آنقدر رفتم و رفتم که هنوزم برنگشتم...

نمی دانم اگر در نزدیکی ها یخچالی برای تمرین بود باز بهانه ای برای دیدن زیبایی های ساوالان داشتیم یا نه هرچند عشق به ساوالان پایان ناپذیر است.

برگزاری یک برنامه تمرین یخنوردی برای اردونشینان هشت هزار متری زنجان فرصتی بود تا من هم تبری به یخ بکوبم.

ظهر چهارشنبه به مشغله فراوان اداره جاخالی می دهم و به اتفاق دوستان : کریم بیگدلی، رضا جعفری، مهدی رستمی، مجتبی مقدادی، حسین مقدم، معبود توحیدی نژاد، سعید کریمی و ابولفضل زمانی با ماشین سواری به سمت اردبیل و بعد لاهرود و سپس شابیل راهی می شویم.

ساعت اندکی پس از نیمه شب را نشان میدهد که به شابیل می رسیم و امیدواریم جایی را  در ساختمان آبگرم شابیل برای گذراندن شب پیا کنیم. هرچند این تلاش به درگیری با سگ های نگهبان ساختمان و زخمی شدن مجتبی می انجامد ولی به ثمر می نشیند.

صبح روز بعد 9 نفر کوهنورد با کوله های سنگین سوار تنها لندروری می شویم که در این فصل روی خوش نشان داده و برای بالا بردن ما به منطقه آمده است. ساعت حدودا 9 است که کمی قبل از پناهگاه پیاده می شویم و نرمشی کوتاه آغازگر برنامه است.


حرکت به کندی و در مسیر پای یخچال آغاز می شود و هوای خوب منطقه نوید تمرین خوبی را می دهد. منطقه به دلیل قرار گرفتن در پشت گرده شمالی و نیز مایل بودن خورشید در این فصل به ندرت آفتاب گیر است و همین مسئله وقتی با بادی که از سمت یخچال می آید همراه شود یعنی سرمای جانسوز.


پس از حدود 2 ساعت به پای منطقه ای که برای تمرین انتخاب کرده ایم می رسیم. پس از باز کردن چادر ها و آماده شدن روی یخچال کوچک می رویم. حسین سعی می کند و راه رفتن با کرامپون را با دوستان کم تجربه تر تمرین کند و من و ابولفضل هم مسیری را برای تراورس دوستان ثابت گذاری می کنیم.


سعی می شود از تک ثانیه های برنامه هم کمال فایده را برد. هر کس به طریقی.

در حین ثابت گذاری من و ابولفضل دوستان راه رفتن با کرامپون، استفاده از تبر یخ، نحوه استقرار و عده ای پرکار تر مثل معبود همزمان عکس برداری را هم تمرین می کنند. خدایا به آنکه بعد از مدیدی دوربینی بخشیده ای مجالی ده تا آتش درونش را یه فلشی بنشاند.


به غیر از سعید کریمی که فکر می کند تمرین امروز برای لطفی نخواهد داشت و در چادر مانده همه در حال کار هستند. با انگیزه ترین ها که  مهدی و رضا هستند ثانیه ای از حرکت باز نمی ایستند.

یاد بار اولی می افتم که اینجا آمده بودیم. با بچه های اردوی های تیلیچوپیک. همین ها را آقا عظیم به ما می گفت و جناب زارعی سرپرست برنامه بود. همان یک برنامه آنقدر برایمان یعنی من و حسین مفید و لذت بخش بود که پس از آن هر بار نام یخنوردی آمده اینجا را انتخاب کرده ایم. 

ابولفضل که شاید با آمد که اگر پا بدهد یخچال اصلی را صعود کند با عشق سرگرم کار کردن با بچه هاست و بدون ذره ای غرور، ذره ای فخر فروشی که بسیاری از ماهاست و بدون ذره ای صحبت از بالا به پایین آنچه دانسته را عرضه می کند.

معبود و خودش


من و حسین


مسیر ثابت گذاری شده شامل دو طول طناب با 8 میانی ست که نفرات با حرکت تراورسی در عرض مسیر استفاده از کرامپون و تبر یخ را تمرین کردند و در عبور از میانی ها نحوه عبور دادن حمایت انفرادی را کار کردند. در همین مسیر هاست که می شود با انگیزه ها و پر علاقه ترین ها را به زیبایی دید. دقیقا می شد فهمید که کریم و رضا و مهدی چطور پس از رد کردن نیش کرامپون و افتادن و فیکس شدن روی طناب ثابت چطور دوباره به مسیر ادامه میدادند و بعد از تمام شدن مسیر دوباره به ابتدای آن می رفتند تا آنکه فقط آمده بود تا باشد.

