آه ای روستای چاتماق... ای آرمیده در جوار موستاق، در دل آسیای صغیر تو گویی تکه سنگی کوچک در صحرای کونلون چین

کودکان زیبایت چطور اند؟ هنوز نگاه محبت آمیزشان را نثار میهمانانت می کنند؟

قاینور هنوز شرارت می کند؟ زخم چشم نورپو خوب شده و آیا تورسونبو هنوز خجالتی ست و همه در آرزوی شنیدن صدایش هستند؟

راستی به زویا بگو آن یاک استخوانی زیبا را که  من هدیه کرد در زیباترین قسمت خانه ام گذاشته ام و در هربار دیدنش به یاد او می افتم

به آتاک بگو هرگاه نام دخترش یادم می افتد بیشتر فکر می کنم که چقدر نام این دختر زیباست راستی عجب نامی انتخاب کردی "آسیا" و چقدر به چهره کودکانه و زیبایش می آمد این اسم.

و آن یورت های گرمت که سرشار از مهربانی بود و زیبایی

به دختران و پسران زیبای سرزمینت سلام مرا برسان بگو نامم را اگر هنوز نمی توانند خوب تلفظ کنند مشکلی نیست یادم کنند تا مگر روحم دوباره در آن هوای بهشتی غوطه ور شود

آی روستای چاتماق دلم برای مردمت برای مناظر چشم نوازت برای هوای پاکت تنگ شده

آی روستای چاتماق دلم برایت تنگ شده