عیسی میر شکاری در اوج آرام گرفت...

دلم گرفته عیسی...

برای معصومیتت و برای همان غربتی که در همان چند دقیقه ی کوتاه در فرودگاه در چشمانت دیدم...

برای بزرگی ات وقتی با هر زنگم قهقهه سر می دادی که مزاحمت چی؟

برای این جمله ات که معبود می گفت ورد زبانت بوده:

ما که رسوای جهانیم غم عالم... پشم

 

چقدر باور اینکه دیگر نیستی تا در جوپار میزبانمان باشی سخت است