مطلب ارسالي آقاي حسن نجاريان به وبلاگ (به انضمام تصاوير)

"بازگشتم
از سفر
سفر
از من باز نمی گردد
بیش از ان رو که گامت و
راهت در مسیری باشد که رسد به
قلب های مهربان و یادمان
عاشق
.
دو
صد متری مانده بود بر بلندای این سختون لجوج و بی انتها" مبارکش باد این نام
زمخت و سخت "سلطان ارواح خانتنگری"
گفتمش دل نگران یارم بر گردیم...!
قطرات زلال چشمان بر حریر سرد صورتش جاری نرسیده بر سبیل پر پشتش قندیلکی میهمان گونه ی
نازنینش. برویم. راه امن است و راهنما بسیار. ما باید رسیم بر آن بلند بی انتها
شاید تعدادی دستشان کوتاه از قرص و تخت و دارو. بلکه دعای و تلاش سخت ما کار ساز
شد و شفایی پیدا. لب از سخن فرو بستم و به تاخت رفتم و پیام دوستی زمزمه می
کردم...
"دلم
خیلی سخت گرفته است ندانم چرا.؟ شاید بخاطر گرفتار شدن سه کوهنورد در کوه های پاکستان
باشد. نگران سفیران مهرانه و خیریه ها هستم که در راهند. خانتانگری. تیان شان
نگرانم بخدا. رفته بودم مرکز مهرانه، بیمار بهبود یافته ی را دیدیم که برای خیرین
دعا میکرد دل نگرانیم برطرف شد ودلم قرص شد که دعای بیماران پشتیابان این سفیران
بی ادعایند.
سلام و درود بر قلبهای مهربان از سفیران کوههای سخت و لجوج
نخست
دستهای مهربانتان را می بوسم، که یارمان بودید از پیام های کوتاه که هر عصر موج
عشق و شور بر ما جاری می ساخت تا تلفن های دلگرم کننده، تا اصرار های جدی که بالا نروید
هوا دگرگون است که اگر نبود این دقت های آخری ما هم چون دیگر کوهنوردان خوب جهان
که هر یک چند صعودی بزرگ در کارنامه خود داشتند حتما ما نیز با گردن خم از صعود
قله خانتگری کوه سلطان ارواح باز می گشتیم...
راستی
چرا سلطان ارواح؟
باور بدار اگر تو نیز عاشق بودی و می خواستی جام
اول عاشقی و بد مستی را همان اول کار سر
کشی میدانستی اسم بی معنی نیست سلطان ارواح ...
القصه:
از کارکارا قبل بلند شدن ارابه آهنین و غول پیکر که هم حُکم تاکسی منطقه، بارکش و
امداد گر متبهر دارد، (تا ارتفاع 8000 متر بالا می رود) و تو بی باورانه که هر آن
سقوط می کند. هنوز ننشسته گفتند بالا برف است و بارش شاید رفتنمان کنسل
شود.... "