ال اوزاتدیم گوزلرین دن بیر اتک پای آلماقا...

از همان عید امسال می دانستم که این برنامه شش ماهه یک جایی اش با دیگر قسمت هایش فرق دارد. هرچند سبلان هم برنامه بزرگی بود و از سه مسیر یخچال و گرده و نرمال صعود شد ولی علم کوه قصه اش توفیر دارد. دیواره، گرده آلمان ها و سیاه سنگ علم کوه در یک برنامه. پتانسیل افراد شرکت کننده به قدری بود که نگرانی ای از بابت تعداد نفرات در مسیرها نباشد بلکه مدیریت چنین پروسه بزرگی نیاز به کار زیادی داشت که خوشبختانه فرشاد اسماعیل زاده سرپرست این برنامه به خوبی از عده آن برآمد هرچند معتقدم این کار را یک یا دو نفر انجام نداد بلکه تلاش صادقانه همه 16 نفر تیم به آن منجر شد.

سه سال پیش آخرین نگاه ها را به این منطقه زیبا کرده بودم. منطقه ای که بی شک با همه مناطق کوهنوردی ایران متفاوت است.حفره ای در دل صخره های سر به فلک کشیده که زندگی در کف آن گاه تا سرحد مرگ دشوار است حالا آویزان شدن از صخره های بلندش خود داستانیست. علم کوه حتی در چینش حروف و آوای کلامی اش غرور و راز آلودگی خاصی پنهان دارد.

نیمه شب سه شنبه 15 نفر از کوهنوردان انجمن کوهنوردان زنجان با یک مینی بوس هیوندا متعلق به مردی مهربان و صبور به نام آقای احمدی با کوله باری بسیار سنگین و حجیم از جلوی مجموعه ورزشی انقلاب حرکت می کنیم تا با عبور از کرج، چالوس، مرزن آباد و کلاردشت به قرارگاه فدراسیون در رودبارک برسیم. در کرج دوستی از کاشان به ما ملحق می شود. در دوره آزمون ورودی مربیگری با او آشنا شده بودیم. علی شکر ریز که بعدها علی کاشانی نام گرفت. ساعت 8 و نیم صبح در قرارگاه هستیم. پس از انجام اقدامات کوله گیری و جاگذاشتن وسایل اضافی سوار وانت نیسان می شویم و به سمت گوسفند سرای بریر همیشگی که نه به طرف قرارگاه ونداربن که به دلیل سیل ماههای گذشته مقصد جدید وانت ها به جای بریر شده حرکت می کنیم. ساعت 10 و 35 دقیقه با کوله های سنگین در دره ای زیبا به سمت جنوب حرکت می کنیم. دوستانی زحمت کشییده و مسیر را تا سرچال مشخص کرده اند. قدم به قدم این مسیر خاطره است. خاطره ای از صعود اولین با هیات یا صعودی خصوصی و دوستانه با حسین، آنقدر ذوق زده ام که سنگینی کوله را فراموش کرده ام. در مسیر کوهنوردی دیده نمی شود.

تیم با سرعتی آرام از کنار کشتی سنگ می گذرد و با استراحت های طولانی برای هم هوا شدن دوستان کم تجربه تر به سمت پناهگاه سرچال می رود. این دره زیبا فرصت نمی دهد حتی لحظه ای به دنیای خارج از اطرافت فکر کنی. ساعت 6 و نیم بعد از ظهر به پناهگاه سرچال می رسیم در یکی از اتاق ها مستقر می شویم.

حدود 15 کوهنورد دیگر در یکی دیگر از اتاق ها هستند. ادامه روز و شب تا ساعت 11 که تقریبا همه خوابیده اند به جمع و جور کردن وسایل و لوازم، بازی، شام و عکاسی از قله علم کوه است که تا قبل از پناهگاه رخ نمی دهد و این بار با ابرویی در هم کشیده چونان که می خواهد نگاهش را از تو که خوب می شناسدت پنهان کند و به غرورش بیفزاد می گذرد. و تو در مقابل این چهره درهم کشیده تنها لبخندی تحویل می دهی و سعی می کنی لزرش دلت در چهره ات نمایان نشود و می گویی : کیشی سلام!

صبح پنجشنبه بدون اینکه عجله ای داشته باشیم به سمت علم چال حرکت می کنیم. هوای دیروز و امروز عالی بوده اگر پیش بینی هوا درست بوده باشد همین هوا تا روز خروج ما از منطقه پایدار خواهد بود.

