"برای من نیز لیلا نه به عنوان یک کوهنورد زن هم وطن ، نه یک قهرمان ملی و نه حتی به عنوان دوست خانوادگی بلکه تنها به عنوان دخترم مطرح است که پس از آنهمه مرارت ها و دلتنگی ها ورنجها در این لحظه تنها آرزویش این است که بگذارند دور از هیاهو و جنجالها در آغوش کوهستان جایی که دوستش می داشت آرام بیاساید.

نمی دانم باز چه مرگم است مدام چهره فاطمه را با لیلا و لیلا را با فاطمه اشتباه می گیرم. دهها سال پیش بود خورشید تازه از سقف آسمان عبور کرده بود و ما تازه وارد باغات زیبای " ایچ" طارم علیا شده بودیم ناگهان با فریاد کودکان برجا میخکوب شدیم  فاطمه دخترک بازیگوش و پابرهنه از ارتفاع ؟؟ متری با شاخه ای از درخت کهنسال توت نقش بر زمین شده بود. موهای تاب دار و بلندش به خاک و خاشاک آغشته شده بود و از سمت راست دهانش خونی خوشرنگ و تازه جاری بود. همسر و دخترم بیش از دیگران ترسیده بودند و انتظار داشتند که کاری برای او بکنم. او را از جا کنده و بسوی خانه های روستایی دویدم. احساس کردم که فاطمه می ترسد اما نه از اینکه سقوط کرده باشد ونه حتی از اینکه چیزی برایش پیش آید بلکه از تشر و کتک بزرگترها و احساسش هم کاملاً درست بود. هر تازه واردی از مادر و پدر ، عمو و حتی همسایه وی را بیش از هرچیز بباد ناسزا می گرفت که چرا علی رغم تمامی توصیه ها بازیگوشی خود را ول نمی کند و معتقد بودند که عاقبت دختر سر به هوا همین است و بس. خوشبختانه  فاطمه زنده ماند آیا لیلا نیز زنده خواهد ماند؟"

کمتر کوهنورد و سنگنوردی را می توان یافت که سیدحمید صدیقیان یا همان "آقا سید" را نشناسد. آنچه از نظرتان گذشت سطوری از اولین پست وبلاگ تازه تاسیس ایشان است. دست نوشته های گرانبهای ایشان را در آدرس زیر دنبال کنید:

http://khaltonak.mihanblog.com