برنامه صعود به جوپار چند ماه قبل در تقویم انجمن گنجانده شده بود. من هم موافقش بودم وبه آن رای دادم.شاید دلیلش زیبایی این قله بود و شاید چون یکبار رفته بودم به قصد زیارت و ... نشده بود.

هرچند پس از، از دست دادن مرحوم میرشکاری و بهت و غم همگیمان در فقدان دوست نازنینی چون او که عاشقانه تلاش کرد و مظلوم و مغموم در نقطه تلاقی انسان و باورهایش، به بلندی ها  پیوست انگیزه ها برای این برنامه نیز تغییر کرد ولی خللی در کلیت برنامه به وجود نیامد و برعکس مصمم تر شدیم تا برویم و اگر خودش نیست تا همراهیمان کند یادش با ما باشد... باشد که این گزارش نیز بهانه ای برای از یاد نبردن او شود بزنگاهی باشد بین خودمان و خودمان و برنجیم از اینکه گاه چه ظالمانه انسان ها را و رفتنشان را فراموش می کنیم. تقدیم به روح بلند و در بلندا آرام گرفته عیسای عزیز و همه آنانی که چه زمان حیاتش و چه در فقدانش دوستش داشتند و دارند.

همه مصمم و پیگیر در تلاش و تقلا هستیم تا همه امور انجام شوند و چیزی از قلم نیفتد. چند روز قبل از آغاز برنامه را می گویم. از  جلسات متعدد در سالن سنگنوردی و تمرین های جمعی بگیرید تا دوندگی هایی که برای مهیا کردن تدارکات شد.

همه کارها شد و شد تا اینکه با یک روز تاخیر به دلیل یافت نشدن بلیط قطار کرمان صبح روز جمعه 13 خرداد 1390 من (محسن سعیدزاده) به همراه، حسین کریمی، مهدی نظری، مهرداد حیدری، معبود توحیدی نژاد، جعفر محمدی و حبیبه علوی تیم 7 نفره ای شدیم که به قصد صعود قله سه شاخ جوپار در استان کرمان در ایستگاه راه آهن زنجان حاضر شدیم و به سمت تهران و سپس کرمان حرکت کردیم.( لازم به ذکر است قطار تهران کرمان هر روز ساعت 17 تهران را به مقصد کرمان ترک می کند).

حدود 24 ساعتی از خروجمان از زنجان  می گذرد که در ایستگاه راه آهن کرمان هستیم. کامبیز جباری دوست مهدی نظری خودمان است اهل کرمان، رفیقی که باعث شد به مهدی حسودیم شود. لطف بزرگی به ما کرد و به استقبالمان آمد. برایمان یک ون هم تدارک دیده بود. به اتفاق هم به سمت جاده ماهان حرکت می کنیم. به نزدیکی های باغ شازده که می رسیم تابلو ها گویای همه چیز هست با توجه به وقتی که داریم و صبحانه ای که هنوز در کوله هاست به باغ شازده می رویم و صبحانه را مهمان میرزا فرمانفرما حاکم عهد قاجار کرمان در باغ زیبایی که ساخته هستیم.

پس از صرف صبحانه و گشتی کوتاه در باغ به سمت انحرافی سمت راست جاده و سمتی که تابلویش می گوید "به سمت قله جوپار" حرکت می کنیم. پس از طی چند کیلومتر به ابتدای "دهنه" می رسیم و مسیری که ما را به "راهروی رجب" خواهد رساند. ساعت نزدیک 1 ظهر است و حرکت با کوله های سنگین و زیر بارش وحشتناک سلاله های آفتاب آغاز می شود.

در مسیر جویی جریان دارد که به عمد از سرچشمه توسط کشاورزان گل آلود می شود تا از سرعت تبخیر آن کاسته شود پس نمی توان تا جانپناه که سرچشمه این جوی هم در همان حوالیست توقعی از آن داشت. ساعت از 5 بعد از ظهر گذشته که در جانپناه هستیم.مسیر از دهنه و راهروی رجب تا جانپناه مسیریست که نیاز به هیچ فعالیت فنی ندارد و در اکثر قسمتها پیاده رویست و با افزایش ارتفاع کمی هم همراه است ارتفاع جانپناه اول که در ویترین این خط الراس زیبا قرار دارد و می توان در کنارش از زیبایی این خط الراس مبهوت شد 2815 متر است.

3 نفر از بچه ها  به محلی به نام بیدستان که در فاصله 10 دقیقه ای جنوب شرقی جانپناه است می روند تا بطری ها خالی شده را پر کنند از مایعی که نوشیدنش  سرشار است از لذت و نبودش مایه مشقت.

