دماوند

اگر در روزهایی که آسمان صاف باشد ، از تهران کمی آن طرف تر برویم ، بالای تپه های مشرف به جاجرود از دور قله ای مخروطی را خواهیم دید که استوار قد برافراشته است . به راه خود ادامه می دهیم ، قله پشت کوه های امام زاده هاشم ناپدید می شود و پس از مدتی در ابتدای دره ی پلور دوباره مخروط زیبا و باشکوه با تمام عظمت خود سر برمی کشد . این قله ی دماوند است . باشکوه ترین و زیباترین قله ایران که به لحاظ شکل مخروطی منظم خود در دنیا منحصربه فرد است . قله مخروطی در اثر تابش نور آفتاب بر مواد گوگردی ، سبز و زرد به نظر می آید ، برف های انباشته شده در دهانه ی قله هم به علت وجود گوگرد سبز مایل به آبی است . در قله این کوه می توان در هاله ای از مه ، پهنه ی سبز مازندران  و رنگ آبی دریای خزر را دید . دیدن این همه زیبایی در کوهستان که گویی غبار زیستن در شهر را از جان خسته می تکاند ، بسیار لذت بخش است . در آنجا انسان به عظمت هستی و قدرت پروردگار بیشتر پی می برد . نه تنها در دماوند بلکه بر دامنه هریک از کوه های این سرزمین که گام بگذاریم نیرویی نامرئی که پیوستگی غریبی با احساس غرور و پیروزی دارد ، به خود می خواندمان و با هرگام که از فرودی به فرازی بنهیم سرافرازی کوه بیشتر درمامتبلور می شود . انگار که با کوه یکی می شویم .

دماوند ، که در 75 کیلومتری شمال شرق تهران واقع است ، درافسانه های قدیم و در ادبیات معاصر ما جایی به سزا دارد . ملک الشعرای بهار آن را به دیوی سپید تشبیه کرده که پایش به بند کشیده شده است . سپس آن را قلب زمین می نامد ، قلبی که از شدت  درد ورم کرده و مرهمی از برف بر آن نهاده اند .

ای دیو سپید پای  در  بند                             ای  گنبد  گیتی  ای دماوند

از سیم به سر یکی کله خود                             زآهن به میان یکی کمربند

تا چشم  بشر نبیندت روی                             بنهفته  به ابر ،  چهر دلبند

آمادگی قبل از برنامه

در تقویم هیئت ، شروع برنامه را روز 16 شهریور ذکر کرده اند ولی برای ما برنامه از یک ماه قبل از آن آغاز شده است چون آماده سازی برای یک چنین برنامه ای به نظر بس مهمتر و طاقت فرسا تر از خود برنامه می آید . تمرین های روزانه در مسیر خانه تا قله آیی قیه سی بعضی اوقات با سیاوش یا معبود و یا حسین و بعضی اوقات هم به تنهایی و دست به سنگ شدن جزیی در آنجا برای آمادگی جسمی الزامی به نظر می آمد . و یاخواندن گزارش های برنامه های قبلی در جبهه های مختلف و کسب کردن اطلاعات در مورد لوازم مورد نیاز ، در مورد آب و هوای منطقه ، در مورد سختی مسیر و در نهایت آمادگی روحی از کارهایی بود که در این یک ماه انجام شد تا بی تجربگی و این که تا به حال دماوند را ندیده ایم جبران شود . و پس از این همه قصه بالاخره روز موعود فرا رسید .

