برگی از خاطرات موستاق آتا
بالاخره و به هر زحمتی که هست به کمپ 3 می رسیم ساعت دو و نیم بعداز ظهر است وقتی می رسم فقط می نشینم و نفس می کشم آخ که چقدر این نفس کشیدن دوست داشتنی و لذت بخش است. چه تجربه ها که نمی کنم نفس کشیدنی که بدیهی ترین و تکراری ترین کار روزانه ام است و هیچگاه نشده حتی آن را حس کنم اینجا کاملا به چشم می آید چه لذت دارد هر دمی که می رود و هر بازدمی که بازمی گردد چشمانت را که می بندی و نفسی عمیق می کشی لذتی وصف ناپذیر وجودت را می گیرد ولی اکسیژن در هوای رقیق آنقدر کم است که هیچگاه سیر نمی شوی و بعدی و بعدی.
پس از برپایی یک تخته چادر North Face و قرار دادن بارها درون آن و فیکس کردن چادر بوسیله بامبو خیلی زود راه بازگشت را می گیریم و به کمپ 2 می رسیم. فکر اینکه فردا بالا می رویم و پس فردا قله دیوانه ام کرده یعنی به این زودی یعنی واقعا اینطور است؟
این افکار خوش زیادی نمی پایند. صحبتی که آقای نجاریان با دوستانمان در زنجان کرده مبین این نکته است برای دو روز هوای بدی منطقه را فرا خواهد گرفت و ماندن در ارتفاع 6200 برای دو روز یعنی فرسایش بدن. خبر بد: برنامه فردا فرود تا Base Camp.
.
.
هفت روز بعد...ا
اینجاقله است...نتیجه 20 روز تلاش طاقت فرسا
دلم نمی آید به این زودی ها پایین بروم باید بیشتر بمانم نمی توانم دل بکنم ولی...
باید گذشت فرصت درنگ نیست...
هوا در حال خراب شدن است خیلی زود پایین می آییم و 2 ساعته خود را به کمپ 3 می رسانیم. قرار است هرچقدر می توانیم پایین برویم تا تیم برسد هوا کاملا خراب شده و بیرون رفتن جایز نیست امشب را در چادر و در کمپ 3 می مانیم هوا بسیار طوفانیست.
امروز چهارشنبه 7 مرداد است. صبح زود بیدار می شویم و پس از جمع کردن کوله از چادر بیرون می زنیم همه جا و همه چیز یخ زده است. و هوا هنوز بهتر نشده.