گزارش اردوی پنجم انتخابی ۸۰۰۰ متری زنجان

محل اردو: دماوند مسیر جنوب غربی

زمان اردو: ۱۴-۱۵-۱۶-۱۷ اردیبهشت ۸۹

روز سه شنبه 14 ارديبهشت 89 در حاليكه يك ساعت زودتر از اداره جيم زده ام كوله پشتي و وسايلم را برمي دارم و به طرف هيات كوهنوردي حركت مي كنم. با اينكه خيلي عجله كرده ام به موقع برسم 5 دقيقه تاخير داشتم و در راه نگران اينكه اين تاخير كار دستم ندهد. جلوي هيات كوهنوردي كه مي رسم غير از كوهنوردان قيداري كس ديگري نيست. هاج و واج مانده ام از اينكه چه فكر مي كردم و چه مي بينم!!

ساعت 1:20َ آقاي مدقالچي سرپرست برنامه مي رسد و گويا هنوز تيم قصد حركت ندارد وقتي علت اين تاخير را مي پرسم مي گويند كه با ماشين ها براي ساعت 1:30 دقيقه هماهنگ شده و هنوز وقت داريم!! ولي نگفتند چرا ساعت حركت 13 اعلام شده بود و تاسف مي خورم به اينكه اگر مي دانستم حدود 1 ساعتي تاخير خواهيم داشت مي توانستم با حوصله و با دقت وسايلم را جمع كنم و ناهارم را هم بخورم. از اينها كه بگذريم مي رسيم به لحظه حركت كه 2:10َ بود با دو تاكسي ون و 12 كوهنورد پرشور و يكي ديگر كه در تهران به ما اضافه شد. پس از مشكلاتي كه يكي از ماشين ها برايمان در مسير ايجاد كرد بالاخره حوالي نيمه شب به قرارگاه پلور مي رسيم و پس از شام مختصري به خواب مي رويم.

 ساعت 6 بيدار باش است و ساعت 8 حركت با وانت آقامصطفي به طرف گوسفندسرا. در راه كيف مي كنم از اين همه شور و انرژي بچه ها و اينكه بعد از اين همه اردو و برنامه و تمرين سنگين و فشرده باز هم اينقدر سرزندگي دروجودشان است و انگار قرار نيست دو سه روز آينده را به سختي بگذرانند و توگويي به مهماني دعوتند. پشت وانت تا گوسفند سرا مي گوييم و مي خنديم و مي خوانيم. ساعت 9:30 صبح در حاليكه يكي از بهترين هواهايي كه تابحال در دماوند ديده ام بر آن حاكم است تيم 13 نفره ما از گوسفند سرا به طرف يال جنوب غربي حركت خويش آرا آغاز مي كند و اردوي پنجم انتخابي 8000 متري زنجان كليد مي خورد.

مسير تا نزديكي هاي بارگاه همان مسير نرمال است و در نزديكي هاي بارگاه كم كم به سمت چپ و غرب مايل مي شويم تا روي تيغه جنوب غربي سوار مي شويم.

مسيري كه توام با ست به سنگ شدن بود و نياز به توجه و دقت زيادي دارد. سرعت متعادل است و تنها عبور از سنگها و برف هاي انباشت لابلايشان است كه آزار مي دهد ميهمانانش را.

پس از يكي دو توقف كوتاه در مسير ساعت 6 عصر در حالي كه GPS ارتفاع 4750 متري را نشان مي دهد در ميان صخره هاي بلند محلي  براي چادر زدن انتخاب مي شود و در حاليكه هوا رفته رفته خراب مي شود سريع 4 چادر برپا مي شود. شروع مي شود شب نشيني باد و برف و خنده هاي مسحور كننده كساني كه عجين شده اند با اين فضا و چه لذتي دارد اين الفت.

ساعت 4 صبح تقريبا همه بيدارند از لاي زيپ چادر بيرون را نگاه مي كنم. قيامتي در آن بيرون چادر به پاست. انگار كودكي هستم كه لاي سم هاي لشكري در حال جنگ افتاده ام و در خود مچاله مي شوم. خبر مي رسد تا اطلاع بعدي در چادر هستيم تا وضعيت هوا مشخص شود. مي دانم كه آخرين كورسوي اميد طلوع آن يار قديمي ست كه بيايد و فضا را تغيير دهد.

ولي انگار اين لشكر اهريمني قدرتمند تر از همه نيروهاي خير اين دنياست و خورشيد هم توان رويارويي با آن را ندارد. از چادر سرپرست خبر مي رسد افرادي كه علاقمند به صعود هستند مي توانند در قالب يك تيم بالا بروند و بقيه با سرپرست مربي اينجا مي مانند علي رغم شدت هواي بد حاكم دو سه نفري اعلام آمادگي مي كنند كه اين هم از مقتضيات اردوهاست!!.

با اينكه به هيچوجه صعود در اين هوا را كار صحيحي نمي دانم از طرفي رفتن بچه ها هم نگرانم مي كند و برخلاف خواسته باطني ام آماده مي شوم  تا با آنها همراه شوم.

چهار نفري آماده حركت هستيم كه هواي خراب دو دلشان مي كند با سرپرست صحبت مي كنم و او هم بچه ها را منصرف مي كند و همه به چادرها بازمي گردند. تا همه باهم حركت كنيم و بعد مشخص خواهد شد پايين مي رويم يا بالا. ساعت 11 ظهر چادر ها جمه مي شوند و حركتي آرام و با احتياط به صورت افقي و به سمت يال جنوبي شروع مي شود محدوده ديد 5 متر بيشتر نيست و همين باعث مي شود بچه ها گاها با صحبت كردنبا صداي بلند اعلام حضوري كرده باشند.

 روي يال جنوبي كه مي رسيم ديگر ادامه حركت ممكن نيست پس به سمت بارگاه سرازير مي شويم.

پس از رسيدن به بارگاه و كمي استراحت به سمت گوسفند سرا حركت مي كنيم. نزديكي هاي گوسفند سرا هستيم كه بر مي گردم و چهره درهم و برافروخته دماوند را نگاه مي كنم و در حاليكه به اين فكر مي كنم كه توانستيم از دستش در برويم با او خداحافظي مي كنم.