روز اول :پنج شنبه 16 شهریور 85

ساعت 4:45َ صبح است سر کوچه منتظر معبود هستم بدون معطلی می آید با کوله پشتی در پشت و کیسه ای در دست بعد از سلام و احوالپرسی راه می افتیم باید ساعت 5 جلوی هیئت باشیم . بعد از 20 دقیقه جلوی مجموعه ورزشی انقلاب می رسیم . من و معبود و بقیه افرادی که قبل از ما آماده اند جمعا دو نفر هستیم که جلوی مجموعه نشسته ایم . بعد از 10 دقیقه آمدن کوهنوردان کم کم آغاز می شود . سیاوش و حسین هم جزو اولین افرادی هستند که آمده اند جمع چهار نفره ما جمع است و با هم گرم گرفته ایم . و بالاخره مینی بوس ها که دو دستگاه هستند می رسند ؛ پس از بارگیری نهایتا در ساعت 5:35َ راه می افتیم . در ساعت 7 در ایستگاه راه آهن خرمدره صبحانه صرف می شود و 7:40َ دوباره راه می افتیم ؛ پس از عبور از تهران ، در امامزاده هاشم چند دقیقه برای نماز توقف و دوباره به راه می افتیم در پلور پس از خریدی چند دقیقه ای برای نهار به طرف جاده ای که به پارکینگ کوهنوردان منتهی می شود و کمی آسفالت و 18 کیلومتر خاکی و غالبا سربالایی است به راه افتاده و در مینی بوس نهار خود را می خوریم . بالاخره در ساعت 5:50َ عصر در پارکینگ کوهنوردان هستیم . سرپرست تیم آقای حسن مدقالچی به نه نفر(آقای نقی محمدی آقای ولی اله محمدی-آقای فرهاد مسننی-حسین مقدم-معبود توحیدی نژاد-آقای مقداد علی گو-آقای سعید کریمی-آقای فرزاد آرج و من) اعلام می کنند که سریع آماده شویم چون باید تیم اولی باشیم که با سرعت بیشتر و زودتر به پناهگاه می رسیم تا قبل از تاریکی و سرد شدن هوا چادرها را در صورت جانداشتن پناهگاه برپا نماییم که در ساعت 6:10َ حرکت آغاز می شود . هنگام حرکت منظره ای عجیب و رویایی پیش چشم داریم پشت سرمان خورشید در زیباترین شکل در حال غروب پشت قله های آزاد کوه ، خلنو و غیره است و روبرویمان این دیو سپید پای دربند منظره ای زیبا دارد تمام کوه در ظلمت نسبی فرو رفته و آخرین تابش های آفتاب روی قله افتاده است و نوک مخروط را به رنگ زرد درآورده است . پس از طی مسیری با شیب نسبتا ملایم در ساعت 9:15َ به پناهگاه سیمرغ می رسیم که در ارتفاع 4100 متری قرار دارد . قبل از ما تیم های مختلفی از مناطق مختلف کشور آن جا هستند و هر دو طبقه ی پناهگاه پر است و یکی دو چادر هم بیرون پناهگاه برپاست . در تاریکی هوا چادر خود را که یک CAMP سه نفره است با کمی مشکل به خاطر باد و سردی و تاریکی هوا باز می کنیم و پایین می رویم تا به افراد گروه که در حال بالا آمدن هستند کمک کنیم . و بالاخره در ساعت 10:15َ همه ی تیم به پناهگاه می رسند و همگی باهم بقیه ی چادرها را برپا کرده و پس از خوردن شام و به خواب می رویم . کروکی مسیر حرکت از پارکینگ کوهنوردان تا پناهگاه سیمرغ به شکل زیر است .

