند هنوز ظهر هم نشده اما همینجا بمانیم و با به تعویق انداختن صعود به فردا به سه هدف مهم برسیم. اول خوابیدن در 5000 متر و یک هم هوایی خوب، دوم ساختن یک دیوار سنگی باد شکن در کنار جای چادر برای استفاده در زمستان و بعد امکان داشتن دید بهتر در روز بعد بابت شناسایی مسیر.

هوا سرد و باد شدیدی حاکم است. دو سه ساعت مشغول آوردن سنگ های بزرگ و کوچک می شویم و اوست مهدی بنا! دیواری به عرض سه و ارتفاع یک متر با پی محکم می سازد بخوبی جلوی هجوم باد بی رحم غربی را می گیرد. با این وجود غیر از بند حمایت های خود چادر با طناب های انفرادی مان برایش اسکلت قطری می زنم که اگر نمی زدم قطعا چادر تابستانه مان طاقت همین باد ضعیف شده را هم نداشت.

 


بعد ازظهری طولانی و شبی سرد را سپری می کنیم و ساعت 7 صبح پس از جمع کردن چادر در هوایی که دیدش نسبت به دیروز بیشتر شده حرکت را آغاز می کنیم.

موارد مهمی از قبیل محل های مناسب برای دور زدن خط الراس های سنگی یال و شیب های یخی و دهلیز پایانی یال به قله دستگیرم می شود. و دو ساعت حرکت ما را به قله می رساند. هوای قله بی نظیر است. غیر قابل وصف!


عیشی به نوش می کنیم و در میان انبوه صعود کنندگان از مسیر جنوبی جای پا برای خود دست و پا می کنیم و از یخچال جنوبی در می رویم.
مسیر بارگاه به قله و اطراف بارگاه شلوغی وحشتناکی حکمفرماست... بیزاری ام از مسیر جنوبی بیشتر می شود...
ساعت بعد از حرکت از قله حوالی دوازده و نیم در پلور هستیم. عجله داریم که به ترافیک روز پایانی چند روز تعطیلی نخوریم.

جشنواره صعودهای برتر در احاطه صعودهای فنی

امسال جشنواره صعودهای برتر میزبان صعودهای خوبی ست، از اینکه نگاه اجرا کنندگان و داوران به سوی صعودهای دشوار و فنی معطوف شده خیلی خوشحالم. امسال هر سه نامزد کلنگ طلایی نمادین ایران صعودهای فنی هستند البته سال گذشته  چند صعود فنی خوب دیگر هم اجرا شدند که شانس حضور در این مرحله از جشنواره را نداشتند همین نشان میدهد که کوهنوردان ما در تلاش هستند با زحمت و آموزش خود را با کوهنوردی روز دنیا وفق دهند و به کوهنوردی فنی روی بیاورند.

بخشی از این موفقیت مرهون برگزاری این جشنواره است که از دست اندرکارانش ممنونیم.

 

 

نامزدها در بخش پیمایش جهت دریافت کلنگ نمادین جشنواره:

الف: صعود زمستانی دره یخار به سرپرستی ابوالفضل زمانی

ب: صعود زمستانی دره یخار دهلیز مرکزی آلپ تبریز۱

ج: صعود زمستانی یک روزه یخچال سبلان

 

نامزدها در بخش فنی جهت دریافت کارابین نمادین جشنواره:

الف: گشایش مسیر بیداد دیواره غربی علم کوه

ب: گشایش مسیر زعفری دیواره شمالی علم کوه

 

بخش صعودهای برون مرزی

الف: گشایش مسیر جدید دیواره کارامبونی در ماداگاسکار افریقا

ب: گشایش مسیر ایرانیان مالزی شاخ اژدها

 

خاطره ای از هتل بیگلری!

مشگين شهر، شهريست در استان اردبيل و درست پاي كوه سبلان.