ساعت هر چه به عصر نزدیک تر می شد سرما بیشتر و بیشتر می شد ولی گرمای خاموشی ناپذیر دوستان از سردی تنها کرختی نوک انگشتان را ملموس کرده بود.

ادامه کار با صعودهای کوتاه سرطناب، انواع فرودها، انوع عبور کردن از میانی ها، حمایت موقت با تبریخ، استراحت حین صعود و استقرار و بقیه قضایا تا اندکی پس از غروب ادامه یافت.


حین تمرین به رضا فکر می کنم همان که فامیلیش جعفری ست ولی همه رضا "قیدارلی" صدایش می کنیم. چون از قیدار می آید. به اینکه چقدر انگیزه و علاقه در اوست با این سنش، با هر دری می زند و وسیله می خرد و پرنشاط تر از بقیه در برنامه ها حاضر می شود. به او که وقتی از او می پرسم چند درصد از این انگیزه بخاطر انتخاب شدن و رفتن به 8000 متریست می گوید نمی دانم!! شاید همه اش... شاید هیچ چیش!!!


به کریم که یک دختر 5 ساله دارد. از رسپینای کوچولویش دل کنده و در دل این سرما هی بالا میرود و پایین می آید. کریم بیگدلی که با سن بالای 30 سالش  نامش با با اخلاقی  برای همه بچه ها معنی میشود. کریمی که کافیست به او بگویی شاید اینطور بهتر باشد آنوقت دیگر نیازی نیست نگران این باشی که شاید به او بربخورد و شاید قبول نکند و کار خودش را بکند.

به مجتبی که بدشانسی آورد و اثری که دندان سگ زبان فهم به لطف  صاحب زبان نفهمش روی پای مجتبی گذاشت او را از فعالیت زیاد باز داشت. و اینکه واقعا تفکیک منشا انگیزه ها در این اشخاص خیلی سخت نیست. بی شک تجربه و تلطی که مجتبی در کارهای فنی دارد در دوستان دیگر کمتر دیده میشود و باید قدر این تسلط را دانست چون ارزان بدست نیامده.

شب با تنی خسته و رنجور از سرمای بی حدو حصر به چادر برمی گردیم شام مفصل می خوریم و به همان مفصلی می گوییم و می خندیم و می خواند و دست می زنیم و می گوید و می شویم و می گوییم و آه که ساوالان سنین باشین ساغ اولسون.

آخر شب جلسه ای کوچک در چادر سعید و ابولفضل برگزار می شود. بحث بر سر این است که سعید می خواهد یخچال اصلی را صعود کند و سرپرست که حسین مقدم باشد مخالف است. آقای نجاریان مجوز صعود یخچال را تنها زمانی که خود حسین هم صعود کند داده است و چون حسین می خواهد فردا با بچه ها در یخچال کوچک تمرین کند سعید نمی تواند به یخچال اصلی برود. بالاخره سعید قانع میشود که با قانونی که آای نجاریان برای صعود گذاشته اند بیخیال یخچال اصلی شود و فردا در آبشار به تمرین بپردازد.

صبح فردا باد شدیدی در منطقه حاکم است و هوا بسیار سرد است. دیرتر از وقت معین از چادر خارج می شویم و به آبشار کنار یخچال اصلی می رویم.


چاشنی کار امروز صعودهای سرطناب در شیب های بالای 70 درجه و گاه حتی 90 در جه است.

اواخر برنامه که کمی پس از ظهر است به لطف ابولفضل زمانی کارگاه فرود ماشین، گره مرگ و کارگاه آبلاکف را یاد می گیریم و خوشنود از روز پر سود دیگری در آغوش ساوالان در حالیکه شدت سرمای منطقه  را از چهره معبود به وضوح می تواند خواند قصد بازگشت به سمت چادرها را می کنیم.

ساعت حدود5 است که به جاده خاکی که آقا ناصر کنارش با لندرور منتظرمان است می رسیم و در بدرقه رقص زیبای ابرها و چشمان مبهوت ساوالان و بوی التیام بخش خاک، منطقه را ترک می کنیم.


عکس ها از معبود