روز دوم : جمعه 17 شهریور 85

ساعت 4 صبح بیدار می شویم و پس از خوردن کمی صبحانه و چای و جمع کردن کوله و برداشتن غذا و لباس گرم اضافی برای احتیاط بیشتر در ساعت 5:40َ به راه می افتیم همه 27 نفر راه افتاده اند و مصمم هستند که به قله برسند . پس از گذشتن از شیب اولیه روی یال سنگی ای که پناهگاه در ابتدای آن قرار دارد قرار می گیریم (البته مسیر دیگری نیز در سمت چپ این مسیر قرار دارد که به دلیل شنسکی بودن ترجیح داده نمی شود) با سرعتی آرام و معقول و با توقف های نسبتا زیاد از میان صخره ها به ارتفاع خود می افزاییم هوا سرد است و استفاده از لباس گرم و دستکش و کلاه مناسب ضروری است . پس از مدتی در ساعت 7:35َ در ارتفاع 4500 هستیم که دونفر از پیشکسوتان تیم عزم برگشتن می نمایند و دلیل کار خود را نداشتن تغذیه مناسب عنوان می کنند و آرام آرام به طرف پناهگاه راه می افتند . در ساعت 8:15َ اولین طلیعه های خورشید برسرمان  می تابد گویی خورشید می خواهد بلندی خود نسبت به دماوند را به رخ بکشد و سرمایی که به دلیل پنهان شدنش پشت دماوند تا این لحظه وجود داشت را جبران کند ولی حتی تابش نور خورشید هم تاثیری در دمای هوا ندارد و با اینکه یکی از بهترین و آرام ترین هواهای دماوند را می بینیم ، باز هوا خیلی سرداست . در این زمان یکی از همنوردان عزیز به نام آقای میرزاپور را می بینم که نشسته و از تیم 20 متری عقب مانده است وقتی با مقداد کنار او می رسیم عنوان می کند که توانایی ادامه مسیر را ندارد و به خاطر نداشتن دستکش مناسب از ناحیه انگشتان دست بسیار سردش است که با دادن یک جفت دستکش پلار توسط معبود به او و خداحافظی با او به تیم ملحق شده و مسیر را ادامه می دهیم . در ساعت 10:20َ و در ارتفاع 5100 متر سرپرست تیم آقای حسن مدقالچی و آقای نجفی تصمیم می گیرند به دلیل هم تراز نبودن همه افراد تیم افرادی را جهت حمله به صورت تیم سرعت زودتر از تیم اصلی به قله برسانند . شش نفر که ولی اله محمدی ، محمدعلی ملکی ، حسین مقدم و من و آقای نقی محمدی نماینده سرپرست هستیم در غالب گروه شش نفره به راه می افتیم و با سرعتی بیشتر از سرعت تیم اصلی و انتخاب مسیرهای دشوار ولی کوتاه توسط آقای محمدی ادامه می دهیم که پس از 10 دقیقه مقداد به سرعتش افزوده و به ما ملحق می شود و گروه 7 نفره می رود تا قدم های آخر را تا قله بپیماید . آخرین گام ها تا قله واقعا نفسم را بریده بود و دلیل آن نه کمبود انرژی و نه خستگی بود به کوله سنگین هم عادت داشتم و نمی توانست مرا اینقدر برنجاند تا اینکه آنجا برای اولین تاثیر ارتفاع بر بدن و کاستن توان جسمی را تجربه کردم . با این که یک ماه پیش در قله علم کوه بودم و قبل از آن نیز به ارتفاعات بالای 4000 رفته بودم ولی اصلا ارتفاع اذیتم نکرده بود و این اولین بار بود که ارتفاع زیاد نفسم را بریده بود . آخرین گام ها را با استعانت از پروردگار خالق و توکل بر او و یاد امام عصر که در آستانه تولدش بودیم باهر رنجی که بود برداشتیم و سرانجام در ساعت 11:15َ انتظارها به پایان رسید و من بودم در آغوش همنوردانم بر بام ایران که احساسم در آن لحظه را هرگز نمی توانم توصیف کنم . مقداد با بی سیم خبر صعودمان را به سرپرست و بقیه تیم که تقریبا یک ساعتی با ما فاصله داشتند اعلام کرد . پس از گذراندن لحظاتی عاطفی و پر از اشک شوق و گرفتن عکس های یادگیری آقای محمدی اعلام کردند که به دلیل فشار هوا و گوگرد زیادی که در هوای قله است باید هرچه سریع تر پایین برویم . در آن موقع من برای دیدن اطراف قله کمی آنطرف تر و به ظلع شمالی قله رفته بودم که حسین مرا صدا کرد و گفت که باید برویم ولی من نرفتم . نمی خواستم لذت رسیدن به قله را که پس از این همه زحمت به دست آورده بوده ام ، پنج دقیقه ای تمام کنم . و این بزرگترین اشتباه من بود . در آن هنگام بود که احساس کردم کمی حالت تهوع و سردرد دارم چون در آن شرایط فکرم خوب کار نمی کرد باز هم تصمیم به بازگشت نگرفتم و زیر سنگی در مجاورت محلی که گازهای گوگردی از آنجا خارج می شود دراز کشیدم تا شاید حالم بهتر شود ؛ پس از یکی دو دقیقه