گزارش صعود به قله

 شیرکوه

«عروس زاگرس»

 سرپرست: معبود توحیدی نژاد

محسن سعیدزاده

نوروز 88

 

برنامه صعود به قله شیرکوه بسیار غیر منتظره و بدون برنامه ریزی قبلی اتفاق افتاد.

من و معبود که از مدت ها قبل نقشه رفتن به یزد و کرمان و دیدن مناطق زیبای این دو شهر و بیشتر دیدن کویر کرمان را کشیده بودیم اصلا به شیرکوه یزد فکر نکرده بودیم.

وسوسه های رفتن به این قله زیبا از روز دوم مسافرتمان یعنی روز دوم سال جدید و در بدو ورودمان به یزد بود که به سراغمان آمد در حالیکه قرار بود فقط یک شب و روز را به دیدن شهر یزد بپردازیم و بقیه 6 روز را در کرمان سپری کنیم تصمیم گرفتیم سری هم به شیرکوه بزنیم و راستش حیفمان آمد تا اینجا بیاییم و عروس زاگرس را از نزدیک نبینیم. این بود که تصمیم گرفتیم به منطقه برویم و از نزدیک شرایط را بسنجیم. با توجه به فشردگی برنامه نمی توانستیم بیش از 1 روز را به صعود این قله اختصاص دهیم پس قرار شد اگر کار بیشتر از یک روز باشد منصرف شده و برگردیم.

صبح روز سوم فروردین از پارک کنار راه آهن یزد که محل مناسبی برای مسافران نوروزی برای چادر زدن و شب مانی بود با آژانس به میدان همافر در شرق شهر رفتیم ساعت 6 صبح بود نیم ساعتی منتظر شدیم تا اینکه مینی بوسی آمد که مقصدش روستای «ده بالا» بود؛ سوار شدیم.

مینی بوس وارد جاده یزد به تفت شد و پس از طی حدود 25 کیلومتر با نشان تابلویی که کلمات «ده بالا و ابرکوه» را بر خود داشت به فرعی سمت چپ جاده رفت. در مسیر نمای زیبای شهر تفت در سمت راست جاده جالب بود. کمی از 7 گذشته بود که در ده بالا پیاده شدیم  در ابتدای مسیری که «تابلوی به سمت شیرکوه» خودنمایی می کرد. (فاصله یزد تا ده بالا 45 کیلومتر می باشد)

کوچه های خاکی با دیوار های کاه گلی خانه ها و درب های چوبی سوت و کور بودند و اثری از هیچ بنی بشری نبود و این اصلا خوب نبود ما قبلا این مسیر را نه آمده بودیم و نه می شناختیم و به امید پرسش از بومی ها تا اینجا آمده بودیم که تیرمان به سنگ خورد تنها روزنه روشن یک کروکی مسیر بود که از خانم مقدم گرفته بودم و قله ای که با خط الراسش از همه جای روستا دیده می شد.

به طور کلی از «ده بالا» دو مسیر برای صعود به قله شیرکوه وجود دارد یکی مسیر نرمال که ساده ولی طولانی ست و جان پناهی در ابتدای خط الراسش دارد و دیگری مسیر دره سوسن است که مسیرش کوتاه تر ولی فنی تر است و کار دست به سنگ می طلبد و در فصل زمستان و این موقع از سال احتیاط بیشتری می طلبد. ما نیز راغب بودیم از مسیر دره سوسن بالا برویم که به دلیل نا آشنایی با مسیر و پیدا نکردن ابتدای آن منصرف شدیم و مسیر نرمال را انتخاب کردیم.

پس از خروج از روستا در ابتدای پاکوب ایستادیم صبحانه مختصری خوردیم و پس از عوض کردن لباس ها در حالی که کوله هایمان به دلیل داشتن وسایل مسافرت چند روزه فوق العاده سنگین بود ساعت 8:30 حرکتمان را آغاز کردیم. ابتدای مسیر پاکوبی بود که در موازات دره ای به سمت شرق و خلاف جهت مسیر خطالراس قله امتداد داشت. پس از مدت کوتاهی دره در حصار صخره ها و دیواره های سربه فلک کشیده بن بست شد و پاکوب نیز با شیب بیشتری به سمت شمال متمایل می شد. از اینجا کل مسیر تا قله تابلو گذاری شده و با پاکوب مشخصی همراه است.شیب اول را که بالا کشیدیم منظره بسیار چشم نوازی خود نمایی می کرد خط الراس زیبا در روبرو و صخره ها و دیواره های رفیع در کنار. مسیر پاکوب در ریشه همین صخره ها کشیده می شد بی امان به فکر دوستان بودم که اگر اینجا بودند و وقت هم داشتیم چه کار سنگنوردی تاپی می شد انجام داد. با خود می گفتم اگر فقط یکی از این چند ده دیواره بلند در زنجان بود چه مسیر ها که نمی شد روی آنها زد حتی می شد هفته ها در جوار آن ماند و دلی از عزا درآورد.

 

حین حرکت پاکوبی را دیدیم که به سمت چپ متمایل شده بود و از مسیر خارج می شد جلوتر که رفتیم دیدیم به این دلیل است که اینجا کمی صعب العبور می شود و کار دست به سنگ می طلبد ما هم که حس و حال پایین رفتن دره و دوباره بالا آمدن را نداشتیم ادامه دادیم در بعضی جاها کاملا مسیر کم عرض می شد و مجبور می شدیم روی سنگ ها سوار شویم در سمت راستمان دیواره های بلند و در سمت چپ دره ای که رود نحیفی در عمقش جاری بود قرار داشت.

