گزارش صعود به قله توچال (با تاخیر)
گزارش برنامه
صعود به قله
توچال
آذر 87
مقدمه
قصد داشتیم تا با توجه به تعطیلی دو سه روزه پایان هفته یک برنامه بلند اجرا کنیم گزینه های مختلف پیشنهاد داده شدند رو به دلایل مختلف رد شدند تا اینکه بالاخره چاره ای نماند جز توچال که دیوارش کوتاه است و هر وقت از همه جا رانده شویم دامان او را می گیریم.
برخی از دوستان قصد اجرای دو روزه برنامه را دارند ولی من و معبود دوست داریم هر سه روز را در برنامه باشیم قرار براین می شود که من و معبود یک روز زودتر حرکت کنیم و در آنجا بقیه به ما ملحق شوند.
روز اول
ظهر روز چهارشنبه با کوله های سنگین با یک اتوبوس از خیابان خیام سوار اتوبوس می شویم و به طرف تهران راه می افتیم پس از رسیدن به ترمینال و کرایه کردن یک خودروی سواری به سمت دربند راه می افتیم بعد از غروب در حالیکه هوا هنوز کاملا تاریک نشده به دربند می رسیم و قصد داریم تا شب را در شیرپلا بخوابیم.
هوا خوب است و ماه همه چیز را در تسلط نگاه خویش دارد. درراه دربند تا شیرپلا چه صفایی می کنیم. معبود در راه می خواند و ما هم فارغ از زمان و مکان هرجا که دل بطلبد می نشینیم و به صحبت دل می پردازیم.
آیاز گئجه بیرجه آییدی چارام
باخدیم آیا آی دا باشین تولادی...
رفتیم و رفتیم و تا به شیرپلا رسیدیم ساعت چند پرکی از 10 گذشته بود مهماندار راهمان نمی داد می گفت دیر آمده اید هرجوری بود راضیش کردیم و رفتیم داخل. سریع شامی خوردیم و خوابیدیم.
ارکستر ستاره ها از پشت پنجره جلوی پرده سیاه آسمان عجب شنیدنی بود.
روز دوم
ساعت 5 صبح بیدار می شویم به سالن طبقه همکف می رویم و صبحانه ای مختصر می خوریم قصد حرکت داریم که معبود تلنگر می زند و منظره زیبای بالکن را نشانم می دهد وصف اپذیر است غبار صبحگاهی و و فضای نیمه زمستانی به شدت زیباست. و دیواره شروین مثل رعنای مغروری رخ می نماید و...
هرکس منتظر است تا دیگری چیزی بگوید اکثر قریب به اتفاق طالب بازگشتند عده ای نیز فعلا دست نگه داشته اند تا شاید هوا بهتر شود بعد برگردند عده ای نیز منتظر هوای خوبند تا صعود کنند ما که قصد شب مانی در قله داریم با کوله سنگین راه می افتیم عده ای نیز پشت سر ما حرکت می کنندسرعت باد 65 کیلومتردر ساعت تخمین زده می شود گاه سرعت باد آنقدر وحشتناک می شود که مجبود همدیگر را بغل کنیم تا پرت نشویم. دراین شرایط اگر بدشانسی بیاوری و وقتی که پایت را برای برداشتن قدم بلند کرده شلاقی از باد بخوری به راحتی پرتت می کند یعنی همان بلایی که سر من آمد. درست وقتی که داشتم قدم بزرگتری برمی داشتم موج باد شدیدتری به من خورد و مرا نقش زمین کرد که اگر معبود رویم نپریده بود احتمالا باید در دره یخار دنبالم می گشتند!!!!!!.
ساعت 1 به قله می رسیم 5 نفری و به سختی در جانپناه قله را باز می کنیم چون باد مستقیم از غرب می زند به داخل که می رویم در چشمانمان از شب مانی که قرار بود در قله داشته باشیم تردید دیده می شود من مصمم هستم که برنامه را اجرا کنیم ولی با توجه به کیسه خواب نامناسب معبود منصرف می شویم.
همه پایین رفته اند من و معبود آخرین کسانی هستیم که برمی گردیم موقع برگشت هوا بهتر که نشده هیچ بدتر هم شده 4 بعد از ظهر به امیری می رسیم همه بر می گردند ولی ما می مانیم تا شاید سعید و بقیه بیایند. ساعتی بعد سعید در این هوای طوفانی وارد پناهگاه می شود و می گوید محمدعلی، خانم تاران و خانم یکتا به شیرپلا برگشتند.
شب در پناهگاه فقط ما سه نفریم و دو تیم دو نفره نیز نیمه شب درحالیکه فریب هوای خوب شیرپلا شده و کمی بالاتر دچار طوفان شده بودند و به سختی خود را به امیری رسانده بودند وارد پناهگاه شدند.
روزسوم
صبح زود با صدای کوهنوردانی که بالا آمده اند بیدار می شویم اکثرا بدلیل بدی هوا صعود را کنسل کرده و قصد بازگشت دارند سعید اصرار دارد صعود کند وقتی می بینم تنهاست تصمیم می گیریم با او دوباره بالا بروم ولی معبود می ماند هوا مثل دیروز بد است در راه شدت باد و فشار وارده به باتوم چینی ام باعث شکستن آن می شود و رفیق نیمه راهی می شود در بهبوبه خطر. وقتی خرده گرفتن مرا می بیند با قیافه ای حق به جانب می گوید گناه من چیست می خواستی مرا نخری.... حق دارد خود شکن آئینه شکستن خطاست.
نزدیک ساعت 11 به قله می رسیم و سریع باز می گردیم. موقع بازشگت چقدر به یک کلنگ احساس نیاز می کنم ولی افسوس که گاهی، فقط گاهی آنچه می خواهیم نداریم.
به امیری که می رسیم محمدعلی و تاران و یکتا را می بینم که آمده اند و با معبود هستند سریع آماده می شویم و راه بازگشت را می گیریم پس از گذشتن از شیرپلا و در دربند از سعید و بقیه که با ماشین سخصی آمده اند جدا می شویم و به راه آهن می رویم تا با قطار به شهر عزیز رهسپار شویم.
آنچه شیرینی بازگشت را می چشاند خاطرات طوفان است با طعم دوغ که هفت هشتایی باید خورد تا شاید عطش لذت کمرنگ شود.