احساس کردم سردرد و التهاب من شدیدتر شده و کم کم دست و پاهایم از کنترلم خارج شدند و چشم هایم نیز به خوبی نمی دیدند پس از حدود پنج دقیقه با هر زحمتی بود به سختی بلند شدم و تلوتلو خوران راه افتادم تا خودم را به بچه ها برسانم و آن ها را از حال بد خود مطلع سازم . همه این مشکلات به خاطر گوگرد زیادی بود که در آنجا و مخصوصا در محلی که من دراز کشیده بودم بود . پس از دقایقی به بچه ها رسیدم و به آرامی به حسین گفتم :«حال من خوب نیست کمی مراقب من باش» . حسین پشت سر من حرکت می کرد و هربار که زمین می خوردم کمکم می کرد تا برخیزم پس از دقایقی که نفهمیدم چقدر طول کشید به تیم اصلی رسیدیم که داشتند بالا می رفتند با همه خوش و بشی کردیم . آن ها صعودمان را تبریک می گفتند و ما برایشان آرزوی موفقیت می کردیم . آقای محمدی وقتی از حال من باخبر شد به من گفتند که نشستن و استراحت را رها کنم چون حالت خواب آلودگی داشتم و خوابیدن برایم خوب نبود و باید هرچه سریعتر پایین بروم با حسین سرعت مان را زیاد کردیم و از شنسکی که موازی یالی که از آن بالا رفته بودیم و در سمت راست آن بود پایین رفتیم . حین مسیر بارها زمین خوردم و غلت خوردم ولی باز بلند شدم تا اینکه وقتی متوجه شدم چشم هایم به خوبی می بینند ، دیدم که با پناهگاه فاصله زیادی نداریم . ادامه دادیم و در ساعت 2:35َ بعدازظهر به پناهگاه رسیدیم دیگراز سردرد و حالت تهوع اثری نبود . من و حسین اولین افرادی بودیم که به کمپ رسیده بودیم . پس از خوردن  غذا و مایعات کمی خوابیدیم ؛ در ساعت 3:45َ با صدای دوستان که برگشته بودند بیدار شدیم . دوستانی بودند که باهم به قله رسیده بودیم و هنوز از تیم اصلی خبری نبود . اولین نفرات از تیم اصلی در ساعت 4:30َ وارد کمپ شدند وبه تدریج ورود دوستان به کمپ تا ساعت 6:30َ ادامه یافت . لازم به ذکر است که تیم اصلی در ساعت 12:30َ به قله رسیده است .آقای نجفی از آخرین کسانی بود که رسید و به آقای مدقالچی گفت یکی از دوستان گویی حال مساعدی ندارد و اگر رهایش کنیم شاید اصلا نتواند خود را به پایین برساند و اگر هم برسد به سختی و در تاریکی می رسد که بسیار خطرناک است . من و حسین داوطلب شدیم تا بالا برویم و اگر کاری از دستمان بر می آید کمکش کنیم . کمی غذا ، آب و لباس گرم و باطوم اضافی هم برداشتیم . در راه خانم احمدی ، خانم قاسملو و آقای اسماعیلی را هم دیدیم و ضعیت حالشان را جویا شدیم و وقتی دیدیم مشکل خاصی ندارند بالا رفتیم تا به آقای علی مهری همنوردمان که مشکل داشتند برسیم . پس از رسیدن به او متوجه شدیم که ایشان علی رغم داشتن سرماخوردگی و مشکلات گوارشی به سمت قله حرکت کرده اند و همین باعث شده که نتوانند چیزی بخورند . تخلیه شدید انرژی کرده بودند و نمی توانستند حتی روی پای خود بایستند . پس از دادن کمی آب و شکلات و بیسکویت به او زیر بغل های او را گرفتیم وکم کم پایین آمدیم ودرکمپ اورابه هم چادری هایش سپردیم. خودمان هم داخل چادر رفتیم تا پس از خوردن شام به خواب برویم . کروکی مسیر صعود به قله از پناهگاه سیمرغ به شکل زیر می باشد (رنگ زرد مسیر رفت و رنگ قرمز مسیر بازگشت است).

روز سوم : شنبه 18 شهریور 85

در این روز در حالی که افرد گروه اکثرا در خوابند و یا اگر بیدارند هنوز آماده حرکت نیستند ، من و حسین در ساعت 4 صبح بیدار می شویم و پس از کسب آمادگی و جمع کردن کوله ها در ساعت 5:40َ با کسب اجازه از سرپرست تیم آقای مدقالچی به طرف پارکینگ کوهنوردان به راه می افتیم در راه همواره برمی گشتیم و به قله دماوند این سبمل قدرت و غیرت ایرانی نگاه می کردیم و با او وداع می کردیم . مسیر همان مسیری بود که دو روز پیش در تاریکی آمده بودیم ولی آن را خوب ندیده بودیم . مالروی خوب و مشخصی است و مدام روی سنگ های کنار آن با رنگ راهنمایی هایی بافلش کشیده شده و روی سنگ های بزرگ سنگ چین شده بود . تا بالاخره در ساعت 6:35َ صبح به کنار مینی بوس ها رسیدیم و پس از عوض کردن لباس و کمی استراحت بقیه افراد گروه در ساعت 7:45َ رسیدند و پس از دقایقی به سمت پلور و سپس تهران و بعد زنجان حرکت کردیم .