لطفا زرنگي هايتان را تعريف نكنيد!
" گويند مردي در بيابان در حال غذا خوردن و آب دادن به اسبش بوده كه شخصي از سوي بيابان سوزان از راه مي رسد و در حاليكه گرسنه و تشنه و روزها در بيابان گم وسرگردان بوده است.
مرد ترحم كرده و غذا و آبش را به او مي دهد و او را تيمار مي كند اما شخص گمشده پس از تواني به بازويش مي آيد دست و پاي مرد را مي بنند و با برداشتن همه وسايل و دارايي ها او سوار اسب مي شود تا او را ترك كند، در اين لحظه مرد نگون بخت به زحمت دستمال از دهان باز مي كند و با خواهش و التماس از او مي خواهد كه اگر به سلامت به شهر رسيد به كسي در مورد كاري كه كرده چيزي نگويد و بگويد اسب و ديگر چيزها را از بيابان پيدا كرده.
مرد فريبكار با كنجكاوي علت را مي پرسد و در جواب اينگونه مي شنود كه اگر مردم اين را بشنوند رسم جوانمردي و انسان دوستي از بين مي رود ديگر هيچ كسي به در راه مانده هاي بينوا كمك نمي كند."
چقدر اين اتفاق برايم آشناست...، براي شما نيست؟