 سرعتمان به نظر از حالت معمول بیشتر بود چند نفری هم دورتر از ما و پشت سرمان در حال بالا آمدن بودند. پس از طی حدود دو ساعت به سه راهی رسیدیم. جایی که دسترسی به آب دارد و وارد دره سمت راست می شود دره ای که «دره نجیب» نام دارد.

 

در ابتدای دره کمی برای استراحت می نشینیم و سپس حرکت خویش را از سر می گیریم از اینجا به بعد شیب مسیر بیشتر می شود و در قسمتهایی بصورت سنگ های روان و شنسکی ست که کار را دشوار می کند دره کم عرضی که عرضش گاه 5 متر و در عریض ترین قسمتها از 10 متر بیشتر نمی شود و دو طرف آن صخره های بلندیست که هر عاشقی را دیوانه می کند ولی واقعا اراده قوی می خواهد که وسوسه نشوی و برای حتی چند لحظه دست به سنگ نشوی خوشبختانه معبود اینجا نقش فرشته مهربان را بازی می کرد و مدام از ضیق وقت صحبت می کرد و ضدحال می زد.

پس از اتمام دره به خط الراس رسیدیم و تقریبا خلاف جهتی که بالا می آمدیم یعنی به سمت شرق اینبار به سمت غرب در مسیری بدون شیب و پاکوب مشخص حرکت کردیم. قله زیبای برفخانه با دیواره بلند و پر برفش و تزرجان به زیبایی رخ می نماید و مارا دلسوخته که چرا فرصت کافی نداریم تا حداقل دیواره اش را از نزدیک ببینیم بعدها یکی از بچه های تهران را که در مسیر دیدیم می گفت 350 متر دیواره دارد.

قله سمت چپ برفخانه است و روستاهای تزرجان و ده بالا در پایین عکس دیده می شوند.

پس از طی ادامه مسیر حدود ساعت 12 به جانپناه رسیدیم. جانپناهی زیبا و تمیز که از دو اتاقک مجزا شکیل شده و هر کدام گنجایش 15 تا 20 نفر را دارد. این جانپناه زیباترین جانپناهی بود که تا بحال دیده بودم و همین طور تمیز ترین. چشمه ای نیز در کنار جانپناه وجود داشت.

 

داخل جانپناه رفتیم تا ناهار مختصری بخوریم و کمی استراحت کنیم. کوله ها سنگین بودند و امانمان را بریده بودند. پیشنهاد دادم وسایلی که لازم نداریم را همینجا باقی بگذاریم و سبکبال به قله برویم ولی معبود موافق نبود و می گفت قسمت سخت مسیر را رفته ایم تنها خط الراسی با شیب کم مانده که وسایل را ببریم بهتر است.

-حرف حرف سرپرسته

قبول کردم و راه افتادیم اینجا دشت هموار و عریضی بود که تا قله ادامه داشت باد سردی می وزید و کم کم به حجم برف افزوده می شد ابتدا برف سفتی بود که پاکوب شده و روی آن به راحتی حرکت می کردیم و لی در ادامه به حجم برف افزوده شد و در قسمت هایی تا زانو هم می رسید.

 

بالاخره پس از طی یک خط الراس طولانی و خسته کننده و گذر از شیب پایانی آن به جایی رسیدیم که مثل شبه جزیره از سه طرف به اقیانوس خلا بسته بود و طرف دیگر خط الراسی بود که آنرا پیموده بودیم. ساعت 15:10 اینجا قله است.

باد شدیدی می وزید و سرمای زمستانی مهمان نوازی می کرد معبود گفت : پاشو در بریم.

گفتم: اگر گریزم کجا گریزم و گر بمانم کجا بمانم، کجا بگریزیم که نه پای رفتن دارم و نه تاب ماندن.

نمای زیبای قلل مجاور باعث آن نشد که بتوانم معبود را راضی به بیشتر ماندن کنم ناچار راه افتادیم. در برگشت تیم تهران را دیدیم که به پناهگاه رسیده و قصد شب مانی دارد و فردا به قصد قله راهی خواهند شد فرصت ماندن نیست با سرعت ادامه مسیر را می دویم به ابتدای دره نجیب که می رسیم تیم دیگری در حال بالا آمدن است آنها نیز قصد شب مانی در جانپناه را دارند و ما خوشحال از اینکه توانسته ایم از وقت استفاده کرده و بدون شب مانی قله را صعود کنیم خوشحالیم. پس از عبور از دره نجیب در سه راهی کمی استراحت می کنیم و آبی به سر و صورتمان می زنیم. به دلیل کم و زیاد کردن سریع ارتفاع کمی سردرد دارم معبود می گوید بهترین دارو در کوه آب است هر چه می توانیم می خوریم و راه می افتیم.

در بازگشت با صخره های زیبا و سرافراز خداحافظی می کنیم و با حسرتی بر دل پایین می آییم. به مزرعه شیخ علیشاه که می رسیم هوا کاملا تاریک شده و در تاریکی به روستا می رسیم همانند صبح که بالا می رفتیم سوت و کور است و هیچ کس را نمی بینیم تنها صدایی هم که شنیده می شود جویباریست که در طی مسیر ما را همراهی می کند مسجدی که آقای دربانی گفته بود می توانیم برای شب مانی استفاده کنیم را می بینیم ولی معبود می گوید به شهر برویم بهتر است. شماره آژانسی بر دیوار خودنمایی می کند با او تماس می گیریم خوش قول است می آید و ما را به یزد می رساند.

در پایان از کمک ها و راهنمایی های آقایان دربانی- نجاریان و خانم مقدم کمال تشکر راداریم.

 

مسجد جامع یزد