در راه نمی توان از قله چشم برداشت. چشمانم خسته شده اند بس که چرخیده اند کدام را ببینم؟ کدام را نه؟ سیاه کمان، سیاه سنگ، شاخک گرده و....و...دیواره! درسته 3 سال پیش وقتی آخرین بار از این جا می رفتم تصمیم گرفتم سال بعدش برای دیواره بیایم، هرچند نشد و سه سال تاخیر بوجود آمد ولی هنوز تردید دارم. شاید همین امشب پیش فرشاد بروم و بگویم راستش من فکر می کنم هنوز رفتن روی دیواره برایم زود است. روی من حساب نکن! تمرین کرده ام خیلی تمرین کرده ام. ماه هاست در سالن و طبیعت همه جوره تمرین کرده ایم. تک تک عرق ریختن ها از جلوی چشمانم عبور می کنند خود را به مناظر دلنواز مشغول می کنم از این فکر بیرون می آیم. حرکتی آرام تا سرچال ما را نزدیک ظهر به کف یخچال می رساند. قبل از ما چند تیم در منطقه هستند. تیم همت شمیران ،تیم دانشگاه تهران، قزوین و مشهد از مهم ترین ها هستند. کمپ ما با 7 تخته چادر در جنوبی ترین قسمت پناهگاه محروبه برپا می شود. کار امروز نیز تمام است. تا شب به گشت زنی در منطقه عکاسی و برنامه ریزی صعود  روزهای بعد می پردازیم. با فرشاد در مورد مسیر هاری روست و کار دشوار فردا صحبت می کنیم. باخبر می شویم غیر از  ما تیم های دیگری نیز فردا روی این مسیر خواهند بود. برای نیفتادن در ترافیک مسیر و فرار از ریزش بایستی صبح زودتر از وقت مقرر حرکت کنیم. فردا در نبود من، فرشاد اسماعیل زاده و مهرداد حیدری که روی دیواره خواهیم بود اعضای دیگر تیم روی قلل منطقه تلاش خواهند کرد. شانه کوه و میان سه چال.

ساعت 4 بیدار می شوم و قبل از هر کاری سرم را از چادر بیرون میبرم و در حالیکه گوش هایم از سرما کرخت می شوند به دیواره نگاه می کنم. 5 چراغ پیشانی در گل سنگ ها دیده می شوند. اه! گرفتار شدیم.! فرشاد و مهرداد هم بیدار شده اند به چادر آنها می روم صبحانه میخوریم و خیلی سرع با پوشیدن هارنس و برداشتن وسایل و طناب به سمت دیواره حرکت می کنیم. فرشاد ابراز امیداواری می کند با توجه به جلو بودن 2 ساعته آنها از ما مشکلی نخواهد بود.

به گل سنگ ها که می رسیم متوجه می شویم 2 نفر از تیم دانشگاه تهران روی مسیر هاری روست و 2 نفر از قروین روی مسیر لهستان 48 هستند یک نفر دیگر برای کمک به بار تیم قزوین آمده بود که باز می گردد. تیم 2 نفره تهران به قدری کند عمل می کند که وقتی به کارگاه اول میر سیم سرطنابشان تنها چند میانی بالا رفته است. نزدیک به یک ساعت در ابتدای کار معطل می شویم. حرکت کند ما تا کارگاه هفتم پشت سر این ادامه می یابد و به دلیل ضعیف بودن کارگاه ها امکان عبور از این تیم وجود ندارد. بالاخره صبر فرشاد تمام می شود و در کارگاهی موسوم به «لانه کلاغ ها» و در حالیکه سرطناب تیم بالاسر مسیر را کمی اشتباه رفته است از این تیم عبور می کنیم.بقیه مسیر با سرعتی قابل قبول ادامه پیدا می کند.