چند محلی که ظاهرا کوهنورد هم نیستند جان پناه را مال خود کرده اند  و با رفتارشان به ما می فهمانند که بهتر است بیرون بخوابیم و مزاحم محفل خودمانی و خانوادگیشان نشویم و ما هم اطاعت کرده و کمی بالاتر روی سکویی شبیه آن چه در علم چال دیده شده سه تخته چادر برپا می کنیم. شب قشنگمان به خوردن شام می گذرد و عکاسی از این گنبد زیبایی سرمه رنگ بالای سر و ماهی که دو روزش است و تنها لبخندی کوچک بر لب دارد و درد و دلی با سجاد علی آبادی که به غیر از تیم ما تنها کوهنوردیست که در مسیر بوده و به تنهایی به اینجا آمده. اهل کرمان است و از خاطراتش با مرحوم میرشکاری می گوید چقدر محجوب است مثل خود عیسی. و سرشار از حرف برای گفتن و مشتاق شنیدن.

زیر امواج لالایی این همه ستاره زیبا به خواب می رویم به امید روزی شگفت انگیز در پس این شب قشنگ.

ساعت 3 و نیم صبح با کوله هایی سبک تر و چادری بر جای به سمت غرب حرکت می کنیم تا خود را به ابتدای قیفی به نام "مصیبت" برسانیم. با خود می گویم دره ی پای شیرکوه یزد نامش "نجیب" بود این همه اذیتمان کرد  این که نامش "مصیبت " است را خدا به خیر بگذراند!

سرعتی به نظر بیش تر از متعادل داریم خنکای صبح هم شرایط را برای حرکت فراهم کرده. دیشب باخبر شده ام عباس ایلاقی عزیز به همراه الهه حمیدی که هردو از کوهنویسان و دوستانم هستند در جانپناه دوم به سر می برند و برای حرکت به سمت قله منتظر ما خواهند شد. دهلیز برفچالی اول را آرام و با احتیاط رد می کنیم.

و در ابتدای قیف مصیبت مقارن با طلوع زیبای خورشید برای صبحانه توقف می کنیم.

حرکت درون قیف همراه با دست به سنگ شدن های نه چندان دشوار متمادی و جاری شدن میان سنگ های کوچک و بزرگ قیف ادامه پیدا می کند تا اینکه یک ربع ساعت پس از 7 به جانپناه دوم و محلی که عباس ایلاقی به استقبالمان آمد می رسیم. پس از خوش و بش کوتاهی با ایشان و خانم حمیدی تیم 7 نفره ما به همراه سجاد علی آبادی که از جانپناه با ما همراه شده و عباس ایلاقی و الهه حمیدی به سمت قله حرکت کردیم. مسیر جانپناه تا قله کمی فنی تر است و نیاز به احتیاط بیشتری دارد و لازم است نفراتی که تسلط کمتری در حرکت روی مسیر های تیغه ای و دست به سنگ دارند توسط  نفرات مسلط تر همراهی شوند. 

ساعت 9 و نیم همه روی قله اند.

قله ای که تا همین یکی دو روز پیش شبیه یک علامت سوال بود. قله ای که قرار بود بیاییم و عیسی را آنجا یاد کنیم ولی آیا این یاد کردن از او در اینجا کافیست؟ سوالی که همه باید به آن پاسخ بگوییم. آری عیسی روی قله 4135 متری سه شاخ جوپار در سرای خودش یاد شد. توسط کوهنوردانی که هیچگاه سادگی اش را، بزرگی اش را و عشقش به کوه را از یاد نخواهند برد.

ایستاده از راست: مهرداد حیدری (زنجان)-کامبیز جباری (کرمان) - محسن سعیدزاده (زنجان) - عباس ایلاقی (کرمان) - سجاد علی آبادی (کرمان)

نشسته از راست: حبیبه علوی (زنجان) - الهه حمیدی (مشهد) - حسین کریمی (زنجان) -مهدی نظری (زنجان)- جعفر محمدی (زنجان)

 ساعت کمی از 10 گذشته که فرود آغاز می شود و با حرکتی آرام و با احتیاط روی تیغه ها و درون قیف به سمت جانپناه 2 و سپس 1 حرکت می کنیم.

ساعت حدود 14 است که کنار چادرها هستیم. پس از خوردن ناهار و رسیدن نفراتی که عقب مانده اند چادر و وسایل جمع می شود و تیم به سمت راهروی رجب و محلی که ون منتظرمان است حرکت می کنیم.

هوا تاریک شده و حدود 9 و نیم است که به کنار ون رسیده ایم. به سمت کرمان و خوابگاه سالن سنگنوردی این شهر می رویم که جا دارد همینجا از مسئولین هیات کوهنوردی کرمان و آقای جباری برای در اختیار ما گذاشتن این خوابگاه تشکر کنم.

روز بعد هم برنامه گشت و گذار در شهر بود و سپس حرکت به سمت تهران و بعد زنجان. (این قطار ساعت 16 از کرمان حرکت می کند).