اين شهر يك پادگان آموزشي سرباز دارد به نام مركز آموزش شهيد بيگلري معروف به «هتل بيگلري»! كه البته كنايه اي بيش نيست و به لحاظ بسياري مسائل از پادگان هاي درجه پايين و به اصطلاح سخت گذر براي يك سرباز است.

كلا دوره آموزشي سرباز به دليل سخت گيري هاي معمول و اينكه دوماه اول دوره سربازي است و هنوز فرد به دوري از خانواده و شرايط متفاوت سربازي عادت نكرده بسيار طاقت فرساست. بالاخص «هتل بيگلري» كه بخاطر دور افتادگي اش از مركز كشور و آب و هواي خيلي سرد و بدي راه ارتباطي اش كم مرخصي است و به ندرت سربازي مي تواند خارج از قاعده حتي دو ساعت مرخصي شهري بگيرد.

عصر جمعه بود...و بلندگوي پادگان طبق معمول جمعه عصرها اسم هايي را "هرچه سريعتر جهت ملاقات به دژباني" فرا مي خواند.

خانواده ها از شهر هاي دور و نزديك براي ملاقات 20 دقيقه اي با سربازشان به مشگين شهر و جلوي درب پادگان آمده بودند. سربازها با چهره هايي وارفته و لبخندي تصنعي در آغوش خانواده هايشان قرار مي گرفتند و از همان لحظه خروج از درب دژباني حواسشان به ساعت بود كه دير نكنند چون مي دانستند حتي يك دقيقه تاخيرو تعدي از 20 دقيقه استحقاقي عاقبت خوبي برايشان نخواهد داشت.

نمي دانم چرا توجهم به آنها جلب شد، آنها هم مثل بقيه خانواده ها بودند شايد اين پا و ان پا شدن دختر نظرم را جلب كرده بود. زن و مرد ميانسالي هم جلوتر از او ايستاده بودند. پسر با همان لبخند تصنعي و پس از شنيدن آخرين توصيه هاي تهديد آميز افسر دژباني، جلو درب خروج ظاهر شد. با چرخاندن سر به اطراف دنبال كسانش مي گشت. او دقايق گذشته را از ميدان تا درب دژباني با ذوق دويده بود و با هر تكرار اسمش در بلندگو بسيار هيجانزده شده بود.

هنوز چشمش چهره آشنايي نديده بود كه خود را در آغوش مادر ديد و غرق در بوسه ها و قربان صدقه هاي او شد. از مادر كه فارغ شد پدر را در آغوش كشيد و سپس سلامي پر از شرم به دختر داد. و دختر از پشت شيشه نمناك چشمانش سلامش را پاسخ گفت. تقريبا همه 20 دقيقه به تعارف كردن شيريني هاي دست پخت مادر و ميوه هاي "با دقت و حوصله" خرد شده دختر و تكرار جمله ديكته شده و نه چندان واقعي "نه بابا راحته، بگو و بخنده فقط" پسر گذشت.

موقع خداحافظي پسر دوباره در آغوش پدر و بعد مادر قرار گرفت و گونه و پيشاني اش به بوسه آنها مهمان شد. بعد...با شرمندگي با دختر دست داد و با همان لبخند تصنعي كه پوسته اي محكم براي فرياد دروني اش بود نگاهش كرد. دو چشم ملتمس و اشكبار براي يكي دو ثانيه كوتاه به هم دوخته شد. و رفت...

تمام اين 20 دقيقه را دخترك بي صدا اشك مي ريخت. بي آنكه حتي حالت چهره اش عوض شود.

اين بياد ماندني ترين خاطره من از «هتل بيگلري» ست.


 

این خاطره که از زبان علی نقل شد را در سفر نیمه خرداد به مشکین شهر نوشتم و تا به امروز فرصت نشرش را نیافته بودم. حادثه اخیر برای سربازان 05 کرمان مرا به نشرش ترغیب کرد.

بهشت حصارچال

 

بهشت اگر می خواهید در خرداد ماه به حصارچال بروید...

باقی سخن به زبان تصویر