کوله سنگین، سردی هوا و طولانی بودن طول ها و منتظر شدن های طولانی برای صعود نفرات قبلی خستگی مفرطی برایم به ارمغان آورده است. کرده سه نفره ما طول ها را یکی پس از دیگری به اتمام می رساند. در راه یک طول را برای تیم تهران ثابت می گذارم تا سریعتر بالا بیایند. ساعت حدود 4 و نیم است که به ابتدای ریزشی ها می رسیم. سر خم می کنم و سرطناب تیم تهران را 2 طول پایین تر می بینم. راهنمایی شان می کنم و می گویم به دلیل سرما بیش از این نمی توانیم منتظرشان بمانیم. عبور از کلاهک آخر امضای کاملی شد بر خستگی کل مسیر و من عنان گسیخته و زوار در رفته می نشینم تا فرشاد را برای 2 طول آخر حمایت کنم. به خود می آیم و می بیتم دیواره در حال اتمام است و من حتی اطرافم را نگاه نکرده ام. بغضم می گیرد از اینکه همه تلاش ها به نقطه ای ختم شده که اکنون در آن نقطه هستم. آری من در حال اتمام صعود دیواره علم کوه بودم. آرزویی که سالها برایم دست نیافتنی بود و آرزویی که برای تحققش بسیار تلاش کرده بودم. در نقطه ای قرار داشتم که برای رسیدن به آن از خیلی چیزها گذشته بودم. فرشاد همینطور بالا و بالاتر می رفت و اشک سرازیر من زیر شلاق های باد سرد گم می شود. سر می چرخانم تخت سلیمان که گویا از دیگر قله های منطقه با من دوست تر است ناباورانه نگاهم می کند انگار می گوید : سن هارا! اورا هارا؟ سیاه کمان را نگاه می کنم چالون، سیاه سنگ همگی با حالتی متعجب به من نگاه می کنند. سر به زیر می اندازم و افکارم را روی زخم دستهایم متمرکز می کنم شاید این درد ها التیامم دهد. آوایی در میان موسیقی جاز باد در می پیچد: «حمااااااااااااایت آزااااااااااااد!»


آخ که چقدر این جمله را دوست دارم! حمایت را باز می کنم و می نشینم منتظر مهرداد هم بالا برود او که می رود من می مانم و کارگاهی فکستنی در محلی که باید مدام به ریزش های ریز و درشت همگام با فریاد «سنگ! سنگ!» جاخالی بدهم.

بار دیگر کلمه ای دوست داشتنی: «بیااااا!»کارگاه را با دستی که نایی ندارد جمع می کنم و با سرعتی زیاد تو گویی از منطقه ای مین گذاری شده در فرار باشم به سمت صدا می روم و وقتی می رسم فرشاد و مهرداد را با قهقه پیروزی در آغوش هم می بینم. دوباره اشک است و بغض و فریاد و نگاه ناباورانه زمین و زمان به من!

ساعت 6 روی قله هستیم عکسی به یادگار می گیریم. حمید از آن طرف بیسیم تبریک می گوید.

تیم خوب قزوین 2 طول دیگر تا پایان مسیر راه دارد. ما تنها تیمی هستیم که قصد بازگشت به علم چال را داریم. با توجه به اینکه صعود تیم های دیگر بدون ما در روز بعد میسر نخواهد بود مجبور به بازگشت هستیم. در بازگشت سعی می کنم خبری از تیم تهران بگیرم که هنوز از مسیر خارج نشده اند ولی موفق نمی شوم کمی منتظرشان می مانیم ولی تاریکی و سرمای هوا اجازه ایستادن بیش از حد نمی دهد. در پناهگاه سیاه سنگ نهار و شام را باهم می خوریم و راه بازگشت از سیاه سنگ را پیش می گیریم. در تاریکی هوا و در حالیکه دوستان از علم چال مدام علامت می دهند پایین می رویم. بازگشت از این مسیر در روز هم نیاز به احتیاط زیادی دارد. چه برسد به تاریکی شب  خستگی ما هم مزید بر علت شده و ریسک کار را بالا برده. یاد آمار کشته های این مسیر می افتم 4 تا 7 نفر در سال! خیلی زیاد است تنها در همین مسیر سیاه سنگ! آهسته و بااحتیاط پایین می رویم و پس از عبور از گردنه چالون و شنسکی به کف یخچال می رسیم نیمه شب به چادرها می رسیم و روح الله مسئول کمپ ما که به تنهایی در سرما ایستاده تا به کمک نور چراغش کمپ را گم نکنیم. توسط مسعود با چای و سوپد اغ پذیرایی می شویم و خیلی زود به کیسه خواب ها می خزیم. ساعت از 1 نیمه شب گذشته تنها سه ساعت دیگر بایستی بیدار شوم. سرپرست تیم سیاه سنگ من هستم!

4 و نیم بیدار می شوم و سر ساعت 5 به همراه بابک، ناصر، بهادر، اکبر،مسعود و مهدی  به سمت سیاه سنگ ها می رویم. نبود نفر باتجربه باعث شده من و فرشاد بدون استراحت مجبور باشیم امروز هم بالا برویم من از سیاه سنگ و فرشاد از گرده. مهرداد می ماند تا امروز را استراحت کند. با توجه به هم هوا بودن تیم بدون معطلی و خیلی سریع از شنسکی بالا می رویم و پس عبور از گردنه چالون و صعود قله سیاه سنگ ها ساعت 8 صبح در پناهگاه سیاه سنگ هستیم. کمی استراحت و حرکت دوباره به سمت قله، به دلیل نبود کوهنورد دیگری در منطقه، خستگی و کم خوابی من و گذشتن 5 سال از آخرین باری که این مسیر را بالا رفته ام از مسیر اصلی خارج می شویم و قله شاخک را هم صعود می کنیم! توفیق اجباری می شود که این قله کم تردد را هم صعود کرده باشیم. در مسیری خطرناک و ریزشی تراورس می کنیم و به مسیر اصلی در گردنه مرجیکش برمی گردیم. تعداد زیادی کوهنورد را می بینیم که از حصارچال بالا آمده اند و به سمت قله در حرکتند با تیم دیگرمان که روی گرده است ارتباطی نداریم. قرار ساعت 13 روی قله است. عکسی به یادگار می گیریم و نیم ساعتی روی قله منتظر تیم گرده می شویم. تصمیم می گیریم برگردیم و در جانپناه سیاه سنگ منتظرشان باشیم. یک و نیم ساعتی هم آنجا منتظرشان میشویم و چون خبری نمی شود باز می گردیم. تجربه بازگشت شبانه دیشب باعث فرود سریع مان می شود. در بازگشت روی گردنه چالون برای فرشاد پیامی می گذاریم و به سمت کمپ می رویم. ساعت کمی قبل از 4 بعدازظهر است. از طریق بیسیمی که تیم همت روی گرده دارد از وضعیت دوستان باخبر می شویم. گویا به دلیل ترافیک مسیر خیلی دیر به قله رسیده اند. و اکنون در حال بازگشت هستند. وباره بازگشت شبانه از سیاه سنگ و ریسک بالایش در حال اجراست!. دلم برای فرشاد می سوزد علی رغم خستگی زیاد دیروزش روی دیواره امروز هم در صعودی فرسایشی بالا رفته و دوباره باید در تاریکی بازگردد. 3 نفر از تیم همت و 2 نفر از دانشگاه تهران به تیم پیوسته اند تا پایین بیایند. پناهگاه خرسان و سیاه سنگ مملو از کوهنوردانیست که دیر به قله رسیده اند و مجبور به شب مانی شده اند.

ساعت 11 شب در حالیکه پس از بازگشت از دومین صعود قله چشم روی هم نگذاشته ام و نگرانی امانم را بریده به همراه بهادر به پای سیاه سنگ می رویم و با چای و بیسکوئیت از تیم استقبال می کنیم. نفرات با روحیه ای عالی مسیر سخت امروز را در نوریده و اکنون پیروزمندانه به کف یخچال رسیده اند. با هم به سمت کمپ می رویم و هرکسی به چادر خود می رود.

خوابی راحت دیشب را به امروز متصل کرده است. ساعت 9 صبح یکشنبه علم چال را به سمت سرچال ترک می کنیم. استراحتی کوتاه در سرچال و سپس حرکتی سریع ما را در ساعت 2 و نیم بعدازظهر به ونداربن می رساند. با نیسان به قرارگاه و سپس به سمت زنجان حرکت می کنیم.

از تلاش خستگی ناپذیر فرشاد اسماعیل زاده عزیز از ماه ها قبل از این برنامه و حین برنامه و از اینکه زحمات بی دریغش موجب برگزاری زیبای این برنامه شد تشکر می کنم. از تک تک اعضای شرکت کننده در این برنامه تشکر می کنم که با نهایت راستی و صداقت هرچه توانستند در اجرای هرچه بهتر این برنامه انجام دادند.

شرکت کنندگان»

تیم دیواره: فرشاد اسماعیل زاده، مهرداد حیدری و من

تیم گرده: فرشاد اسماعیل زاده، جعفر محمدی، مهدی نظری، روح الله شاهمرادی، امیرعلی نصیری، محمد ژاله رفعتی، سعید نبی لو، علی شکریز

تیم سیاه سنگ: مهدی بیگدلی، ناصر بهرامی، اکبر محمدی، بابک عسگری نژاد، مسعود بهرامی، بهادر احمدی و من